پیشنهاد مطالب دیگر:
اقتراح/ بررسی نسبت اخلاق با مناسک، فقه، معنویت
چکیده
اقتراح
بررسی نسبت اخلاق با مناسک، فقه، معنویت
پرسش اول: برخی معتقدند که «مناسک» در جامعۀ ما جایگاهی فراتر از فقه و اخلاق دارد و گروهی چندان به فقه و اخلاق پایبند نیستند، اما به مناسک مقید هستند. رابطۀ اخلاق و مناسک چیست؟
پرسش دوم: برخی معتقدند یکی از آسیبهای جامعۀ ما این است که «فقهمحور» است و اخلاق در صدر اولویتها قرار ندارد. نظر شما چیست؟
پرسش سوم: تفاوت اخلاق و معنویت چیست و آیا رابطۀ این دو با یکدیگر ملازمه است؟
پرسش چهارم: فقر و مشکلات معیشتی چه تأثیری در اخلاق و معنویت دارد؟ آیا جامعۀ دچار تنگناهای مادّی میتواند اخلاقی و معنوی باشد؟ اگر نه، پس اخلاق در کجا کارآمد است و چرا در اینجا قادر به حلّ مشکلات نیست؟
پرسش پنجم: از دو پدیدۀ «فقر» و «غنا» کدامیک تهدیدی بزرگتر برای اخلاق و معنویت است؟
پرسش ششم: مهمترین آسیبهایی که جامعۀ ایران را به لحاظ اخلاقی و معنوی تهدید میکند، چیست؟
پرسشهای فوق را با تعدادی از اساتید و فرهیختگان حوزه و دانشگاه در میان گذاشتیم و خواهانِ اعلام نظر دربارة آن شدیم. از میان پرسش شوندگان سه استاد گرانمایه خواستهی ما را اجابت کردند و به پرسشها پاسخ دادند؛ جناب آقای دکتر علیرضا بهشتی، جناب آقای دکتر مقصود فراستخواه، و جناب حجت الاسلام و المسلمین استاد مهدی مهریزی؛ آقایان بهشتی و مهریزی آراء خویش را مکتوب کردند و آقای فراستخواه ترجیح دادند تا در گفتوگوی حضوری به پاسخ پرسشها بپردازند. با تشکر از اساتید بزرگواری که در این اقتراح شرکت کردند و با اعلام آمادگی برای دریافت آراء دیگر اساتید علاقهمند و درج آن در شمارههای بعدی، خوانندگان عزیز را به مطالعة پاسخ اساتید محترم به هر یک از پرسشهای ششگانه فرامیخوانیم.
سؤال: برخی معتقدند که «مناسک» در جامعۀ ما جایگاهی فراتر از فقه و اخلاق دارد و گروهی چندان به فقه و اخلاق پایبند نیستند، اما به مناسک مقید هستند. رابطۀ اخلاق و مناسک چیست؟
علیرضا بهشتی: مطالعۀ تاریخ ادیان نشان میدهد که هر چه از مبدأ پیدایش یک دین دور میشویم، گرایش به مناسک دینی که روح دین در آن کمرنگ و گاه غایب است، بیشتر میشود. این واقعیت را در دین زرتشت و ادیان ابراهیمی به همان میزان میتوان مشاهده کرد که در مورد دینی مانند آیین بودا. در قرآن کریم این تمایل دست کم در دو داستان تاریخی مورد تأکید قرار گرفته است: داستان سامری و تهییج قوم بنیاسرائیل به ساختن گوسالۀ زرین، و داستان قارون و گرایش مردمان همان قوم به ثروتاندوزی و غرق شدن در تنعمات دنیوی. اساساً کار پیامبران، امامان و حکما این بوده که مردمی را که در پیروی از دین، از روح و هدف آن دور شده و به پایبندی به مناسک و ظواهر آن روی آوردهاند، متوجه هدف اصلی و روح دین کنند. اینکه از متون و تعالیم انبیا با واژۀ «ذکر» یاد میشود، ممکن است به چنین واقعیتی اشاره داشته باشد: یادآوری روح و هدف اصلی دین به پیروان ادیان. این روح و هدف، بیش از هر چیز معطوف به «بهزیستی» انسان است؛ زندگی هدفدار در جهت تعالی انسان، با استفاده از امکاناتی که جامعۀ دینی باید برای رشد آزادانه و آگاهانه انسانها فراهم میکند. در این باره میتوان بهتفصیل سخن گفت که خارج از محدوده و حوصلۀ این اقتراح است، اما توجه به دو نکته ضروری است: نخست اینکه انجام مناسک بیروح از توجه همیشگی به مبدأ و معاد آسانتر است. دوم اینکه شکلگیری طبقۀ متولیان دین با تأکید بر مناسک سهلالوصولتر است.
مقصود فراستخواه: مناسک در دین برای خودش جایگاهی دارد ولی در جامعۀ ما به علل مختلفی حالت افراطی پیدا کرده و در نتیجه هر دو حوزۀ دیگر را در سایه قرار داده است، یعنی در جامعۀ ما فرمها مهمتر از محتویات و معانی شده است، البته اینکه در سؤال آمده «جایگاهی فراتر از فقه و اخلاق»، منْ فقه و اخلاق را خیلی متقارن نمیبینم، فقه با اخلاق کاملاً متفاوت است. اخلاق خیلی اساسیتر از فقه است. مسئلۀ دیگر حقوق است که نظام حقوقی جامعه هم از هم پاشیده است؛ یعنی ما الان گرفتار جامعهای هستیم که به لحاظ حقوقی، نظام حقوقی منسجم و کارآمدی ندارد. در جامعۀ ما فقه مذهبی بر حقوق سایهانداز شده است. از سوی دیگر خودِ فقه بر اخلاق سایه انداخته است، و از سوی دیگر مناسک و شکلْ هم به نوعی اصالت پیدا کرده و بر محتویات و معانی سایهانداز شده است. وانگهی مناسک هم بیشتر دولتفرموده و دولتمحور و دولتگرا شده است. همۀ جوامع، ملتها، فرهنگها، تمدنها، برای خودشان مناسکی دارند؛ مناسک آیینی، آیینهای قومی، آیینهای ملّی و آیینهای مذهبی. اتفاقاً مناسک مذهبی هم برای خودش کارکردهایی دارد، اما مشکل جامعۀ ما در حال حاضر یک نوع مناسکگرایی بر سیاق ایدئولوژی دولتی است. حتی چهبسا برای برخی مناسک که خارج از خواست ایدئولوژی رسمی دولتی است، گاهی برخی محدودیتها را ایجاد میکنند که افراطها و واکنشهایی را در پی دارد.
آخرین قسمت سؤال این است که «رابطۀ اخلاق و مناسک چیست». مناسک اگر درونجوش و مردمنهاد با ریشههای تاریخیِ طبیعیِ فرهنگیِ باشد، میتواند فضای احساسی، هیجانی، فرهنگی و ارتباطی ایجاد کند و در این فضای ارتباطی، بخشی از احساسات اخلاقی، انگیزشهای اخلاقی و نشاط اخلاقی برای جامعه فراهم شود، مثلاً مناسک جمعی، نوع اطعام و نذری دادن سبب یک نوع ارتباطاتِ اجتماعی، انسانی، یک نوع گفتوگو، به درد همدیگر رسیدن، تلطیف احساسات، و تشویق انسانها به محبت، دوستی، مهربانی، با هم بودن، همبستگی اجتماعی، حسّ تکافل اجتماعی میشود. همه اینها بخشی از اخلاقیات اجتماعیاند که با مناسک رابطۀ دیالکتیکی دارند؛ یعنی میتوانند یکدیگر را تغذیه کنند. ولی مسئله این است که همۀ اینها باید درونزا و برخاسته از نیازهای درونی جامعه باشد و توسط خودِ نهادهای اجتماعی، محلّی، مردمی، مردمنهاد، اجتماعات محلی، انسانهای خیر، دنبال شود و احیاناً حکومت و نهادهای رسمی هم از آنها پشتیبانی کنند، امنیت لازم را برای آنها فراهم کنند. کار حکومت این است که از کارها و فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی حمایت کند، بدون اینکه دخالت کند.
مهدی مهریزی: ابتدا لازم میدانم چهار واژهای را که در این پرسشها محور قرار گرفته است، تعیین مراد کنم؛ آنگاه پرسشها را پاسخ دهم.
- مناسک: منظور عبادتها و شعائر دینی و مذهبی است که نماد و نشانۀ اسلام و تشیع است. برخی از آنها جزو واجبات و برخی از مستحبات به شمار میرود. مانند نماز، روزه، حج، اعتکاف، زیارت، عزاداری، گرامیداشت مناسبتها مانند ولادت پیشوایان و اعیاد، برگزاری مراسم دعای کمیل، دعای ندبه، دعای توسل و … .
- فقه: علم فقه یکی از علوم اسلامی است که تأسیس آن به عنوان یک دانش سابقهای دیرینه در میان مسلمانان دارد. علم فقه متکفل بیان احکام افعال مکلفین است و احکام پنجگانۀ وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه، خروجی آن است.
بخشهای فقه عبارتاند از: عبادات (یا همان مناسک و شعائر). معاملات (قوانین و مقررات مربوط به ارتباطات میان انسانها) احکام کیفری و قضایی مانند حدود، قصاص، دیات، قضا و شهادات و احکام و مقررات مربوط به مسائل حکومت.
علم فقه وظیفۀ خود را بیان احکام مربوط به افعال و رفتار مذهبی و اجتماعی مردم میداند و به رمز و راز آنها و نیز تحلیل عواقب و پیامدهای این احکام کاری ندارد.
- اخلاق: علم اخلاق یکی از دانشهای رسمی حوزه علوم اسلامی است و سابقهای مانند کلام و فقه دارد. تعریف روشن و دقیقی که مرزهایش را با فقه و نیز عبادات روشن کند در دست نیست. گاهی از آن به بیان احکام جوانح یعنی درونی تعبیر میشود. و گاه آن را با محوریت عدالت معرفی میکنند. لذا ابهامهای جدی پیرامون آن وجود دارد. اما شاید بتوان اخلاق را اینگونه تعریف کرد: خلقوخویهای انسانی که منشأ رفتارهای انسانی میگردد. خلقوخویهایی که میتواند جهتدهنده و کنترلکنندۀ افعال و رفتار آدمیان باشد. بنابراین، خود افعال در حوزۀ اخلاق قرار ندارد، بلکه خصلتهای درونیشده که منشۀ رفتارند، اخلاق است.
نکتۀ دیگر آن است که مراد از اخلاق اموری فراتر از محوریت عدالت است. عدالت محور حقوق میان انسانها است. تا آنجا که افراد مرزها و حدود قانونی را که عدالت تعیین میکند، در نظر دارند پایبند حقوق هستند و اگر از آن فراتر روند به عرصۀ اخلاق رسیدهاند. مثلا اگر کسی به تعهد خود پایبند شود حقوق را مراعات کرده است و اگر به وعدههای خود پایبند باشد کاری اخلاقی میکند. اگر کسی بدهی خود را به اندازه و در موعد مقرر بپردازد کاری عادلانه و بر محور حقوق انجام داده است ولی اگر زودتر از موعد بپردازد و یا آن را با هدیهای همراه کند، امری اخلاقی صورت گرفته است.
- معنویت: بینش و نگاه معرفتی و اهتمام درونی انسانها به اموری فراتر از زندگی فردی و امور مادی است. انسان معنوی انسانی است که به فراتر از خود و امور مادی زندگی توجه دارد و این توجه بر یک بستر معرفتی استوار است.
با این توضیحات اکنون به پاسخ پرسشها میپردازیم:
گمان من بر این است که پایبندی به مناسک در جامعۀ ما از پایبندی به اخلاق و نیز قوانین فقهی بیشتر است. تقید و کوشش و تلاشی که اقشار مختلف جامعه برای انجام برخی مناسک مانند عزاداریها، رفتن به زیارتگاهها به خرج میدهند، بیش از تقید به اخلاق و احکام فقهی است. فراوان مشاهده میشود که افراد مقروضاند و یا تعهداتی دارند و زمان بدهی و انجام تعهدشان گذشته است، اما چندان دغدغۀ آن را ندارند,اما محرومیت از حضور در برخی مراسم و یا مناسک بهشدت آنها را متأثر و نگران میکند. کمفروشی و گرانفروشی، فراوان در میان کسانی دیده میشود که پایبندی آنها به مناسک کم نیست. در تمام این نمونهها احکام فقهی نادیده انگاشته شده است، ولی پایبندی به مناسک محفوظ است.
در همین فضا و راستا میتوان از نسبت پایبندی به مناسک و اخلاق هم سخن گفت. پایبندی به وعده، راستگویی، کمتر از پایبندی به مناسک است.
در پاسخ به بخش دوم سؤال باید گفت که مناسک را وقتی از منظر آموزههای اصیل دینی بنگریم زمینهساز اخلاق و مکمل آن است، ولی در تلقیهای رایج چنین نقشی را ایفا نمیکند. به تعبیر دیگر مناسک آنگونه که در آموزهها آمده، چیزی نیست که در تبیینها و تلقیهای دینداران مشهود است. در آموزههای دینی مناسک پنج کارکرد دارد:
- هویتبخشی مذهبی و دینی؛
- معرفتزایی؛
- معنویتافزایی؛
- تقویت اخلاق؛
- تقویت دگرخواهی و مسئولیت اجتماعی.
به تعبیر دیگر مناسک میبایست هویتبخش، و پشتوانۀ اخلاق، عدالت، معرفت و معنویت باشد؛ ولی آنچه در عملکردها مشهود است این نقشها کمرنگ است یا مفقود. به سخن دیگر مناسک خود مقصد و مقصود شده. از اسراری که برای مناسک در قرآن و سنت و پس از آنها در کتب اخلاقی و عرفانی بیان شده، کمتر آثاری به چشم میخورد.
البته نباید با این استدلال که مناسک فقط یک کارکرد از پنج کارکرد را دارد به حذف آن حکم کرد؛ بلکه باید متولیان دینی و فرهنگی تلاش کنند آن روح در این کالبد دمیده شود و تقویت گردد.
سؤال: برخی معتقدند یکی از آسیبهای جامعۀ ما این است که «فقهمحور» است و اخلاق در صدر اولویتها قرار ندارد. نظر شما چیست؟
علیرضا بهشتی: بله، و به تعبیر دیگر، وجه فقاهتی دین بر وجه اخلاقی آن غلبۀ بسیار دارد. دچار نوعی اشعریگری شیعی شدهایم که در آن، فقاهت و اجتهاد فقهی اخلاقبنیاد به حاشیه رفته و بیتوجهی به قرآن و استغراق در سنت منفک از قرآن غلبه دارد؛ به نحوی که حوزویان ما امروزه با قرآن کمتر انس دارند تا روایات و متون کلامی و فقهی. پیامد خطرناکی که گاه در میان عالمان دین از چنین نگرشی به دین و دینداری حاصل میشود این است که بهطور ناخودآگاه، اصل مخرب «هدف وسیله را توجیه میکند» در امر افتا محور قرار میگیرد، و پیامد مخرب آن در میان مردم، بیاعتنایی به ارزشهای اخلاقی در مناسبات اجتماعی است. رواج دروغ در جامعۀ ما، به نظر من، بیش از هر چیز محصول چنین نگرشی به دین و دینداری است.
مقصود فراستخواه: من هم این مشکل را با تمام وجودم احساس میکنم و از آن زجر میکشم. البته مشکل فقهِ دولتی است، نه فقهی که همۀ فقیهان بتوانند آرای خودشان را بیان کنند؛ فقهی که حتی اگر نظریات و آرای فقهای غیرحاکم باشد، باز توسط حکومت اِعمال میشود. مثلاً حجاب، بخشی از یک امر فقهی است. اگر این را حکومت اجرا کند، یک حجاب از آب درمیآید و اگر مردم به عنوان همان عفت و پوشیدگی و حیا و شرم و روابط انسانی، نه روابط تنانه، بلکه روابط فکری و اخلاقی و انسانی به آن نگاه کنند، چیز دیگری است. پس دو فقه داریم. مشکل در فقهی نیست که میتواند در جامعه به طور طبیعی جریان داشته باشد، که البته همان هم نباید بر اخلاق سیطره بیابد؛ چون مهم اخلاق است: «إِنَّ اَللَّهَ لاَ يَنْظُرُ إِلَی صُوَرِكُمْ». اخلاق یعنی همان خیر عمومی، همان کمالِ نفس، همان زیباییها و رفتارهای نیکویی که از انسانها سر میزند. مهم آن است، و رویکرد فقه هم باید به سمت «بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الاخلاق» باشد که آخرش اخلاقیات است؛ یعنی شکوفایی نفس انسانی، کمالِ نفس انسانی، تحقق ذات آدمی، بالفعل شدن استعدادهای پنهان انسانی، دوست داشتن انسانها، عدالت، رعایت حقوق دیگران. این در حالی است که به نام فقه خیلی از چیزها منجر به زیر پا گذاشتن حقوق دیگران میشود؛ مثلاً ما به نام فقه، آزادیهای مشروع انسانها و حقوقشان را از آنها سلب میکنیم. این فقه، اخلاقستیز است و اخلاق اجتماعی را به هم میزند. من فکر میکنم این آسیب بزرگی است که اولاً فقه دولتی شده است، ثانیاً لایههای فقهی دین بر لایههای دیگر آن چیره شده است. به لحاظ جامعهشناسی و از نظر همه علومی که دربارۀ دین کار میکنند، دین سازندههایی دارد و یکی از سازندههای دین، قلبیات و ایمانیات است؛ یعنی باورهایی که من دارم، باور به یک امر متعالی، باور به ادامۀ انسان و اینکه با مرگ تمام نمیشود، باور به روح انسانی که من فقط بدن نیستم. این باورها، این احساسها، این تجربیات، اینکه من تجربۀ با خدا بودن را دارم، همین که وقتی همکارم از من یک سؤالی میکند، من احساس کنم که در محضر خدا هستم، این به من الهام میبخشد. این یک بخش مهمی از دین و اساس دین است؛ در حالی که در جامعۀ ما این امر، خیلی تحت الشعاع قرار گرفته و خیلی به آن توجه نمیشود. دومین قسمت دین، شرعیات است که فقه ناظر به آن است؛ مثلاً نماز خواندن، روزه گرفتن، حجاب، حج و ذبح شرعی. در قرآن آیات زیادی داریم که «شریعت»، یک راهی است برای رسیدن به آن امر اصلی، یعنی ایمان. ایمان اصل قضیه است، مثلاً ما در قرآن داریم «لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْکُمْ.» تقوا مهم است، نه این خون و قربانی و گوشت و … . تقوا یعنی زمامداری وجود، مدیریت بدن، تمایلات، احساسات، پارسایی، پرواپیشگی، پرهیزگاری. روحِ اسلام همین است. انبیا با انگشت خویش ماه را نشان میدهند، ما در انگشت آنها خیره شدیم و از ماه بازمیمانیم. «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا.» خیلی صریح فرموده که برای هر یک از شما، شریعتها و راهها گذاشتیم. «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً.» طرحِ الهی تکثر ملّتها، تکثر آیینها، و تکثر شریعتها بوده است. اگر خدا میخواست شما را امت واحده قرار میداد، ولی این کار را نکرده، چرا؟ «وَلَكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ» تا هر یک از شما در چارچوب دین خویش، آزموده شوید که آیا سودای سرتان بالاست یا نه؟
زانکه از قرآن بسی گمره شدند زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون تو را سودای سر بالا نبود
وقتی من سودای سرم بالا باشد، هم از انجیل میتوانم استفاده کنم (اگر مسیحی هستم)، هم از قرآن، اَوستا برای زرتشتیها، انجیل برای مسیحیها، قرآن برای مسلمانها که بتوانند سودای سرشان را بالا بگیرند و تعالی پیدا کنند، به همدیگر کمک کنند، حیات معنوی و حیات طیبه داشته باشند. «فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ». مهم این است که شما با استفاده از فرهنگِ مذهبی خودتان در خیرات پیشی بگیرید. خلاصه اینکه: جامعۀ ما متأسفانه بدجوری فقهمحور شده است؛ آن هم فقه دولتیشده. نتیجه آن، این است که نه تنها اخلاق در اولویت قرار نگرفته، بلکه مردم، وضعیتی را در مدیریت جامعه و در سلوک علمای متصدی و حکمران میبینند، که گاهی به یک نوع پوچی و نیهیلیزم اخلاقی میرسند و این خطرناکتر است. من در کتاب ما ایرانیان در نهایت رسیدم به اینکه اساساً مسئله اینجا نیست که فراستخواه اخلاق را رعایت نمیکند. مشکل جامعه ما این است که اصلاً دیگر به اخلاق قائل نیستیم؛ یعنی اخلاق در آسمانها است، خیلی در زمین انتظار نداریم که اخلاقی باشیم.
مهدی مهریزی: پاسخ من به این سؤال هم مثبت است. البته با این افزوده که تنها یک بخش از فقه یعنی عبادات و مناسک پررنگ است ولی بخشهای دیگر فقه که به حقوق و روابط اجتماعی مربوط است چنین جایگاهی ندارد.
سؤال: تفاوت اخلاق و معنویت چیست و آیا رابطۀ این دو با یکدیگر ملازمه است؟
علیرضا بهشتی: بله، اما بستگی دارد اخلاق را چگونه تعریف کنیم و به این نکته هم توجه داشته باشیم که دارا بودن دانش اخلاقی ضرورتا به زیست اخلاقی منجر نمیشود. ارسطو از افلاطون انتقاد میکردکه تصور میکرد انجام عمل نادرست ناشی از نداشتن دانش «واقعی» به امر خیر (نظریۀ مثل) نیست. این البته بحثی است مفصل که حتما بسیاری از مخاطبان شما نسبت به آن آگاهی دارند.
مقصود فراستخواه: اخلاق بخشی از معنویت است. اخلاق یعنی شنیدن صدای دیگری؛ حتی اگر دیگری با من همعقیده نیست. اخلاق یعنی توجه به حقوق دیگران، توجه به خیر عمومی، مصلحت عمومی، منافع عمومی و رعایت بایدها و نبایدها و نیکوییها و زشتیها. اگر این کار را بکنیم خودش بخشی از معنویت بشر است. اما اگر معنویت را به معنای اخص کلمه بگیریم، میتواند نوعی از اخلاق را تغذیه کند؛ یعنی یک نوع تلطیفشده را. معنویت میتواند اخلاق را با بنیانهای درونیتری تقویت کند، قانون تا حدی با اجبار و با قوۀ قهریه اعمال میشود. هرچند که انسانها میتوانند برای قانون احترام قائل شوند و قانون را درونی رعایت کنند، ولی به هر حال قانون یک ضابطۀ رسمی دارد. وقتی از آن قانون و حقوق، یک پله پایین میآییم، میشود اخلاق. اخلاق، جنبۀ غیر رسمی هم دارد و بیشتر بر گرایشها و انگیزشهای درونی و اختیار و آزادی تکیه دارد. خودِ اخلاق توأم با یک معانی، احساسها، ادراکها و نوعی درک انسانی است که آن درک، انسان را به یک Spirituality و معنویت میرساند. در نتیجه ما میتوانیم یک جامعۀ اخلاقی داشته باشیم که به طور خاص، جامعۀ معنوی نیست؛ یعنی جامعهای که مردم، حقوق همدیگر را رعایت میکنند، چهبسا خیلی خشک باشد. اگر احساسها و عواطف خیلی عمیق انسانی پشت اخلاق باشد، حیات انسان معنوی میشود که هم لطیف است و هم لذتبخشتر است. ما هم یک بُعد فاعلی عمل داریم و هم یک بعد فعلی. بعد فعلی عمل آن است که من حقوق دیگری را رعایت کنم، تا از دست من آسوده باشد و راحت زندگی کند، ولی بعد فاعلی این است که من ضمن اینکه به حقوق دیگری توجه میکنم یک کمال نفسی هم داشته باشم، یعنی یک التفات، حضور قلب و آگاهی بسیار عمیق درونی داشته باشم که وقتی به حقوق شما توجه و به شما کمک میکنم، در واقع به استکمال خودم کمک میکنم. اگر این معانی هرچه عمیقتر بسط پیدا کند معنویت به وجود میآید. پس در واقع اخلاق و معنویت کاملاً با یکدیگر ملازمه دارند.
مهدی مهریزی: با توضیحاتی که در ابتدا پیرامون واژگان چهارگانه آوردم، تا حدی تفاوت بیان شد. توضیح بیشتر آن است که معنویت را معرفتی همراه با اهتمام درونی یا ایمان معنا میکنم که حوزۀ آن گذر از فردیت و مادیت است. اما اخلاق یک سطح یا لایه پایینتر از معرفت در وجود آدمی است که به خلقوخو و خصلتهای درونی برمیگردد. به بیان دیگر رابطۀ معنویت و اخلاق طولی است و معنویت از نظر جایگاه وجودی در رتبۀ بالاتر قرار دارد.
سؤال: فقر و مشکلات معیشتی چه تأثیری در اخلاق و معنویت دارد؟ آیا جامعۀ دچار تنگناهای مادّی میتواند اخلاقی و معنوی باشد؟ اگر نه، پس اخلاق در کجا کارآمد است و چرا در اینجا قادر به حلّ مشکلات نیست؟
علیرضا بهشتی: در جامعهای که ضروریات اولیه زندگی برای اکثر مردم فراهم نباشد، و در جامعهای که ساختارهای بنیادین اجتماعی (مانند قانون و حاکمیت آن) و نهادهای سرنوشتساز (مانند اقتصاد و سیاست) با روح دین به مثابه «آیین بهزیستی» همسو نیست، نمیتوان انتظار اعتلای معنویت داشت. به موضوعات غالب بر نیایشهای رایج میان مردم توجه کنید: رفع بیماریهای علاجپذیر در نظامهای سلامت رایج در دنیا، امکان پرداخت اقساط وامها، عدم درگیری میان مستأجر و موجر، فراهم شدن اشتغال برای فرزندان، رفع مشکلات اداری ارباب رجوع بدون درگیری با کارمندان و کارگزاران، و … . تصور میکنید تا این درخواستهای پیشپاافتاده که به قاعدۀ هرم مزلو تعلق دارد ذهن یک نیایشگر را اشغال کرده باشد، درخواست برای تعالی روحی و طی درجات تکامل اخلاقی اساساً موضوعیت پیدا میکند؟
مقصود فراستخواه: «اِنّ الفقرَ منقصة للدین مدهشة للعقل داعیة للمقت.» فقر واقعاً برباددهندۀ خیلی چیزها است. تحقیقات روانشناختی و تحقیقات اجتماعی تا حد زیادی نشان داده است که جامعهای که نیازهای اولیه زیستی و مادی و معیشتی آن تأمین نشود، فرصت ظهور نیازهای عالی انسانی و انگیزشهای متعالی بشری برایش پیدا نمیشود. جامعهای که در آن همه فقط میخواهند خودشان را سر پا نگه دارند، مشکلِ معیشتشان را حل کنند، طبعاً احساس نیاز کمتری برای آنها فراهم میشود تا به فکر کمال شکوفایی و رعایت حقوق دیگران و … هم باشند, مخصوصاً اگر عامل این فقر و مشکلات معیشتی را منادیان اخلاق و متولیان و مدعیان معنویت بدانند. البته اگر جامعهای دچار فقر و مشکلات معیشتی باشد، ولی در آن جامعه نهادهای اجتماعی وجود داشته باشد که اخلاق و معنویت را مطرح کنند، چهبسا از همان اخلاق و معنویت بتوانند استفاده کنند برای اینکه تاب بیاورند و مشکل فقرشان را حل کنند یا با ریشههای فقر مبارزه کنند و انگیزه برای کار و کارآفرینی پیدا کنند. فرض کنید بنده فقیرم. شما با پیامهای اخلاقی میگویید هر کسی میتواند ابتکار و خلاقیت به خرج دهد، امیدت را از دست نده. سپس به من کمک میکنید تا من کارآفرینی کنم. دوباره خودم را پیدا میکنم. همۀ اینها بخشهایی از اخلاقیات و معنویات است. یکی از مهمترین ارزشهای اخلاقی شجاعت است. شما با انگیزشهای اخلاقی، دعوتهای اخلاقی به من نوعی درس شجاعت میدهید، و این شجاعت سبب میشود که من با ساختارهایی که نابرابری ایجاد میکند مبارزه کنم و از طریق این مبارزه هم ریشههای فقر خودم را از بین میبرم و هم به فقرای دیگر کمک میکنم.
میتوان گفت که جامعهای که دچار تنگناهای مادی است میتواند از اخلاق تا حدی استفاده کند. من خطی نگاه نمیکنم. در جامعهای هم که دچار تنگناهای مادی است اخلاق لازم است. در آنجا هم کسانی باید باشند که با انگیزشهای اخلاقی برای رفع تنگناهای مادی خودشان و همنوعانشان تلاش و کوشش کنند. معنویتی هم لازم است تا انسانها به فکر همنوعان خود باشند و برای فائق آمدن بر تنگناهای مادیشان کوشش کنند. وقتی کوشش میکنند و تا حدی در جامعه استانداردهای رفاه تعمیم مییابد و آسایش خلق بیشتر میشود، فرصت بیشتری برای پرداختن به اخلاق و معنویت پیدا میشود. ما یک جامعهشناسی داریم به نام پیتر برگر که در بوستون آمریکا است. او دربارۀ بازار دین در آمریکا بحث کرده است. شاید بتوان گفت بزرگترین بازار دین در آمریکاست. چرا؟ زیرا یک مقدار شاخصهای درآمدی و رفاه وجود دارد و مردم به دنبال انگیزههای دیگرشان میروند.
من اصلاً معتقدم نیستم که انسان باید اول ثروتمند شود، همه چیز داشته باشد، سپس شروع کند به اخلاق و معنویت. این اگر اخلاق هم بشود، یک نوع اخلاق اَشرافی است و معنویت ذوقی مربوط به یک طبقات خاص است. پس اخلاق و معنویت، در تنگناهای مادی هم به درد میخورد، اما از نظر مدیریت، جامعه باید از یک حد لازمی از نان و زندگی و آزادی و مسکن و رفاه و اینها برخوردار شود، تا در آن جامعه امکان شکوفاییهای اخلاقی و معنوی بیشتر شود.
مهدی مهریزی: فقر مانع شکلگیری اخلاق و معنویت است. برای انسانهایی که به رشد معنوی و اخلاقی نرسیدهاند و در آغاز سلوک معنوی و اخلاقیاند، فقر و مشکلات مانع است. اما برای انسانهایی که به مراتب و درجاتی از معنویت و اخلاق رسیدهاند فقر شکنندگی ندارد. چون در جوامع انسانی تودههای مردم هنوز در ابتدای سیر اخلاقی و معنوی هستند، طبیعتاً فقر و مشکلات مادی آسیبزایی فراوان دارد.
سؤال: از دو پدیدۀ «فقر» و «غنا» کدامیک تهدیدی بزرگتر برای اخلاق و معنویت است؟
علیرضا بهشتی: هر دو. مهم این است که انسان موحد، همواره جایگاه خود را در مسیر از مبدأ به معاد، یا شاید به بیانی دقیقتر، از مبدأ به مبدأ به یاد داشته باشد. ثروت برای انسان موحد وسیله است و نه هدف. به همین جهت است برخلاف دو دیدگاه رایج که یکی با سادهسازی نوع ارتباط نظام ارزشهای اخلاقی با دین، در سودای تدوین «اقتصاد اسلامی» است و دیگری که با التزام به نگرشی پوزیتویستی، اقتصاد را دانشی فارغ از از ارزشها تلقی میکند، صحبت از «نظام اقتصادی اسلام» معنا دارد. برای درک مسئلۀ مورد نظرم، دوستان را به کتابی در دو مجلد که سال گذشته با همین عنوان در مجموعۀ آثار شهید آیت الله دکتر بهشتی منتشر شد ارجاع میدهم.
مقصود فراستخواه: من اصولاً غنا را تهدیدی برای اخلاق و معنویت نمیدانم، غنا ارزش است. غنی یکی از صفات باری تعالی است. «نِعمَ المالُ الصَّالحُ للرَّجلِ الصَّالحِ». مولانا میگوید: آب در زیر کشتی پشتی است. اصلاً جامعه باید ثروتمند باشد. ما یک چیزی داریم به نام Wealth of Nations؛ یعنی ثروت ملل. ملت باید ثروتمند شود. ملت فقیر بدبخت است و هیچ چیزی ندارد. ملت باید تولید داشته باشد، رفاه داشته باشد، درآمد سرانۀ بالا داشته باشد، غنی باشد، هر کس بتواند از وسیلۀ رفتوآمد، از خانه و از رفاه و از پروتئین و غذا و بهداشت و آموزش برخوردار باشد، فرصتی برای مسافرت و اوقات فراغت داشته باشد. همۀ اینها ثروت است. البته ممکن است گاهی ثروت هم به بیاخلاقیهایی منتج شود. «إِنَّ الاْءِنسَانَ لَیطْغَی أَن رَآهُ اسْتَغْنَی.» ما به طور کلی در علوم اجتماعی بحثی داریم که بیشتر تحولات اجتماعی از طریق طبقۀ متوسط (middle class) پیش میرود. طبقۀ متوسط دنبال علم میرود. کسی که خیلی ثروت دارد، حوصلۀ علمورزی ندارد. مسائل معنوی هم همین طور است. مسائل اجتماعی، فرهنگی و هنر هم همینطور است. نوعاً تجربههای تاریخی نشان داده است که نه اَشراف و اعیان و طبقات خیلی بالا توانستهاند خیلی به تحولات اجتماعی کمک کنند، و نه آنهایی که در مسائل اولیهشان درمانده هستند. تحولات علمی، توسعه و پیشرفت فرهنگی و هنری و اخلاقی و معنوی بیشتر مرهون طبقۀ متوسط جامعه است. بر این پایه، هم فقر و هم غنا، میتواند تهدیدی برای اخلاق جامعه باشد. مهم تعلیم و تربیت است، مهم معنویت است، ادراک است. باید نگاه به زندگی عوض شود. الان در جامعه ما فقر هست، و مصرفپرستی هم هست. یک تعداد آدمهایی که نوعاً نوکیسه هستند، اینها و بچههای اینها جامعۀ ما را به فلاکت کشاندهاند؛ اما بخش بزرگی از جامعۀ ما، در دهات، در جنوب شهر، در شهرهای کوچک، بهشدت گرفتار تفاوتهای طبقاتی و اختلافهای طبقاتی است. از یک طرف الگوهای بسیار بالایی از مصرف داریم و از طرف دیگر برخی مردم از عهدۀ نیازهای اولیۀ زندگیشان برنمیآیند. در چنین جامعهای هم اخلاق بر باد میرود و هم معنویت. برای جامعۀ ما فعلاً هم ثروتهای انبوه و بیمهار مشکلساز شده است و هم فقر. الان ما هم فقر کرختکننده داریم و هم ثروتهای بادآوردۀ اخلاقکش. حکومتی که به نام اخلاق و معنویت بنا شده و نمیتواند برای مردم یک زندگی آبرومندانه و آسایش و رضایت و اعتماد و عدالت ایجاد کند، تهدید بسیار بزرگی برای اخلاق و معنویت است.
مهدی مهریزی: اولاً مقابل فقر رفاه عمومی است و نه غنا؛ ثانیاً به گمان من زیان فقر بیشتر است؛ زیرا فقر است که ظرفیت فراگیری و عمومی شدن را دارد ولی غنا به معنای خاص معمولاً در بخشهای اندکی از جامعه ظهور و بروز پیدا میکند. بله، رفاه میتواند عمومی باشد ولی رفاه آسیبهای فقر را ندارد. البته باید در یک بستر مشابه زیان آنها را سنجید. یعنی اگر دو جامعه را فرض کنیم که کارهای تربیتی و فرهنگی برابر و مناسب در آنها در حوزههای اخلاق و معنویت اجرا میگردد، یکی از آن دو جامعه در فقر و مشکلات بسر میبرد و دیگری از رفاه عمومی برخوردار است. تأثیر کارهای تربیتی و فرهنگی در جامعه همراه با رفاه بیشتر است از جامعۀ فرورفته در فقر و مشکلات.
نسبت به بخش دوم پرسش باید گفت اولاً اخلاق نمیتواند فقر و مشکلات مادی را بردارد. کارکرد اخلاق روان کردن روابط انسانها و تعامل آنها با یکدیگر است. اخلاق میخواهد زمختیهای ارتباطی و تعاملی را بگیرد و نه اینکه رسالت وزارتخانههای کار و اقتصاد و بازرگانی را بر دوش بگیرد. ثانیاً در جامعهای که اخلاق نهادینه شده است، اگر فقر و مشکلات معیشتی به صورت عارضی و در شرایط خاص پیدا شود، اخلاق مانع از بحرانهای رفتاری و اجتماعی میگردد. آن هم در صورتی است که تلقی جامعه از منشأ بروز این وضعیت نالایقی دستاندرکاران و خطاکاری و فساد آنان نباشد.
سؤال: مهمترین آسیبهایی که جامعۀ ایران را به لحاظ اخلاقی و معنوی تهدید میکند، چیست؟
علیرضا بهشتی: سلطۀ امپراتوری دروغ بر همۀ شئونات فردی و اجتماعی.
مقصود فراستخواه: یک آسیب این است که در ایران سرمایههای اجتماعی در حال فرسایش است؛ سرمایههایی مثل اعتماد، مثل پیوند، مثل همدلی، مثل مشارکت. یکی از سرمایههای مهمی که در جامعه در حال فرسایش است خودِ دین است. دین یک سرمایۀ معنوی است. همان طور که مثلاً کانیها و مواد معدنی که در لایههای پایین زمین میماند تبدیل به نفت میشود، همین طور این تعالیم، این الگوها در تاریخ ما و عمق فرهنگ ما ماندند و تبدیل شدند به میراث معنوی. میراثهای فرهنگی دینی برای هر جامعۀ بشری مهم است؛ مثلاً ژاپن، میراثهای معنوی خاصی دارد، چطور شد که ژاپنیها از پس این بدبختیهای تاریخیشان برآمدند و توانستند پیشرفت کنند؟ یک سنتهایی، یک میراثهایی داشتند که با تکیه بر آنها بر مشکلاتشان فایق آمدند. الان در جامعۀ ایران در بخشی از گروهها ما شاهد این هستیم که حداقل به صورت واکنشی، اعتمادشان به این میراثها یا علاقهشان به این میراثها کم میشود و این بزرگترین آسیب جامعه است که سرمایههای اجتماعیاش از جمله سرمایههای معنوی، و فرهنگیاش دچار فرسایش شود. یکی دیگر از آسیبهای بزرگی که در جامعه ما وجود دارد یک دولتِ دینی است که هم حقوق و آزادیهای مردم را نمیتواند رعایت کند و هم نمیتواند کشور را کارآمد اداره کند، گاهی یک حکومت اقتدارگرا است که به نخبگان جامعه آزادی برای خلاقیت نمیدهد ولی مشکل عموم مردم را حل میکند، اقتدارگرای کارآمد است، مشکل بیشتر آنجاست که حکومت هم اقتدارگرا باشد و هم ناکارآمد، در چنین جامعهای مردم هم بهای تمرکزگرایی و اقتدارگرایی را میپردازند و هم از هرج و مرج رنج میبرند. (کشورهایی در جنوب شرقی آسیا بودند که اصلاً حکومتهایشان دموکراتیک نبود، ولی به مردم نان دادند و توانستند توسعه ایجاد کنند، ولی ما با این وضعیت، با این تشنجهای بینالمللی، با این تنشهایی که ایجاد کردیم، هنوز هم معلوم نیست که آخر جامعه ما چه میشود) اینها آسیبهای بزرگی هستند و در چنین وضعیتی اخلاق و معنویت، خیلی شکننده میشود و شده است.
مهدی مهریزی: روشن است که پدیدههای اجتماعی محصول عوامل و اسباب فراواناند. احصای این عوامل و طبقهبندی آنها در رفع آسیب و مشکل سودمند است. اگر آسیبهای جاری جامعه ایرانی را این موارد بدانیم: فقر، بیکاری، فساد، فحشاء، مشکلات کارگزاران و عالمان.
من به استناد این سخن منقول از پیامبر و تأملات اجتماعی و تاریخی، عامل اخیر را مهمترین سبب میدانم.
سخن منقول از پیامبر چنین است: صِنْفان مِنْ أُمَّتِی إذَا صَلَحَا صَلَحَتْ أُمَّتِی وَ إذَا فَسَدَا فَسَدَتْ الْأُمَرَاءُ وَ الْقُرَّاء.[1]
در روایت دیگر چنین آمده است: قِیلَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هُمَا قَالَ الْفُقَهَاءُ وَ الْأُمَرَاءُ.[2]
چنین میفهمم که ناسازگاری گفتار و رفتار این دو گروه و عدم پایبندی به گفتهها و باورها که بخشی از فساد کارگزاران و عالمان است از عوامل اصلی تهدید اخلاقی و معنوی جامعه به شمار میرود.
و تعبیر فقها و قُرّاء در دو روایت، اشاره به متولیان دینی دارد. خواه در سخن پیامبر چنین تکراری صورت گرفته باشد یا از سوی راویان نقل به معنا شده باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. وسائل الشیعه، ج6، ص185، ح7681.
[2]. بحار الانوار، ج2، ص 49، ح10.