پیشنهاد مطالب دیگر:
امتیازات و مؤلفههای عرفان علمی شیعی/ محمدجواد رودگر
چکیده
مقدمه
عرفان در ساحت نظری با گزارۀ «جز خدا هیچ نبودن»، یعنی یکتایی و یگانگی را در همه جنبهها و حیثیات تعریف شونده است و در بینش عرفانی و جهان بینی عارف جز خدا هیچ وجود و موجودی نیست و غیر خدا سایهها، شاعها و تجلیات وجودی حق تعالی به شمار میروند و در ساحت عملی با گزارۀ «جز خدا هیچ ندیدن» وصفشدنی است که از آن تعبیر به «وحدت شخصی وجود» میکنند و در گرایشهای عرفانی و کنشهای عارف چیزی غیر از خدا نیست که دیده شود. بدین معنا که چنین نیست که غیرخدایی هست اما عارف فقط خدا را میبیند، بلکه در منطق عارف غیری نیست و هرچه هست او است. او است که در تمامی مجالی و مظاهرش متجلی و ظاهر است و عارف حقیقی تنها او را مشاهده مینماید که از آن در آموزههای عرفانی به «وحدت شهود» تعبیر میشود. بنابراین عرفان یعنی معرفت شهودی، به عین الیقین و در مراتب بالاتر به حق الیقین رسیدن. در عرفان اسلامی و اهل بیتی «معرفة الله» یعنی همۀ عرفان و همۀ عرفان یعنی معرفة الله، و چنین معرفت شهودی بهحق در اثر سلوک باطنی و طی مقامات معنوی و فتوحات غیبی حاصلشدنی و قابل دستیابی است و عرفان نظری یا عرفان دانشبنیاد که در واقع علم حصولی است ترجمان عرفان شهودی و تعبیر حقیقت شهود و شهود حقیقی وجه الله و اسمای حسنای الهی است.
سلوك عرفاني، حركت باطني نفس از مبدأ عالم ماده به سوي عالم عقل و مقصد نهايي توحيد است. به بیان دیگر حركتي نهانی و نهادی است در جوهر آدمي كه وي را از عالم كثرت به عالم وحدت سوق و سير ميدهد. حركت در قرائت فلسفی – حکمی، خروج شیء از قوه به فعل در گذر زمان یا سير و صیری[1] تدريجي است. سالك در سلوك عرفاني نيز متدرجاً از منازل و مقاماتي ميگذرد كه عرفا گاه از آن با عنوان منازل آخرت نام بردهاند[2] و تکامل و تدریج در ساحت سلوک درهم تنیدهاند. به تعبیر استاد شهید مطهری: «سرنوشت انسان، تکامل است و جز دین چیز دیگری چنین قدرتی را ندارد و لهذا دین، آیندۀ انسان است.»[3] و به تعبیر استاد جوادی آملی:
حرکت او تکاملی و ملکوتی است نه سیری افقی و اقلیمی.»[4] در زبان عرفانی به حرکت تدریجی اشتدادی که با صیرورت و شدن قابل بیان است، طریقت اطلاق شده است. علامه طباطبایی نیز در برخی آثار خود، به مؤلفههای ساختاری این نوع حرکت به نحو اختصار چنین اشاره مینماید: «حرکت جوهری نفس در سیر استکمالیاش، حرکتی است مشکک و متفاوت المراتب نه متواطی و متساوی المراتب و حرکتی است اشتدادی و متفاضل الدرجات نه متشابه و متماثل الدرجات و نیز مرکب است، زیرا موضوع آن در حدی از حدود تغییر مییابد. النهایه تغییر آن به معنای بطلان موضوع نیست، بلکه تغییرش به طریق استکمال است.»[5] استاد جوادی آملی میفرمایند: «عارف که کمال را در رسیدن میداند نه در فهمیدن، برای وصول به مقصد اصلی و عرفان حقیقی، عبور از یک سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضروری میداند و نام آن را سیر و سلوک میگذارد. سیر و سلوک عبد به سوی خدا، سیری عمودی است؛ نه افقی و منظور از «عمودی » در اینجا، عمودی در هندسۀ الهی است، نه در هندسه طبیعی؛ یعنی به «مکانت برتر» راه یافتن است، نه به «مکان برتر» رفتن. از این رو زاد و توشهای طلب میکند تا انسان را در سیر به مکانت برتر کمک کند. خداوند از سیروسلوک به عنوان یک سفر صعودی وعمودی یاد میکند و در سورۀ مجادله میفرماید: «یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات.» کسی که سیر صعودی کند، «مرتفع » میشود و ذات اقدس اله از این سیر به «رفع » یاد میکند، چنانکه در سورۀ فاطر از این سیر به «صعود» تعبیر شده است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه.» بنابراین، از این دو تعبیر «رفع » و «صعود»، معلوم میشود که سیر و سلوک، عمودی و مکانتطلبی است، نه افقی و مکانخواهی؛ چون سیر به طرف مکان، گرچه مکان برتر باشد باز افقی است، نه عمودی و خدا از رفعت کسانی مانند حضرت ادریس(ع) که این سفر را پشت سر گذاشتهاند، چنین یاد میکند: «و رفعناه مکانا علیا» که منظور از آن، مکانت عالیه است، نه مکان صوری و ظاهری. و ذات اقدس خداوند در وصف خود نیز به عنوان کسی که دارای درجات رفیعه است یاد میکند: رفیع الدرجات ذو العرش. بنابراین، سیر الی الله یعنی سیر به طرف درجات رفیعه، و مؤمنان، از درجات رفیعه و عالمان، از درجات برتر و بیشتری برخوردارند و «کلمه طیب» هم به آن سمت صعود میکند، و چون کلمۀ طیب که همان معرفت و عقیدت صائب است، با روح عارف معتقد عجین میگردد، بازگشت صعود عرفان و عقیده صائب به صعود عارف معتقد است.[6]
از رهگذر شریعت حقه است که سالک به طریقت و آنگاه به حقیقت میرسد. به بیان دیگر راه رسیدن به حقیقت از شریعت عبور میکند و شریعت در تمام منازل طریقت و مقامات حقیقت حضور بالفعل و فعال دارد. البته شریعت، ظاهر و باطن داشته و دارای مراتب مختلف است تا مراتب وجودی سالک الی الله را در مقامات ایمان، احسان و ایقان پوشش دهد؛ همانگونه که علامه مینویسند: «والاقتصار في العمل بمجرد الاحكام الفقهيه والجمود علي الظواهر والتقشف فيها فان في ذلك ابطالا لمصالح التشريع واماته لغرض الدين وسعاده الحياة الانسانية … ولم يبلغ المسلمون الي ما بلغوا من الانحطاط والسقوط الا بالاقتصار علي اجساد الاحكام والاعراض عن روحها وباطن امرها. ويدل علي ذلك ما سياتي من قوله تعالي ومَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ.»[7] از منظر علامه سلوك حقيقي، سلوك منطبق بر صراط مستقيم است و صراط مستقيم، صراط توحيد محض و عبوديت خالص است؛ توحيدي علمي و عملي كه در آن نه شرك و ظلمي است و نه ضلال و گمراهي؛ نه كفري است در باطن جوانح و نه معصيت و قصور از طاعتي است در ظاهر جوارح[8] و نفس کمالیافته با فنا و استهلاک خویش در وجه الله، بعد از یک سیر طاقتفرسا، به بقا و ثبات و سکون و آرامش نهایی میرسد. به تعبیر عرفانی علامه طباطبایی: «[اولیای خدا] با گام صدق خویش [و بشر الذین امنوا انّ لهم قدم صدق عند ربهم] بدانجا رسیدهاند که در سبحات وجه حق تعالی متمکن گشتهاند [و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه] و در روشنی انوار ذات او مستهلک و فانی شدهاند.»[9] «[اینان] که به مقام تمکین و فنا رسیدهاند جز صفات و اسمای خداوند سبحان نه اسمی برای آنها میماند و نه رسمی. پس حجابها پاره شده، چیزی از آنان و با آنان و غیر آنان، جز وجه خداوند صاحب جلال و اکرام بر جا نمیماند»[10] و حقیقت آیات «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام»[11] و «و لله المشرق و المغرب فأینَما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم»[12] برای سالک شاهد آشکار خواهد شد. ناگفته نماند که حقایقی از این قبیل برای کسانی حادث و حاصل خواهد شد که مراحل سفر به سوی خدا را سلوک کرده و پیمودهاند.
شاهدان سالک کوی حق تعالی، مراحل سفر را به چهار مرحله تقسیم کردهاند که در تمام مراحل آن «حق » حضور دارد. اول: سفر از خلق به حق و از کثرت به وحدت؛ دوم: سیر از حق به حق و سفر در دریای وحدت و شهود اسماء و اوصافِ همان واحد یگانه و یکتا؛ سوم: سفر از حقّ به خلق و از وحدت به کثرت آثار و افعال؛ چهارم: سیر از خلق به خلق با صحابت حقّ و سفر از کثیر به کثیر در صحبت واحد یگانه. استاد جوادی آملی در این زمینه میفرمایند:
هر يك از اين مراحل چهارگانه به گونهاي با حق عجين است. اما كسي كه سفرش، تنها از خلق به سوي خلق و در خلق باشد و هيچ نامي از حق در آن نباشد، هرچند راه طولاني را بپيمايد و ميلياردها كيلومتر را پشت سر بگذارد و در سايه صنعتِ سپهری، فنِّ كيهانشناسي و علم فضايي بتواند از زمين به دورترين ستاره ثابت يا سيّار سفر كند، هنوز از منظر ارباب معرفت كه هويت انسانی را يافته و آن را به خوبي تبيين كردهاند، جامد، راكد و واقف شمرده میشود؛ زيرا اصلاً حركت نكرده است؛ وگرنه آن را هم يكي از مراحل اسفار محسوب میداشتند. راز اين كار آن است كه اهل انكار يا سرگشتهاند، يا برگشته؛ درحالیكه نه سرگشتگي سفر است و نه برگشتگي سلوك.[13]
عرفان عملی و سلوک در یک مکانیزم سلوکی و عرفانی خاصی محقق میشود و فهم سازوکار سلوک عرفانی در جذبه و سلوک( اعم از اینکه جذبه مقدم بر سلوک باشد یا سلوک مقدم برجذبه) بسیار مهم و فهم مراحل و مراتب سلوک و باید و نبایدهای هرکدام مهمتر است؛ زیرا سالک میداند و مییابد که چه مراحلی را با چه روش و بایستگیها و نبایستگیهایی باید طی نماید. لذا معرفت به چگونگی و چرایی سلوک برای سالک الی الله نقشی زیرساختی و سازنده خواهد داشت. به تعبیر استاد شهید مطهری:
یکی از مسائل بسیار ظریف و یک نوع روانشناسی بسیار عالی و لطیف نوعی اخلاق به اصطلاح امروز دینامیک است که عرفا این نوع اخلاق را به نام «سیروسلوک» ذکر کردهاند و این همان مکانیزمی است که خیلی باارزش است … مکانیزم پیشرفت کار قلب و دل را بهعنوان «منازل و مراحل» بیان کردهاند.[14]
سپس در فرق اخلاق فلسفی با اخلاق سلوکی ـ عرفان و عرفان، بحث را به اینجا میرساند که «عرفا گفتهاند، تو مانند یک نهال در حال حرکت و تحوّل هستی، داری [مسیری را] منزل بعد از منزل طی میکنی؛ اگر میخواهی مراحل انسانیت را طی کنی باید از منزل اول شروع کنی و ده منزل را طی کنی… مثلاً اولین منزل تو یقظه (بیداری و آگاهی) است. منزل دوم تو توبه است، منزل سوم انابه است. منزل چهارم تفکر و منزل پنجم محاسبه است. همینطور منزل به منزل بیان میکنند و انسان را تا آنجایی که خودشان معتقدند میبرند.» در پاورقی میافزاید: «من به اساس این مطلب کاری ندارم البته من خودم جداً این مطلب را قبول دارم ولی اینجا نمیخواهم این مسئله را طرح کنم.»[15]
امتیازات و مؤلفههای عرفان عملی شیعی
سلوک اهل بیتی، که از جامعیت و کمال و در عین حال حلاوت و حرارت خاصی برخوردار است، در متن واقعیات و چالشهای زندگی همراه با خلوتها و اعتکاف معنادار، هدفدار و سازنده تحققپذیر است. چنین سیر و سلوکی که در دو مرحلۀ کلان (الی الله و فی الله) متجلی میگردد، دارای ویژگیها یا مختصاتی است که در حقیقت مقومات سلوک تا شهودند؛ زیرا هویت واقعی سلوک بدانها متکی و ماهیتش به آنها متقوم است و این وابستگی در دو مقام: 1. حدوث و پیدایی، 2. بقا و مانایی، قابل تحلیل و تبیین است. اکنون به برخی از مهمترین امتیازها و مؤلفههای آن اشاره میکنیم:
عرفان ناب اسلامی بر گفتمان توحید استوار است و اساسا شناسنامۀ وجودی و هویت اصلی آن توحید است. به این معنا که عرفان خداگرایانه در همه سطوح و ساحات بوده و همه چیز از خدا، به سوی خدا، برای خدا و به یاری خدا است. در عرفان قرآنی- اهل بیتی، مطلوب بالذات و مقصود بالاصاله خدا است و لاغیر، چه اینکه محبوب حقیقی و معبود راستین همو است.
در این عرفان، توحید افعالی، صفاتی و ذاتی، در مقام فنای فعلی، صفاتی و ذاتی تحققپذیر خواهد بود. لذا سالک الی الله همه شئون وجودیاش در ارتباط با خدا است؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است: «واذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا، رب المشرق والمغرب لا اله الا فاتخذه وکیلا.» (مزمل/8-9) و «لاتدعوا مع الله الها آخر لا اله الا هو کل شئی هالک الا وجهه.» (قصص/88). اخلاص نیز جایگاهی مهم دارد؛ تنها از خدا، خدا را خواستن، لب اللباب یا مغزای سلوک در مکتب اهل بیت(ع) است و مقام مخلص(توحید فعلی- فنای فعلی) و مخلَص(توحید ذاتی- فنای ذاتی) را در آیۀ «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین» (ص/ 83) و … نشانها و نشانیهای اهل الله و صاحبدلان یا موحدان صادق را میتوان جستوجو کرد. عرفانهای بدون خدا و سلوک منهای حق سبحانه، گرفتاری نفسانی و ابلیسی میآورد و «انسان در تاریکی» خود را در «روشنایی» میبینید! یعنی ظلمت را نور میپندارد و این از تسویلات شیطان و تزیین نفس وارونه آدمی است. «توحيد» اعم از معرفت توحيدي و توحيد شهودي، صمدي و وجودي غايت سلوک عرفاني است و به تعبير محقق طوسي(رض): «توحيد يکي گفتن و يکي کردن باشد و توحيد به معناي اول شرط باشد در ايمان و به معناي دوم کمال معرفت باشد.»[16]
چـيست توحيــد خـدا افـروخــتن خويشتن را پيش واحـد ســوختن
گر همي خواهي که بفروزي چو روز هستی همچون شب خود را بسوز
هستيت در هــست آن هستينواز همچو مسّ در کيمــا اندر گـداز[17]
و پيامبر عظيمالشأن اسلام(ص) در يکي از دعاهاي معروف خود اشاراتي عميق و دقيق به مراتب سهگانۀ «توحيد» کردهاند: «اللّهم اني اعوذ بعفوک من عقابک و اعوذ برضاک من سخطک و… اعوذ بک منک.»[18] بخش اول دعا به توحيد فعلي، بخش دوم به توحيد وصفي و بخش سوم به «توحيد ذاتي» اشاره دارد. به تعبير سيد حيدر آملي: عرفا «موحد اول را صاحب عقل، موحد دوم را صاحب عين و موحد سوم را صاحب عقل و عين اصطلاح نمودهاند که سومي جامع آنها و فائق بر آنهاا ست.»[19] البته کساني با «اسرار توحيد» آشنايند که از وحدت شهود به وحدت وجود سير کنند؛ آنان که متوقف بر مواقف و منازل سلوکي نشده و دائماً در حال مجاهدتهاي معنوي، طي مقامات روحاني و فتوحات غيبي باشند. به تعبير شيخ شبستري:
کسي بر سِرّ وحدت گشت واقف کـه او واقـف نشـد انـدر مـواقف
دل عـارف شنـاساي وجـود است وجود مطلق او را در شهود است[20]
آنگاه که پيامبر اکرم (ص) بيت لبيد (الا کل شيء ما خلأ الله باطل) را اصدق بيت معرفی مینمايد،[21] به توحيد ناب و کامل اشارت دارد که با «جهاد اکبر» نيل به آن مقام ممکن است.
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر تواني کرد
سالک اهل بیتی از جهت «بينش» به مرحلهاي ميرسد که سراسر هستی خود و غير خود يا آفاق و انفس را نشان آن بینشان میيابد و از جهت «گرايش» جز به او دل نمیبندد و از جهت «کنش» غير او را نميپرستد و طلب نمیکند.
عبادت و عبودیت یکی از مهمترین رسالتهای پیامبران بود: یاأَیهَا النَّاسُ اعْبُدوا رَبَّکمُ الَّذی خَلَقَکمْ وَالَّذینَ مِنْ قَبْلِکمْ؛[22] وَقَالَ الْمَسِیحُ یابَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکمْ.[23] حال باید دانست که «عبادت» انسان سالک، در ابتدا، وسط و انتها، معانی و مدارج خاصی دارد که طبق شاکله و شخصیت وجودی او تعیین و درجهبندی میگردد؛ زیرا هر چه معرفت به «معبود» بیشتر و از عمق و ژرفای خاصی بهرهمند باشد، عبادت شیرینتر و لذّتبخشتر خواهد بود عابد در ابتدا باید در عبادت «صبور» باشد و مشکلات بندگی را تحمل کند. به همین دلیل در روایات آمده است: «فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَد.ِ»[24] یا قرآن نماز را امری بزرگ و سنگین میخواند، مگر برای کسانی که از «خشوع» برخوردارند: «وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ.»[25] اما در «اواسط» امر عبادت هموارتر و لذیذ خواهد شد تا برسد به مراحل انتهایی که درجۀ معرفتِ عابد به درجۀ شهودی میرسد و میفرماید: «جعلت قرة عینی فی الصلاة.»[26] و هنگام نماز به مؤذن مخصوص خود بلال حبشی میفرمود: «أرحنا یا بلال.»[27] پس «عبادت» براساس معرفت عامیانه و عالمانه و معرفت عارفانه، دارای مراتب و درجات متناسب با خود خواهد شد. بدین رو است که «عبادت» را وسیلۀ رسیدن به بهشت و رهیدن از جهنّم قراردادهاند و کسانی که از رهگذر عشق و شیدایی با معبودِ محبوب و محبوبِ معبود خویش، دارای درجات و مراتب والا و بالایی خواهند بود. به تعبیر علامه جوادی آملی:
عبادت سه رکن دارد: «معبود»، «عابد» و «عمل عبادی»، و رکن اصیل از این ارکان سهگانه «معبود» است. عابد اگر هم خود را دید و هم عبادت و هم معبود را گرفتار تثلیث است و از توحید ناب که مقام فنای محض است بهرهای نبرده و اگر عبادت و معبود را دید و خود را ندید، گرفتار «ثنویت» و دوگرایی است و به مرحلۀ فنا نائل نیامده است و در هر صورت موحّد ناب و فانی نیست، ولی اگر خود و عبادت خود را ندید و تنها معبود را مشاهده کرد، فانی و موحّد ناب است.[28].
پس سیر و سلوک باید عبادتمحور باشد و تنها «برای خدا» (لله، لِوَجْهِ اللَّهِ، لابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ) صورت پذیرد و انسان از مدار عبادت به «عبد» و سپس «عبودیت» برسد و «توحید عبادی» را درک و تجربه نماید: «ذلِکمُ اللَّهُ رَبُّکمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کلِّ شَیءٍ فَاعْبُدوهُ وَهُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ وَکیلٌ.»[29] یعنی از توحید خالقی، توحید ربوبی و توحید الوهی به «توحید عبودی» راه یابد و «عبودیت محض» و تسلیم صِرف خدا و منقاد تامّ و کامل الهی شدن او را به عالیترین درجات کمال نوعیِ وجودیاش برساند[30] که ادب عبودیت، ادب عنداللّهی، ادب معاللّهی اقتضا میکند انسان با آزادگی جامع و کامل و حرّیت تام و تمام جز در برابر معبود راستینی سَرِ تسلیم و بندگی فرود نیاورد.
در عرفان اهل بیتی، اصالت از آنِ «عبودیت» است. در این سیر و سلوک «عبد شدن» از رهگذر عبادت و بندگی خدا، بزرگترین کرامت و بهترین مقام سلوکی است. او خود را مطیع اوامر و نواهی حق تعالی میداند و مییابد. کسی است که تسلیم محض اوامر الهی است و بندگی را با عاشقی پیوند میزند و لذت حقیقی را نصیب خود میکند. بنابراین سالک اهل بیتی هرگز به دنبال کشف و کرامات، قدرتهای کیهانی و خوارق عادات نمیرود؛ چه اینکه امتیازطلبی و برتریجویی را نوعی دیگر از انانیّت تورّمیافته و پنهان در زیرلایههای عرفان و معنویت میداند که به تعبیر اهل معرفت، چنین سلوک و عرفانی (اگر اطلاق سلوک و عرفان بر آن صادق باشد) «حجاب اکبر» است و این عرفان، «عرفان منفی» و آلوده به «شرک» است. لذا جهتگیریهای سالک حقیقی، «وجهالله»، «رضوانالله» و «لقاءالله» خواهد بود. از این رهگذر، انسانِ عبدالله، «صبغةالله» یافته و با رنگ و رائحۀ الهی به سیر و سلوکش ادامه میدهد و به شهود جمال و جلال الهی مینشیند و خود بهتدریج مَظْهر اسمای مِهْر و قهر الهی میگردد. به تعبیر استاد جعفری: «اساسیترین شرط وصول به مقصد اعلا در سیر و سلوک عرفانی، این است که در هیچ لحظهای از لحظات این حرکت بزرگ – که بهطور یقینی عالیترین و پرمعنیترین حرکت انسانی در عالم هستی است ـ احساس هیچ گونه امتیاز و وصول و برتری ننماید. آفت مُهْلِک حرکت عرفانی همین است و بس.»[31] عرفان وسیله است نه هدف، و بندگی خدا و رسیدن به مقام عبودیت که خود رهاوردهای سلوکی فراوانی دارد، گوهر عرفان و جوهر سلوک و روح حاکم بر سیر الیالله و گفتمان مسلّط بر سلوک تا شهود است. «خود عرفان که در بالاترین درجات سلوک است نیز اگر بهعنوان امتیاز و وسیلۀ آرایش ذات تلقّی شود، حجابی ضخیم میشود که دیده دل را از شهودِ وجهالله اعظم میپوشاند.»[32] به تعبیر بسیار عمیق و انیق ابنسینا: «من اثر العرفان فقد قال بالثانی ومن وَجَد العرفان کاَنَّه لایَجِدْهُ بَلْ یجد المعروف بِهِ فقد خاضَ لُجَّةِ الوصول.»[33] یعنی عرفان را برای عرفان خواستن، حجاب و توجه به مَن و خود است، اما اگر در عرفان، «معروف» را دید و عرفان و عارف در مسیر سلوک بهتدریج رخت بربست، در دریای وصول غوطهور و در بحر وصال و وحدت مستغرق است. آری؛ سالک با عبادت خالصانه به مقام و منزلت «عبد» و سپس موقعیت «عبودیت» که کمال جامع و جامع کمال است میرسد؛ چه اینکه عبادتها گامهای سلوکی به سوی تکامل وجودی و نیل به مقام «عبد» و عبودیت است و عبادات هر چه با پشتوانۀ معرفت حضوری و شهودی به خدا بیشتر و بهتر همراه باشند، لذّتهای روحانی بندگی و شکوه عبودیت بیشتر و شدیدتر خواهد شد و شجرۀ طیبۀ عبودیت در برابر حقّ تعالی میوههایی دارد به شرح ذیل:
الف) علم لدنّی و معرفت افاضی و غیایی: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبَادنَا آتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدنَّا عِلْماً.»[34]
ب) سیر و عروج به سوی عوالم برتر هستی: «سُبْحَانَ الَّذی أَسْرَی بِعَبْدهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِد الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِد الْأَقْصَی الَّذی بَارَکنَا حَوْلَهُ.»[35]
ج) برخورداری از بهشت لقا: «فَادخُلِی فِی عِبَادی وَادخُلِی جَنَّتِی.»[36]
د) رهایی از وساوس شیطانی و تیرهای سهمگین و مرگبار ابلیسی: «إِلَّا عِبَادک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.»[37]
ه ) وصول به مقام بهترین مخلوق الهی: «إِنَّا وَجَدنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْد إِنَّهُ أَوَّابٌ.»[38]
شریعت در اصل به معنای «راه روشن» و راه ورود به نهرها است و سپس در مورد ادیان الهی و شرایع آسمانی به کار رفته است؛ زیرا راه روشن سلوک و سعادت در آن است.[39] شریعت به معنای مجموعۀ باید و نبایدها یا احکام فقهی اسلام است که در قالب وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و کراهت، ظهور یافته است. شريعت راهی است که از آن، به آبی که مایۀ حیات است، میتوان رسید. شریعت در دین به راهی گفته میشود که از آن میتوان به حیات در نعیم الهی دست یافت.
در عرفان اهل بیتی، سلوک بر مدار شریعت میگردد و سیر و سفر معنوی تنها بر فلک باید و نبایدهای الهی و وحیانی دور میزند، چه اینکه چنین عرفان و سیر و سلوکی شریعت حقه محمدیه(ص) حامل و حاوی همۀ کمالات معنوی و مقامات سلوکی است و خط قرمز طی طریقت تا رسیدن به حقیقت همانا شریعت خواهد بود و شریعت دارای لایهها و سطوح گوناگونی است که سالک را در همۀ مراحل سلوکیاش مدیریت میکند و در هیچ مرحله و منزلی او را مهمل و رها نمی سازد تا سرگردان شود. عرفان اهل بیتی، از رهگذر بندگی و عبودیت در چارچوب شریعت شکل میگیرد و همه اعمال سالک بر طبق موازین شریعت اسلامی صورت پذیرفته و عمل به شریعت، در همۀ مراحل سلوک، لازم و قطعی تلقی میشود؛ زیرا سالک هرگز از احکام الهی و دستورالعملهای شرعی بینیاز نمیگردد. در عرفان حقیقی برای عارف در حقیقت دو حکم بیشتر متصور نیست: وجوب و حرمت؛ زیرا عارف مستحب را ملحق به واجب سلوکی و مکروه و مباح را ملحق به حرام سلوکی میکند. پس عارف اهل بیتی بیش و پیش از هر کسی بایسته است تا شریعتگرا و فقهمحور باشد و اساسا عرفان منهای شریعت در سیر و سلوک الهی که خداگرایی در آن اصل و اساس است معنا ندارد و صد البته که شریعت حقیقت واحد ذومراتبی است که از لایههای دیگر آن به طریقت و حقیقت تعبیر میشود.
«سلوک عرفانی»، بدون التزام عملی به شریعت، نتیجهبخش نیست. لذا شریعتگروی برای همۀ اصحاب سیر و سلوک لازم است. به همین دلیل است که «سقوط تکلیف» نه تنها در هیچ مرتبهای از مراتب و هیچ منزلی از منازل معنوی، اعتبار ندارد، بلکه تکلیف، بیشتر و وظایف، دشوارتر میشود و افراد هر چه به خداوند تقرب بیشتری داشته باشند، تکالیف سنگینتری دارند؛ زیرا به تعبیر اهل معرفت «حسنات الابرار، سیئات المقربین».[40] سلوک فاقد شریعت، سلوک نیست، بلکه سراب و موجب ضلالت و فساد است و فرجامی جز ندامت و پشیمانی ندارد. علی(ع) فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ شَرَائِعَ الدِّينِ وَاحِدَةٌ وَ سُبُلَهُ قَاصِدَةٌ مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ وَ غَنِمَ وَ مَنْ وَقَفَ عَنْهَا ضَلَّ وَ نَدِمَ.»[41] نیز همان بزرگوار التزام به کتاب خدا را یکی از شاخصهای ایمان قلمداد کرد و فرموده است: «قَدْ أَلْزَمَ الْكِتَابَ زِمَامَهُ أَمَامَهُ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ دَلِيلُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ وَ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَنْزِلَةً إِلَّا قَصَدَهَا.»[42] مؤمن، ملتزم به کتاب خدا است و زمام خود را به قرآن سپرده و قرآن راهبر و راهنمای او است هرجا قرآن و معارف گرانسنگ آن فرود آید، فرود میآید و هرجا که قرآن منزل کند، مؤمن هم منزل میکند و قرآن برای خیر وخوبی، هیچ هدفی را فراروی انسان قرار نمینهد مگر آنکه مؤمن دستیابی به آن را وجهۀ همت خود قرار میدهد، و هیچ منزلتی را ترسیم نمیکند مگر آنکه آن را قصد میکند. کسی که میخواهد در راه سیر وسلوک گام بر دارد و از آتش جهنم یابد و به بهشت وارد شود، باید عامل به قرآن باشد و در همۀ حرکات و سکنات خود آموزههای قرآن را نصب العین خود قرار دهد. امام جعفر صادق(ع) در بیان مراد آیۀ «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ»[43] بر تدبّر در آيات آن و عمل به احکام آن انگشت تأکید میگذارد و میفرمایند: «وَ مَصِيرُ الْعَالِمِ الْعَامِلِ بِهَا الْجَنَّةُ وَ الْمُخَالِفِ لَهَا النَّارُ.»[44] فرجام عامل به قرآن، بهشت است، و عاقبت مخالف آن، آتش: «الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَة.»[45] حافظ قرآن در صورتی که عامل به آن باشد، با فرشتگان ارجمند و نيكوكار خواهد بود.[46] و التزام به شریعت تنها با انجام واجبات و ترک محرمات، تحقق نمییابد و آدمی را در زمرۀ «متقین» قرار نمیدهد مگر آنکه از شبهات نیز بپرهیزد؛ چنانکه از رسول خدا (ص) نقل شده است: «لَا يَبْلُغُ الْعَبْدُ أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُتَّقِينَ حَتَّی يَدَعَ مَا لَا بَأْسَ بِهِ حَذَراً مِمَّا بِهِ الْبَأْس.»[47] بر اساس آموزههای نبوی(ص) کسی که در عمل، ملتزم به آموزههای قرآن نیست و آنچه را قرآن، حرام کرده، حلال میشمرد، اساسا به قرآن ایمان نیاورده است تا چه رسد به اینکه سالک و رهرو کوی دوست باشد. پیامبر اعظم(ص) فرمود: «مَا آمَنَ بِالْقُرْآنِ مَنِ اسْتَحَلَّ حَرَامَه.»[48] علی(ع) در وصیتنامه اخلاقی ـ عرفانی خود به امام حسن مجتبی(ع)، وی را به تقوا و ملتزم بودن به امر خدا و آبادکردن دل با ذکر خدا، توصیه میفرماید: «أُوصِيكَ بِتَقْوَی اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ.»[49] در آغاز دستور العملی از فقیه عارف، آیت الله حسینقلی همدانی بر التزام به شریعت تأکید شده و چنین آمده است:
مخفی نماناد بر برادران دينی كه به جز التزام به شرع شريف، در تمام حركات و سكنات… راهی به قرب حضرت ملك الملوك – جل جلاله – نيست، و… راه رفتن لايوجب الا بعدا. اگر ايمان به عصمت ائمه اطهار – صلوات الله عليهم – آورده باشد، بايد بفهمد كه از حضرت احديت دور خواهد شد. و هكذا در كيفيت ذكر بغير ما ورد عن الساده المعصومين – عليهم السلام – عمل نمايد. بناء علی هذا بايد مقدم بدارد شرع شريف را، و اهتمام نمايد هر چه در شرع شريف اهتمام به آن شده.[50]
امام خمینی(رض) نیز که شاگرد مکتب اهل بیت(ع) است، بر لزوم عمل به ظاهر شريعت و ابتنای سلوک بر شریعت تأکید کرده و فرموده است:
بدان كه هيچ راهی در معارف الهيه پيموده نمیشود مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت، و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از برای او بهحقيقت پيدا نشود، و ممكن نيست كه نور معرفت الهی در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شريعت از برای او منكشف شود، و پس از انكشاف حقيقت، و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود، و از اين جهت دعوی بعضی باطل است كه «به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود» يا «پس از پيدايش آن، به آداب ظاهره احتياج نباشد» و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت.[51]
اگر عارفان در سیر و سلوک، تابع شریعت و ولایت اهل بیت(ع) باشند و راه صحیح را طی کنند، گوشهای از علم شهودی انبیا و اولیا به آنها میرسد.[52] و اگر تهذیب و تزکیه، برخلاف مسیر شرع باشد، ریاضتی باطل است. سیر و سلوک جز با انجام واجبات و مستحبات از یک سو و ترک محرمات و مکروهات، از سوی دیگر، قابل قبول نیست و بازدهی ندارد.[53] و یقین در آیه «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»، یقین معرفتی است و تفسیر آن به مرگ، از باب جری و تطبیق است؛ وتفسیر آن این است که یکی از منافع عبادت، یقین است و رسیدن به یقین، جز از راه عبادت و بندگی، امکان ندارد.[54] در عرفان اسلامی برای اصناف انسانی از اهل ایمان، اهل احسان و اهل ایقان شریعت هست که مناسب حال و مقام آنان است و لذا «حسنات الابرار سئیات المقربین» معنا و مبنای عمیق عقلی پیدا میکند.
سالک الی اللَّه در عرفان اصیل اسلامی، «اهل ولایت» است؛ یعنی معرفت و محبت به انسان کامل معصوم و تعبد و التزام عملی به سنت و سیره و اولیای دین را نصبالعین خویش قرار میدهد؛ زیرا انسان کامل، «صراط مستقیم» است که قرآن کریم فرمود: «إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.»5 و امام صادق(ع) در تفسیر «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» فرمود: «واللَّه نحن الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ.»7 امام سجاد(ع) نیز فرمود: «نحن ابواب اللَّه و نحن الصراط المستقیم.»8 در احادیث آمده است که انسانهای کامل و مکمل، مصادیق عینی و حقیقی صراط مستقیم هستند و سلوک منهای ولایت آنان معنا ندارد و نتیجهبخش نیست؛ چنانکه در تفسیر آیۀ «ثُمَّ اهْتَدی»9 از امام زین العابدین(ع)، امام محمد باقر(ع) و امام صادق(ع) چنین نقل شده است: «ثم اهتدی الی ولایتنا اهل البیت، فواللَّه او ان رجلا عبداللَّه عمرا، ما بین الرکن و المقام، ثم مات و لم یجئی بولایتنا لاکبر اللَّه فی النار علی وجهه.»10 از دیدگاه قرآن، سیر و سلوکِ منهای «ولایت» معنایی ندارد. لذا استجابت دعوت خدا و رسولش(ص) و داشتن «ولایت» اهلبیت عصمت و طهارت(ع) که توأم با معرفت به حقّ آنان و مودّت و محبّت حقیقی و واقعی به آنها است دارای اصالت و موضوعیت است؛ زیرا سالک راه به جایی نمیبرد مگر از رهگذر کوی وِلای حجج الهی. امام سجاد(ع) فرمود: «نحن ابواب الله و نحن الصراط المستقیم.»[55] صراطی که به تعبیر پیامبراعظم(ص): «ادّق من الشعر و احدّ مِنَ السیف و اَظْلَم من اللیل.»[56] است، مفهوماً و مصداقاً در سنّت و سیرۀ علمی و عملی پیامبراکرم(ص) و عترت طاهرهاش ظهور و تجلّی مییابد. در حدیثی از امام حسین(ع) آمده است: «ایها الناس انّ الله ماخلق الخلق الّا لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه واذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه، فقیل رجل، یابن رسولالله! مامعرفةالله عزّوجل؟ فقال: معرفة اهل کل زمان امامه الذّی یجب علیهم طاعته.»[57] در این حدیث حسینی، عرفان به خدا با عرفان به امام و امامت و اطاعت از آنها تفسیر شده است. نیز فرمودند: «بنا عرف الله وبنا عبدالله لولاتا ماعرف الله.»[58]
پس عرفان بدون ولایت عرفان نیست و انسان را به مقصد اعلی و مَرْصد اسْنئ نمیرساند و در میان عبادتها و آموزههای اسلامی چیزی مهمتر و با ارزشتر از «ولایت» نیست؛ چنانکه فرمود: «ومانودی شئٍ من الولایه.»[59] و مَثَل اهلبیت(ع) مثل کشتی نوح معرفی شد که هر کس سوار و داخل آن شد نجات یافته و هر کس از آن روی برگرداند، غرق و نابود میشود.[60] در تفسیر المیزان آمده است که امام صادق(ع) فرمود: آیۀ «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دعَاکمْ لِمَا یحْییکمْ»[61] دربارۀ ولایت علی(ع) نازل شده است.[62] اسلام مبتنی بر نبوت و امامت، عرفانِ متکی بر نبوت و امامت را ارائه میدهد و «ولایت» نقش کلیدی در سیر و سلوک اسلامی یا قرآنی دارد؛ چنانکه در تفسیر «اهْدنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» از ابنعباس نقل شده است که پیامبراکرم(ص) فرمود: «قولوا ـ معاشر العباد ـ اهدنا الی حبّ النّبی و اهلبیته.»[63] پس هندسۀ عرفان عملی و سیر و سلوک وحیانی براساس معرفت، محبت و تبعیّت از پیامبراسلام(ص) و عترت طاهرهاش ترسیم شده است؛ چه اینکه «محبت» به انسان کاملِ معصوم(ع) اگر از سَرِ معرفت حقیقی و اطاعتپذیری خالصانه باشد، سالک را به غایت عارفان و نهایت آمال مشتاقان میرساند و هرگز اِعوجاج، انحراف، التقاط، تحریف، تحجر و تجدّدگرایی محض که از آسیبهای عرفانهای صوفیانه، مدرنیستی و نوپدید و تکبُعدی و یکسونگرانه است، به عرفانِ قرآنی ـ ولایی و سلوک وحیانی و عترتی راه نمییابد و سلوک محمّدی(ص) و ولوی، سلوکی صائب، صادق، صالح و ثاقب است. عرفان شیعی روحی دارد که همان امامت و ولایت است و اشراف ظاهری و باطنی انسان کامل را بر همۀ سطوح و شئون سالک الیالله میپذیرد. عرفان اسلامی ـ شیعی نزدیکترین عرفان به عرفان قرآنی ـ ولایی است که البته نه بینونت است بین عرفان اسلامی ـ شیعی با عرفان ناب قرآنی ـ اهل بیتی و نه عینیت، اما قرب و نزدیکی حقیقی وجود دارد و البته خلأها و خطاهایی نیز ممکن است باشد؛ چه اینکه با فهمها و معرفتهای عرفانی عارفان در اصول و فروع عرفانی مواجه هستیم و نقد و نقض و ابرامهایی نیز بین خود عارفان شیعی در حوزۀ عرفان علمی و عملی وجود دارد اما راه عرفان ولایی راه مستقیم است و روندگان این راه گاهی دچار خبط و خطا میشوند و به همین دلیل منطق وحی و معرفت معصومین(ع) و کشف و شهود تام محمدی(ص) و علوی معیار سنجش و نقد و ارزیابی چنین عرفانهایی خواهدبود.
یکی از مبادی مهم سلوک قرآنی، عقلپذیری و خردگرایی آن است که «عقل فطری»، عقل استعلایافته در پرتو وحی مبنای صیرورت و سلوک الی الله است؛ چنانکه عقل محکمترین پایه، مرکب دانایی، سامانبخش امور، شمشیری برنده، فرستاده حق، بهترین ثروت و توانگری، مایۀ هشیاری و احتیاط، زیور و زینت انسان، پشتوانۀ مؤمن و دوست هر انسانی است.[64] عقلی که با دین و دینداری کاملاً سازگار و در تعامل همیشگی است و درک و درد دین و ادب و تربیت الهی در پرتو آن صورت میگیرد و خِرَد الهی و عقلِ رحمانی انسان را به سیر و سلوک الی الله وامیدارد و در مسیر بندگی خدا و اطاعتپذیری از خدا و رسولش(ص) میکشاند. این عقل در همۀ مراحل سیر و سلوک راه دارد و راهنمای انسان سائر و صائر الی الله است. آری، عقلی که حجت درونی و پیامبر باطنی است، نمیتواند در بین راه وامانده و معزول باشد و کارآیی و کارکرد سلوکی نداشته باشد. عقلِ وحیانی و قرآنی، عقلِ حاضر و ظاهر در همۀ مراتب و مقامات سلوکی است و جنگ عقل و عشق جنگِ بین عقلِ فلسفی، معاشی و حسابگرانه و عشق الهی و ربّانی است و عارفان، عاقلان را دعوت به استعلا و استکمال یا فراخوان به طیّ منازل عرفانی مینمایند تا در منزل عقل برهانی و استدلالی نمانده و آن را نهاییترین مقام انسانی به شمار نیاورند. عقل خالص و رهاشده از شائبههای اوهام و پندارها با شریعت، طریقت و حقیقت که مراتب و درجات یک «وجود» و «حقیقت» هستند سازگار است که پیامبراکرم(ص) فرمود: «الا وانّ اعقل الناس عَبدٌ عَرَف ربَّه فَاَطاعَهُ و عَرَفَ عَدُوَّهُ وصاه، و عرف دار اقامة فاصلحها و عرف سرعة وحیله فَتَزْوَّدلَها.»[65] یعنی خردمندترین مردم بندهای است که خدایش را شناخته و فرمانش را برده و دشمنشناس شده و از آنها نافرمانی کرده و سرای ماندن و ابدیت را شناخته و برای آن رهتوشه برداشته است. آیا چنین خردمندانی «عارفان الهی» نیستند؟ به همین وزان است که امام کاظم(ع) آیۀ «إِنَّ فِی ذلِک لَذکرَی لِمَن کانَ لَهُ قَلْبٌ»[66] را به «عقل» و «آتَینَا لُقْمَانَ الْحِکمَةَ»[67] را به «الفهم و العقل» تفسیر مینماید.[68] بنابراین باید دانست که عقل و عقلانیت و اعتدال و اقتصاد یکی از مبانی مهمّ قرآنی- ولایی در سیر و سلوک معنوی یا معنویتگرایی است و هر عرفان و پدیدۀ نوظهور معناگرایی که با عقل و خرد در تعارض است یا در جهت عقلستیزی و عقلزدایی حرکت مینماید و به نام عشق با عقل سَرِ ناسازگاری دارد، عرفان و معناگرایی صائب و صادق نیست؛ چه اینکه اوج عشق عقلِ بَرین و نقطۀ نهایی کمالِ وجودی انسان در عقلانیت رحمانی و الهی ظهور مینماید. البته مراتب، قلمرو و گسترۀ هر کدام محفوظ است، لکن در اوج عرفان، عقل به عِقال عشق درآمده و صبغه و سیاق عرفانی مییابد و همگرایی دارند نه واگرایی و متعاضدند نه متضاد.
مکتب اهل بیت(ع)، برای عقل و خرد، اصالت و اهمیت قائل است و برهان و عرفان را مانعة الجمع ندانسته است. در این سلوک به بهانۀ «شهود»، از «فهم» و به بهانۀ عرفان، از برهان و استدلال، فاصله گرفته نمی شود. به تعبیر استاد شهید مطهری: «در اسلام، اصالت با عقل و معرفت عقلی است که به واسطۀ آن و با چنین کلیدی، انسان به دامان معرفت شهودی و معارف قلبی وارد میشود.»22 عقل در تمام مراحل سلوک حضور فعال و بالفعل دارد و عرفان نیز، عقل را از کار نمی اندازد و از مصدر تشخیص، عزل نمیکند؛ بلکه آن را شکوفا نموده، به مراحل بالاتر و مراتب والاتر میرساند و معرفت شهودی ـ سلوکی، در طول معرفت عقلی و برهانی است و نه در عرض آن.
در معرفتشناسی جامع قرآنی و حدیثی، جایگاه «عقل و دل» و برهان و عرفان، معلوم است و حضور یکی، عامل غیبت دیگری نیست. البته در اینکه اهل تصوف و عرفان، عقل را تحقیر کردهاند، تردیدی نیست؛ اما مقام عشق، بالاتر از مقام عقل است و ضدیتی با هم ندارند و عقل خالص با شهود ناب، قابل اجتماع هستند. بنابراین، اولا عقل و خرد، دارای ارزش معرفتی و شرط لازم ورود به عرفان و سلوک عرفانی است. ثانیا عقل سلیم، معیار سنجش مکاشفات و مشاهدات عرفانی است و در طول هم هستند و نه در عرض هم. ثالثا عقل استعلایافته و برین، خود رهاورد شهود عرفانی و دوران پختگی «عرفان عملی» است. عرفان با عقلانیت حدوث و بقا مییابد و عقلانیت عرفانی و عرفان عقلانی قابل جمع هستند و تضادی با هم ندارند. به تعبیر شیخ محمود شبستری:
وگر نوری رسد از عالم جان ز فیض جذبه یا از عکس برهان
دلش با نور حق همراز گردد وز آن راهی که آمد بازگردد
ز جذبه یا ز برهان یقینی رهی یابد به ایمان یقینی[69]
در سلوک مبتنی بر اسلام ناب هم عقل منبع معرفت و استدلال است و برهان ابزار آن، و هم دل منبع معرفت است و تهذیب و تزکیۀ نفس ابزار آن. پس عرفان مبتنی بر اسلام ناب عقلگریز نیست، بلکه عقلگرا است. به تعبیر امام خمینی(ره): «تفکر مفتاح ابواب معرفت و کلید خزائن کمالات و علوم است و مقدمۀ لازمۀ حتمیۀ سلوک انسانیت است.»[70] به تعبیر بانو مجتهدۀ اصفهانی: «بزرگترین چیزی که انسان را در مسیر تکامل رهبری مینماید، تعقّل و تفکر است. قوۀ عقل و فکر بالاترین فیض سبحانی و سرچشمۀ آب حیات جاودانی و مصدر فیوضات غیرمتناهی است که خدای متعال این موهبت عظمی را مخصوص به افراد انسان قرار داده است.»[71] البته قلمرو عقل و دل، کاملاً مشخص است؛ اما سخن در این است که عرفان با عقلانیت سازگار است و بلکه لازمۀ سلوک باطنی، سلوک عقلی است؛ یعنی تا سلوک برهانی ـ عقلی حاصل نگردد، سلوک ذوقی ـ معنوی یا حادث نخواهد شد، یا ناقص و محدود و حتی گاهی منحرف. پس مجاهدۀ عقلی و ریاضت فکری مقدمۀ لازم برای مجاهدت قلبی و ریاضت ذکری است؛ زیرا «قرآن کریم، مرکز همۀ عرفانها است. مبدأ همۀ معرفتها است.»[72] لازم است بدانیم که اسلام ناب برای معرفت شهودی و عقلی، منطق و معیار صدق و کذب معرفی کرده و نظام و روش معرفتی عرفان ناب اسلامی کاملاً تعریف شده و نهادینه است که معرفت عقلی میزان منطقی دارد و منطق ترازوی سنجش از حیث صورت یا ماده برای تفکیک صحیح از سقیم و صادق از کاذب در حوزۀ معرفت فکری ـ فلسفی است و معیارهای بازشناسی صدق و کذب در معرفت شهودی نیز قرآن کریم، شهود معصوم و عقل سلیم است.[73]
یکی از مؤلفههای سلوک اهل بیتی بر خلاف سلوک صوفیانه (تصوف فرقهای) و سلوک در معنویتهای سکولار، رعایت اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط است؛ زیرا افراط و تفریط، کار جاهلان است. امام علی(ع) فرمود: «لَا يُرَی الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً.»[74] یعنی جاهل دیده نمیشود جز اينكه يا افراط میكند يا تفريط. میانهروی و اعتدال در کار و رفتار، موجب میشود که نتیجۀ عمل، ستودنی شود. علی(ع) میفرماید: «فَاقْتَصِدْ فِي أَمْرِكَ تُحْمَدْ مَغَبَّةُ عَمَلِكَ.» یعنی پس در امر خود ميانهرو باش تا سرانجام عملت ستوده گردد.[75] از امام باقر(ع) نقل شده است كه رسول خدا(ص) فرمود: «أَلَا إِنَّ لِكُلِّ عِبَادَةٍ شِرَّةً ثُمَّ تَصِيرُ إِلَی فَتْرَةٍ فَمَنْ صَارَتْ شِرَّةُ عِبَادَتِهِ إِلَی سُنَّتِي فَقَدِ اهْتَدَی وَ مَنْ خَالَفَ سُنَّتِي فَقَدْ ضَلَّ وَ كَانَ عَمَلُهُ فِي تَبَابٍ أَمَا إِنِّي أُصَلِّي وَ أَنَامُ وَ أَصُومُ وَ أُفْطِرُ وَ أَضْحَكُ وَ أَبْكِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ مِنْهَاجِي وَ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي.»[76] یعنی آگاه باشید که برای هر عبادتی شوری است و سپس به سستی میگرايد. هر كس شور عبادتش او را به روش و سنت من بكشاند، هدایت شده و هر كس بر خلاف سنت من حرکت کند، گمراه گردیده است و كردارش به نابودی او میانجامد. آگاه باشید که من نماز میخوانم و میخوابم، روزه میگیرم و افطار میكنم، میخندم و میگريم. هر كس از روش من روی بگرداند، از من نيست. همین مضمون با اندک تفاوتی از امام صادق (ع) نقل شده است: «لِكُلِّ أَحَدٍ شِرَّةٌ وَ لِكُلِّ شِرَّةٍ فَتْرَةٌ فَطُوبَی لِمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلَی خَيْرٍ.»[77] یعنی هرکسی شوری دارد، و هر شوری فترتی. خوشا آن کس که فترتش به خیر باشد. بیان مطلب این است که هر کسی در آغاز، نسبت به عبادت شور و نشاطی دارد، بعد فترت و سکونی پیش میآید. هر کس که فترتش او را به اکتفا به سنتها و ترک بدعتها و ترک مستحبات زائد، سوق دهد، پس خوشا به حال او، و کسی که فترتش او را بهکلی به ترک سنتها و طاعات، و ارتکاب معاصی یا اکتفا به بدعتها بکشاند، وای بر او.[78] امام باقر(ع) از جدش رَسُولُ اللَّه(ص) نقل میکند: «إِنَّ هَذَا الدِّينَ مَتِينٌ فَأَوْغِلُوا فِيهِ بِرِفْقٍ وَ لَا تُكَرِّهُوا عِبَادَةَ اللَّهِ إِلَی عِبَادِ اللَّهِ فَتَكُونُوا كَالرَّاكِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذِي لَا سَفَراً قَطَعَ وَ لَا ظَهْراً أَبْقَی.»[79]یعنی اين دين، متین و استوار(بدون افراط و تفريط) است. با مدارا در آن قدم برداريد و عبادت خدا را بر بندگان خدا تحميل نکنيد و آن را در نظر آنان، ناپسند جلوه ندهيد تا همچون سواركار افراطجويی شويد كه نه سفر را به پایان برده و نه مركبی باقی گذاشته است. امام علی(ع) در وصیتنامۀ اخلاقی خود به فرزندش امام مجتبی(ع) بر اموری از جمله اعتدال در عمل تأکید میفرماید: «أُوصِيكَ يَا بُنَيَّ بِالصَّلَاةِ عِنْدَ وَقْتِهَا وَ الزَّكَاةِ فِي أَهْلِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا وَ الصَّمْتِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ وَ الِاقْتِصَادِ فِي الْعَمَلِ وَ الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَب.»[80] یعنی پسر جانم تو را به گزاردن نماز در وقت خود، و پرداخت زكات به اهلش هنگامی که وقت آن فرارسد، و خاموشی در برابر امور ترديدآميز و اشتباهبرانگيز، و ميانهروی در عمل، و رعايت عدالت در خشنودی و خشم، سفارش میكنم.
ناگفته نماند اعتدال با قاطعیت و تصلب بر احکام اجتماعی مثل احکام قضا و حدود الهی و اجرای دقیق آن در همۀ سطوح سیاسی و ساحتهای نظامی- دفاعی منافاتی ندارد و عارف قرآنی شجاع هم هست و در اجرای احکام اجتماعی و تحقق عدالت در متن جامعه از هیچ چیزی ترسان و هراسان نیست و بر همۀ موانع اجرای صحیح و اقامۀ حق و عدل غلبه مینماید.
عرفان عملی اسلام، نه تنها با سیاستورزی در تضاد و چالش نیست، بلکه سیاست در دل عرفان قرآنی و ولایی نهفته و عرفان به سیاست نیز جهت خدایی و الهی میدهد و رهبری جامعه، در حقیقت ساماندهی و نظامبخشی امت، در راه اهداف عالی الهی است. استاد جعفری میگوید: «رهبر یک جامعه، بزرگترین وسیله برای رسیدن به حیات معقول و زندگی هدفدار تکاملی جامعه است؛ لذا خود باید در عالیترین حد ممکن، از حیات معقول و زندگی هدفدار تکاملی که بر مبنای عرفان مثبت اسلامی استوار شده است، برخوردار باشد.» امام خمینی خطاب به فرزندش، مرحوم احمدآقا فرمود: «پسرم! نه گوشهگیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود به جامعه و تشکیل حکومت، گسستن از حق است؛ میزان در اعمال، انگیزههای آنها است. چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دامگستر، با آنچه متناسب او است، چون خودبینی و خودخواهی و غرور و عجب و بزرگبینی و تحقیر خلق اللَّه و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک میکشاند و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزۀ الهی، به معدن قرب حق نایل میشود.»[81] آری عرفان قرآنی و اهل بیتی ریاضت افراطی، رهبانیت محض، انزواگرایی از جامعه یا جامعهگریزی ندارد، بلکه در سلوکِ قرآنی که حیات طیبۀ الهی است، انسان روابط چهاگانهاش را طبق عقل سلیم و فطرت توحیدی و وحی آسمانی و سنت قولی و فعلی انسان کامل و حقیقة محمّدیه(ص) و مظاهر آن تنظیم و تنسیق نموده، ادامۀ حیات میدهد در رابطۀ خود با خدا، رابطۀ خود با خود، رابطۀ خود با جامعه و رابطۀ خود با جهان و چنانکه بزرگان اهل معرفت رفتند او سیر و سلوک مینماید که «راه چنان روید که رهروان رفتند.» در این نوع زندگی است که جهاد، هجرت، امر به معروف و نهی از منکر، احیاگری و اصلاحطلبی، صبر و شکیبایی، تعلیم و تربیت، سیاست و تجارت و… معنادار میگردد و انسان به جایی میرسد که به جز خدا نمیبیند و جز زیبایی مشاهده نمیکند و رنگ و رائحۀ رحمانی یافته و توجه پیامبراکرم(ص) و عترت طاهرهاش(ص) بهخصوص امام عصر و زمان مهدی موجودِ موعود(عج) را به خویشتن جَلْب مینماید؛ چنانکه سلمان و ابوذر و اویس قرنی و کمیل بن زیاد نخعی و… کردند که «العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله لو سهی قلبه عنالله طرفة عین لمات شوقاً الیه.»[82]
نتیجهگیری
عرفان عملی ناب اسلامی ـ شیعی مبتنی بر اصول و مؤلفههایی است که آن را از عرفانهای دیگر منفک و متمیز میسازد؛ مولفههایی همچون: توحیدگرایی و عبودیتمحوری بر مدار شریعت حقه و در صراط امامت و ولایت که با عقلانیت و اعتدال در تمامی مراحل سلوکی همراه است و در نهایت نیز مسئولیتهای سیاسی و اجتماعی را جزء لاینفک حیات سالک واصل و عارف الهی میداند. در این عرفان، عقل و عشق به هم میآمیزند و روابط چهارگانه (انسان با خود2، انسان با خدا، انسان با جامعه4، انسان با جهان) در پرتو رابطه انسان متکاتمل با انسان کامل مکمل درست و دقیق تنظیم گشته است.
در عرفان حقیقی و راستین، خدا حاکم است نه قدرتهای نفسانی و انرژیهای کیهانی. عبودیت خدا ملاک است و قرب حق و خداخویی مهم است نه کشف و کرامات داشتن، و خدمت به بندگان خدا معیار است نه جلب و جذب مردم، و دعوت به خدا اصالت دارد نه دعوت به خود. آری، گفتمان مسلط بر عرفان اسلامی – شیعی و اهل بیتی توحید و عبویت است که تنها در صراط امامت و ولایت قابل دستیابی است. غایت این عرفان نیز لقاء الله و قرب حقیقی به حق و قرار گرفتن تحت ولایت مطلقۀ الهیه است و دیگر هیچ.
کتابنامه
آملی، سید حیدر، انوار الحقیقه و اطوار الطریقه و اسرار الشریعه، تحقیق و تعلیق و مقدمه سیدمحسن موسوی تبریزی، قم، انتشارات نور علی نور، 1382.
ابوعلي سينا، حسين، الاشارات و التنبيهات با شرح خواجه نصير الدين طوسي و قطب الدين رازي، قم، مطبوعات ديني، چاپ اول 1374.
جوادي آملي، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج11 و 13، قم، نشر اسراء، 1379.
همو، تفسيرموضوعي قرآن مجيد، ج10 و 14، قم، مركز نشر اسراء، چاپ دوم، 1379.
همو، دينشناسي، قم، مركز نشر اسراء، 1381.
همو، سرچشمه انديشه، ج5، قم، مركز نشر اسراء، چاپ اول 1383.
همو، ادب فناي مقربان، ج2، قم، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 1383.
همو، تفسير تسينم، ج1، قم، مركز نشر اسراء، چاپ دوم، 1379.
حرّاني، ابومحمدالحسنبن علي بن الحسين بن شعيه، تحف العقول عن آل الرسول الله، قم، جامعۀ مدرسين، چاپ چهارم 1416ق.
خمینی ]امام[، روحالله، صحيفه نور، تهران، نشر مركز مدارك فرهنگي، 1364.
همو، شرح چهل حديث، تهران، مؤسسۀ نشر و تنظيم آثار امام خميني(رض)، 1373.
ديلمي، ارشاد القلوب، تصحیح عقيق سيد هاشم رسولي، قم، دارالاسوة، چاپ اول 1375.
ورام ابن ابی فراس، ابوالحسن، مجموعة ورام در اخلاق و آداب اسلامی، ترجمۀ محمدرضا عطایی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی،1390.
طباطبایی، محمدحسين، الميزان فی تفسیر القرآن، مؤسسۀ مطبوعات اسماعيليان، 1412ق.
طباطبايي، محمدحسين، تفسیرالمیزان، ترجمۀ محمدباقر همدانی، قم، انتشارات اسلامی، 1383.
طوسي، خواجه نصير الدين، اوصاف الاشراف، مشهد، انتشارات امام، 1361.
طوسي محمد بن حسين الطوسي، امالي، التحقيق: قم الدارسات الاسلاميه، مؤسسة البعثة، دارالثقافة، الطبعه الاولي 1414ق.
شبستری، شیخ محمود، گلشن راز، تهران، نشر اشراق 1368.
فناری، محمد بن حمزه، مصباح الأنس، تصحیح محمد خواجوی، تهران، انتشارات مولی، 1374.
عروسی الحویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، تحقیق: سیدهاشم رسولی محلاتی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1411ق / 1991م.
فراهیدی، خلیل بن احمد، كتاب العين، تحقیق و تصحیح: مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم، نشر هجرت، 1410ق.
قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، قم، فاطمه الزهرا، 1382.
كليني، محمد بن یعقوب، اصول كافي، بیروت، دار الصعب، دار التعارف، 1401ق.
محمدی ریشهری، محمد، میزانالحکمه، ترجمۀ حمیدرضا شیخ، قم، دارالحدیث، 1381.
همو، ميزانالحكمه، قم، دفترتبليغات اسلامي، چاپ اول 1403-1405ق.
مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن، ج1، تهران، انتشارات صدرا، چاپ هجدهم 1382.
همو، مجموعه آثار، ج13، تهران، انتشارات صدرا، چ دوم 1374.
معاونت فرهنگی ستاد بزرگداشت حضرت امام خمینی، آیینه جمال، تهران، انتشارات عادیات، ، چاپ اول 1387.
مكارم شيرازي، ناصر، پیام قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1382.
مفید، محمد بن نعمان، امالی، ترجمۀ حسین استادولی، قم، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1364.
ملکی تبریزی، میرزا جوادآقا، رساله لقاءالله، قم، انتشارات مستجاره، 1388.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. گفتنی است که میان سیر و صیرورت و نیز مسیر و مصیر تفاوت است. «سیر» مقدمۀ «صیرورت» و «صیرورت» نتیجۀ سیر است. ر.ک: ادب فنای مقربان،ج6، ص219.
[2]. مصباح الانس، ص27.
[3]. آشنایی با قرآن، ج11، ص23.
[4]. تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج14، ص99 ـ 98.
[5]. مجموعه رسائل، ج1، ص105.
[6]. تفسیرموضوعی قرآن مجید، ج11، ص223-224.
[7]. المیزان، ج2، ص235.
[8]. همان، ج1، ص30.
[9]. مجموعه رسائل، ج2، ص20.
[10]. همان، ص102 و 103.
[11]. سورۀ الرحمن، آیات 26 و 27.
[12]. سورۀ بقره، آیۀ 115.
[13]. ر.ک: ادب فناي مقربان، ج3، ص 101.
[14]. مجموعه آثار، ج13، ص389.
[15]. همان، ص 390.
[16]. اوصاف الاشراف، ص156.
[17]. مثنوي معنوی، دفتر اول، ابيات 3014 ـ 3016.
[18]. اصول کافي، ج2، ص469.
[19]. اسرار الشريعة و اطوار الطريقة، ص70 ـ 81.
[20]. گلشن راز، ص 469.
[21]. سرچشمه انديشه، ج5، ص10.
[22]. سورۀ بقره، آیۀ 21.
[23]. سورۀ مائده، آیۀ 72. نیز ر.ک: اعراف/ 65 و73 و85 و نحل/36.
[24]. نهجالبلاغه، خ82، بند 3.
[25]. سورۀ بقره، آیۀ 45.
[26]. بحار الانوار، ج79، ص193.
[27]. همان.
[28]. تسنیم، ج1، ص424.
[29]. سورۀ انعام، آیۀ 102.
[30]. ر.ک: تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج2، ص518 – 568، ج17، ص174 – 185.
[31]. عرفان اسلامی، ص58.
[32]. همان، ص 154.
[33]. الاشارات و التنبیهات، ج3، تنبیه 4.
[34]. سورۀ کهف، آیۀ 65.
[35]. سورۀ اسراء، آیۀ 1.
[36]. سورۀ فجر، آیات 29–30.
[37]. سورۀ ص، آیۀ 83.
[38]. سورۀ ص، آیۀ 44.
[39]. كتاب العين، ج1، ص252 .
[40]. علامه طباطبایی میفرماید: «أن المراد بالخطيئة غير المعصية بمعنی مخالفة الأمر المولوي فإن للخطيئة و الذنب مراتب تتقدر حسب حال العبد في عبوديته كما قيل: حسنات الأبرار سيئات المقربين.» (الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص285)
[41]. نهجالبلاغه، ص176.
[42]. ارشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص 8.
[43]. سورۀ بقره، آیۀ 121.
[44]. إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص 79.
[45]. أمالي الصدوق، ص59.
[46]. اشاره به آیات 15و 16 سورۀ عبس: «بِأَيْدِي سَفَرَةٍ، كِرَامٍ بَرَرَةٍ؛ به دست فرشتگانی ارجمند و نيكوكار.»
[47]. تحف العقول عن آل الرسول (ص)، ص60؛ مجموعة ورام (تنبيه الخواطر)، ج1، ص60.
[48]. همان، ص56.
[49]. همان، ص69.
[50]. تذكرة المتقين، ص207– 214.
[51]. چهل حديث، ص7.
[52]. دینشناسی، ص248.
[53]. تفسير موضوعي، ج10، «مبادي اخلاق در قرآن»، ص295.
[54]. دینشناسی، ص69.
[55]. تفسیر نور الثقلین، ج1، ص22.
[56]. علم الیقین، ص969.
[57]. لمعات الحسین(ع)، ص2.
[58]. اصول کافی، ج1، ص144.
[59]. همان، ج2، ص11.
[60]. بحار الانوار، ج23، ص105، ح3.
[61]. سورۀ انفال، آیۀ 24.
[62]. تفسیر المیزان، ج9، ص78.
[63]. شواهد التنزیل، ج1، ح87. نیز ر.ک: پیام قرآن، ج9، ص410.
[64]. ر.ک: میزان الحکمه، ج8، ص3868– 3878.
[65]. همان، ص3900، ح1496.
[66]. سورۀ ق، آیۀ 37.
[67]. سورۀ لقمان، آیۀ 12.
[68]. اصول کافی، ج1، ص16، ح12.
[69]. گلشن راز، ص29.
[70]. مجموعه آثار، ج13، ص375، ج23، ص164 ـ 246؛ آشنایی با قرآن، ج1، ص48 ـ 77، ج4، ص146 ـ 148 و ص571 ـ 580 و….
[71]. سیر و سلوک، ص9.
[72]. صحیفۀ امام، ج19، ص438.
[73]. تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 13، ص 129 ـ 145
[74]. بحار الأنوار، ج1،ص159.
[75]. تحف العقول عن آل الرسول، ص78.
[76]. بحارالأنوار، ج68، ص209 – 210.
[77]. همان، ج68، ص 210.
[78]. همان، ج68، ص211.
[79]. همان، ج68، ص212.
[80]. أمالي المفيد، ص221.
[81]. آئینه جمال، ص29-24 و 70-82.
[82]. بحار الانوار، ج3، ص14، ح35.