پیشنهاد مطالب دیگر:
فلسفه معنویت / رضا بابایی
چکیده
فلسفۀ معنویت
رضا بابایی*
چکیده
نوشتار حاضر مدعی است که جای دانشی هموزن و همسان فلسفۀ اخلاق، به نام فلسفۀ معنویت یا علم معنویت خالی است. این دانش که گویا هنوز شکل و سامان نیافته است، در تعریف معنویت و سپس در مبانی و مبادی آن و نیز در پرسشهای بنیادین در حوزۀ معنویت، تأملات فلسفی میکند. اهمیت این دانش آنگاه روشنتر میشود که بدانیم اولاً پیشتر برخی مباحث فلسفۀ معنویت به طور پراکنده در کتابها و پژوهشهای مربوط آمده است و ثانیاً در جهان معاصر، گرایشهای سیاسی و اجتماعی و هویتطلبانه در میان پیروان ادیان بیشتر شده است و نهاد دین در برخی جوامع بشری همچون سابق معنویت را در رأس برنامههای خود قرار نمیدهد. بنابراین دین به مثابۀ فلسفۀ سنتی معنویت، جایگاه پیشین را در شماری از اجتماعات بشری، تا اطلاع ثانوی از دست داده و جمعیت معنویتگرایان بدون دین(ایمان بلاحدود و…) رو به فزونی است. در پایان این نوشتار، پارهای از مسائل بنیادین معنویتشناسی پیشنهاد شده است.
کلیدواژهها: معنویت، فلسفۀ معنویت، پرسشها و مسائل معنویت.
در دو سه قرن گذشته، شماری از فیلسوفان به مسائل و مباحثی در حوزۀ اخلاق توجه کردهاند که مجموع آنها «فلسفۀ اخلاق» را پدید آورده است؛ اگرچه بسیاری از مباحث این دانش فلسفی سابقهای بیش از دو هزار سال دارد.[1] به نظر میرسد که معنویت نیز سزاوار و مستعد چنین گرایشی در فلسفه است تا مسائل نظری معنویت را بکاود و دربارۀ پرسشهای بنیادین در حوزۀ معنویت استدلال کند؛ بهویژه به دلیل تغییرات ماهوی در فهم انسان معاصر از دین که پیشتر تنها پرچمدار معنویت به شمار میآمد، جای خالی تأملات فلسفی در معنویت، بیشتر به چشم میآید.
مراد نویسنده از فلسفه در عنوان «فلسفۀ معنویت»، همان است که از این کلمه در نسبت با اخلاق یا دین یا علم یا سیاست یا حقوق یا فقه[2] اراده میشود؛ یعنی مجموعهای از مسائل فلسفی که بنیادهای نظری و شناختی معنویت را برمیرسد و مانند دیگر گرایشهای فلسفی، ساختار و ادبیات نظری دارد. این نظرگاه، فراتر از پروژههایی مانند «عقلانیت و معنویت» یا «دین و معنویت» یا «معنویت و مدرنیته» است؛ زیرا مناسبات معنویت و عقلانیت یا معنویت و دین یا معنویت و مدرنیته، تنها در شمار «مسائل فلسفۀ معنویت» است، نه چیزی بیرون یا رقیب آن.
فلسفۀ معنویت همچون فلسفۀّ اخلاق(Ethics Philosophy) یا فلسفۀ علم، به هیچ روی موضعی خاص در هیچ یک از مسائل مربوط به معنویت ندارد اما به فیلسوف معنویت امکان میدهد که هر موضوعی را که ربطی به مبانی یا مبادی یا مسائل معنویت دارد، در چرخهای از تأملات فلسفی بیندازد و با استفاده از امکانات و سنت تاریخی فلسفه (بهویژه فلسفههای مضاف)، در ابعاد نظری موضوع نظرورزی کند. بنابراین نوشتۀ حاضر پیشنهادی است به اهل فلسفه که معنویت را همچون اخلاق یا حقوق زیر ذرهبین فلسفه ببرند، و از این رهگذر معنویتشناسی را وارد مرحلهای جدید کنند.
صورتبندی فلسفۀ معنویت
از مدیتیشن و مراقبه تا معنای زندگی و تا تجربههای وجودی، بخشی از مسائل فلسفۀ معنویت است. اما برای پرهیز از پریشانی و پراکندگی نامربوط در این گرایش فلسفی ـ تحلیلی، ضرور است که نخست تعریفی روشن یا دستکم مقبول (ولو قراردادی) از «معنویت» به دست آید. به عبارت دیگر، فلسفۀ معنویت برای رهایی از مباحث لفظی و بازیهای زبانی، نخست باید تعریفی اجمالی یا قراردادی از معنویت ارائه دهد تا از دامنۀ اختلافات در گام نخست بکاهد. تعریف قراردادی نیز باید نزدیکترین تعریف به ماهیت حقیقی معنویت باشد؛ اما باید فروتنانه پذیرفت که هرگز نمیتوان به اجماع جهانی و حتی اجماعهایی محدودتر در این زمینه دست یافت. با وجود این در پارهای رهیافتها باید به توافقی نسبی رسید تا در ورطهای از ابهامات و مجملات و دوگانگیهای مفهومی نیفتیم؛ مثلا نخست باید روشن کرد که آیا معنا در معنویت، در مقابل صورت و فرم است یا در برابر ماده و فیزیک، که در این صورت معنویت از فراسوگرایی ناگزیر است؛ بلکه عین فراسوگرایی است. اما معنا در مقابل صورت، قلمروی فراختر دارد و هر گونه فراروی از ماده و صورت ذیل عنوان معنویت میگنجد.[3]
پس از تعریف اجمالی یا قراردادی، نوبت به مبادی و مبانی معنویت میرسد که از هماکنون میتوان پیشبینی کرد که چه منازعاتی را پدید میآورد؛ منازعاتی بیش از آنچه در اخلاق هنجاری (normative ethics) رخ داد و هنوز ادامه دارد. گام سوم ساماندهی به مسائل و پرسشهای بنیادین در حوزۀ معنویت است؛ مسائلی همچون:
ـ موضوع و متعلَّق معنویت؛
ـ ارزش گزارههای معنوی و کارایی آنها؛
ـ نسبت معنویت با خداباوری؛
ـ نسبت معنویت با ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی؛
ـ نسبت معنویت با عرفانهای دینگرا و غیر دینگرا؛
ـ معنویت و ایمان؛
ـ معنویت و عقلانیت؛
ـ معنویت و مادیت؛
ـ معنویت و متافیزیک؛
ـ معنویت و مناسک معنوی؛
ـ اقسام معنویت(فضیلتگرا، فایدهگرا، وظیفهگرا؛ غایتگرا و…)
ـ عینگرایی و ذهنگرایی در معنویت؛
ـ وزن علمی معنویت در علوم جدید، بهویژه روانشناسی؛
ـ معنویت و فُرم.
ـ معنویت و معنای زندگی؛
ـ شناختگرایی در معنویت؛
ـ معنویت یا معنویتها؟
ـ معنویت و هرم نیازهای انسان؛
ـ معنویت و جامعه؛
ـ ساختارهای اجتماعی معنوی؛
ـ ماهیت تجربههای فردی معنوی؛
ـ معنویت و فراسوگرایی؛
ـ منابع انسانی یا الهیاتی معنویت؛
ـ معنویت به مثابه دین انسان مدرن؛
این مباحت، افرون بر مبادی و مبانی معنویت است که باید جداگانه دربارۀ آن اندیشید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* . نویسنده و پژوهشگر
[1]. شاید نخستین کتابی که به طور مستقل علم اخلاق را موضوع بررسیهای فلسفی کرده است، اخلاق نیکوماخوس ارسطو است؛ اما فلسفۀ اخلاق به شکل امروزین آن، با ایمانوئل کانت آغاز شد. جان استوارت میل و آرتور شوپنهاور و فیلسوفان تحلیلی در قرن بیستم، ابعادی جدید بر آن افزودند. کتاب اصول اخلاق، نوشتۀ جرج ادوارد مور، فیلسوف انگلیسی، در سالهای نخست قرن بیستم سهمی مهم در شکلگیری فلسفۀ اخلاق به عنوان شاخهای مستقل در فلسفه دارد.
[2]. فقه بهرغم برخورداری از دانش فربه و بسیار گستردۀ اصول فقه، هنوز و همچنان چشم به راه فیلسوفان فقه است؛ یعنی کسانی که مبانی و مبادی فقه را فیلسوفانه بکاوند و راه را برای نظرورزی فلسفی در جایگاه و ماهیت فقه باز کنند. اصول فقه بهتفصیل از منابع و روشهای استنباط در فقه سخن میگوید، اما مبانی و مبادی آن را بدیهی انگاشته و وانهاده یا به علم کلام سپرده است که آن نیز ماهیت فلسفی ندارد. جای گفتوگو دربارۀ ماهیت و مبانی فقه، فلسفۀ فقه است که در دورۀ معاصر، اندکاندک به میان آمده و توجه بسیاری از دانشمندان علوم دینی را برانگیخته است.
[3]. در سنت زبان فارسی، معنا بیشتر در مقابل صورت و ظاهر و نقش و در مقابل سیرت به کار میرفته است و کمتر در مقابل ماده و مادیت؛ اگرچه میان آن دو بیگانگی نبوده است. بنابراین انسان معنوی یعنی کسی که در صورت و ظاهر، معنا و سیرت پنهان را میجوید؛ اعم از معنا و سیرت اینجهانی و آنجهانی. مولوی در مثنوی معنوی میگوید: خاک شد صورت ولی معنی نشد/ هر که گوید شد، تو گویش نی نشد. در جایی دیگر از همان کتاب گفته است: صورت زیبا نمیآید به کار/ حرفی از معنی اگر داری بیار. سعدی نیز در غزلی سروده است: دل عارفان ربودند و قرار پارسایان/ همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معانی. در این ابیات تقابل معنا در مقابل صورت و ظاهر، پیدا است.