پیشنهاد مطالب دیگر:
پیوند دین و اخلاق / اکبر ثبوت
چکیده
مقدمه
روح انسانی از ابعاد گوناگونی برخوردار است؛ از جمله عشق به نیکی و هم اعتقاد و عشق به وجودی کامل و بینهایت. با عشق به نیکی است که ارزشهای اخلاقی و اخلاق مطرح میشود و با اعتقاد و عشق به وجود کامل و بینهایت است که اعتقاد و عشق به خدا یا حقیقتی برتر از مادّه مطرح میشود، که بنیادیترین اصل دین و عرفان است و همهی آنچه به عنوان اصول، فروع، احکام و دستورهای دین به شمار میآید، زیرمجموعهی آن است. به این ترتیب میتوان گفت که دین و اخلاق هر دو منشأ مشترکی دارند و آن روح آدمی و گرایشهای فطری اوست.
دین پشتوانهی اخلاق؛ استدلال از قانون اخلاق بر حقّانیّتِ دین
دین به معنای اعتقاد و عشق به حقیقتی و عالمی فراتر از مادّه، برترین پشتوانه است برای اخلاق؛ زیرا لازمهی عمل اخلاقی در اوج خود، تن دادن به ایثار و چشمپوشی از امتیازات و منافع مادّیِ خود و حتی فدا کردن آزادی و سلامتی و اصل حیات و زندگی خود در راه دفاع از ارزشهای اخلاقی و انسانی (مانند عدالت و آزادی) و مبارزه با کسانی است که این ارزشها را زیر پا میگذارند. آنگاه بدیهی است که اگر انسان، به حقیقتی جز مادّه و مادّیات معتقد نباشد، فدا کردنِ همهی منافع و امتیازات مادّیِ خود و حتّی اصلِ سلامتی و زندگی خویش، به منظور دفاع از حقوق دیگران که همان مبارزه برای تحقّقِ ارزشهای اخلاقی و انسانی است، غیرمنطقی خواهد بود. بنابراین میتوان گفت که اخلاق، ایثار و فداکاریِ فاقد پشتوانة دینی (دین به همان معنی که ذکر شد) بر مبنای محکمی قرار نگرفته است. البته این سخن بدان معنی نیست که هر کس مدّعیِ دینداری باشد انسانی اخلاقی هم هست؛ و هر که ادّعایِ دینداری نداشت یا حتی منکر دین بود فردی غیراخلاقی است. بلکه سخن در این است که مدّعیانِ دینداری که اخلاقی نبودهاند و نیستند ـ و از کثرت به شمار نیایند ـ و هم منکران دین که اخلاقی بودهاند ـ و شمار آنان هم اندک نبوده است ـ در میان ادّعا و عملِ آنان تضادّی لاینحل وجود دارد.
وجدان اخلاقی، نمونهای از محکمهی عدل الهی
در نقطهی مقابل، محکمهی وجدان و قانون حاکم بر آن ـ یعنی قانون اخلاق ـ را برخی از حکمای ما دلیل بر حقّانیّتِ دو اصل اولیّهی دین، خدا و حیات پس از مرگ، گرفته و گفتهاند: در دو آیة «لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» (القیامة: 1 – 2) اشارتی است به دو محکمهی عدل الهی: یکی محکمهای که در روز رستاخیز برپا میشود و اعمال انسانها را در معرض داوری درمیآورد و دیگری محکمهای که در همین جهان شعبهای از آن در وجدان تکتک انسانها هست و هر کس را در برابر کارهای خلاف سرزنش میکند و در برابر انجام کارهای نیکو به او آرامش قلبی میبخشد. در هر دو محکمه داور حضرت حق است و همین که انسان نمیتواند محکمهی وجدان را تعطیل کند و قانون حاکم بر آن را تغییر دهد و حکم آن را نادیده بگیرد، دلیل واضحی است که آن محکمه را او برپا نکرده، بلکه قدرتی و تدبیری مافوق انسانی آن را برپا کرده و شاید بتوان گفت که خداوند محکمهی وجدان را به عنوان نمونهای از محکمهی جهان دیگر قرار داده است.[1]
پیوند اخلاق و فقه
عنوان فوق درخور گفتارهای فراوان و درازدامن است و با اشاراتی کوتاه در ضمن مقالهی حاضر نمیتوان حقّ آن را ادا کرد. با این همه، به عنوان مشتی نمونهی خروار به نکتهای بسنده میکنم: عدالت از معانی و مفاهیمی است که شاید بیش از هر جا، در اخلاق به تعریف و جایگاه و ارتباط آن با فضیلت و … پرداختهاند. و هرگونه تغییر نظر دربارهی راههای شناخت آن، بر چگونگیِ استنباطِ ما از بسیاری احکام فقهی تأثیر میگذارد. برای نمونه غالب فقیهان ما با آنکه خود را عدلی مذهب و از عدلیّه میشمارند و میگویند که قاعدهی حسن و قبح عقلی را پذیرفتهاند، ولی چون شیوهی استنباط خود از احکام را تردیدناپذیر انگاشته و پارهای از نظریّات خود را حکم قطعی و مسلّم الآهی پنداشتهاند، بدون توجّه به مخالفت آن نظریّهها با عدالتی که روح اسلام و بسیاری از نصوص صریحة دینی، و نیز وجدان سالم و عواطف انسانی، اقتضای آن را دارد، بر احکامی از این دست صحّه میگذارند و آنها را عادلانه میپندارند:
- اگر زنی مردی را بکشد، با احراز شرایط جای قصاص است و اگر پرداخت دیه لازم شود، باید دیه به صورت کامل پرداخت شود؛ ولی در صورت عکس، دیه نصف میشود و قصاص وقتی ممکن است که نیمی از دیهی کامل به خانوادهی قاتل پرداخت شود.
- در دیهی اعضا و قصاص آن نیز حکم همین است.
- اگر غیرمسلمانی مسلمانی را بکشد، با احراز شرایط جای قصاص است و اگر پرداخت دیه لازم شود، باید دیه به صورت کامل پرداخت شود. ولی در صورت عکس، مسلمان را نباید برای قتل غیرمسلمان قصاص کرد و دیهی او نیز کمتر از یک دهم دیهی مسلمان (: معادل هشتصد درهم نقره) است.
- مسلمان از غیرمسلمان ارث میبرد ولی غیرمسلمان از مسلمان ارث نمیبرد.
- مرد حق دارد هرگاه بخواهد همسر خود را طلاق دهد ولی زن، حتی با صرف نظر از مهریّهی خود نمیتواند از شوهر جدا شود.
- پدر را برای قتل پسر نمیتوان قصاص کرد ولی مادر را میتوان.
و بسیاری احکام از این قبیل.
البته یکی از فقیهان معاصر[2] قاعدهی عدالت و نفی ظلم را اصل گرفته؛ و بر پایهی تعریفی از عدالت که مُلهَم از روح حاکم بر اسلام و محکماتِ کتاب و سنّت و منطبق بر عقل و عاطفهی راستین است، تمامیِ احکامی از این دست را مردود و روایاتی را که مستند آن قرار گرفته طرح و رد میکند و قابل استفاده و استناد در استنباط فقهی نمیداند.[3]
دین و مکارم اخلاقی
دین مهمترین تقویت کننده و مشخص کنندهی مکارم اخلاقی است و برای دین وظیفهای عظیمتر از این نمیتوان یافت؛ چنانکه قرآن کریم بارها اعلام میدارد که هدف از رسالت پیامبران و نزول کتابهای آسمانی، تزکیهی نفس و پاکیزه ساختن جانها است[4] ـ که این هدف با تهذیب اخلاق تحقق مییابد ـ و پیامبر(ص) هم علّت غایی بعثت خویش را تکمیل مکارم اخلاقی میداند: «بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الاخلاق»؛ و کتاب الهی وقتی به معرفیِ پیامبر(ص) میپردازد، به عنوان یکی از مهمترین برجستگیهای او، از خُلق عظیم وی یاد میکند و او و جانشینانِ بر حقِّ او، برترین تجسّم و تبلورِ ارزشهای اخلاقی و انسانی و کاملترین نمونههای ایثار برای کمک به مردم هستند.
دین ضامن اجرای قوانین اخلاقی
دین میتواند مطمئنترین ضامن اجرا برای قوانین اخلاقی باشد؛ زیرا ضامن اجراهایی که برای عمل به قوانین بشری وجود دارد، در مورد بسیاری از قوانین اخلاقی قابل طرح نیست و مثلاً هیچ یک از ضامن اجراهای موجود در قوانین بشری، نه میتواند افراد انسان را وادار کند که در راه سلسلهای از ارزشهای اخلاقی و انسانی از جمله دفاع از حقوق دیگران و برقراری عدالت و آزادی، هستی و حیات خود را به خطر اندازد؛ نه میتواند به کسانی که در راه هدفهای مزبور، جان و زندگی خود ـ یعنی با ارزشترین کالاهای دنیا ـ را نثار کردهاند، پاداشی دهد که فراخور فداکاری آنان باشد؛ و نه میتواند از اقدامات خلاف کسانی جلوگیری کند که از طرق مختلف قادرند از مجازاتهای دنیویِ مقرّر برای خلافکاریها بگریزند؛ و تنها دین است که با طرح موضوعاتی همچون «بقای روح» و «انتقال نیکوکاران پس از مرگ به جهانی سراسر روشنایی، زیبایی و خوبی» و «پاداش و کیفرهایی که برای تمامی اعمال و خویهای نیک و بد انسان ـ از کوچک و بزرگ و آشکار و پنهان ـ مقرّر و گریزناپذیر است»؛ آری تنها دین است که با طرح موضوعاتی از این گونه، میتواند برای تمامی عملکردهای اخلاقی ـ و خاصه فداکاریها و از جان گذشتگیها ـ مبانیِ منطقی عرضه کند؛ و اگر سرگذشت قهرمانان بزرگ تاریخ را که در راه دفاع از فضیلت، هم؛ هستی خود را نثار کردهاند بخوانیم میبینیم بسیاری از آنان، با آموزهها و کردارهایشان، بر صحّتِ همین موضوعات گواهی میدادهاند و پیشوایان دین و متفکران اسلامی بر پایهی مقدّماتی که یاد کردیم، اعتقاد به یکتاپرستی و نیز بقای روح و حیات پس از مرگ را پشتوانة عمل اخلاقی در اوج که همان ایثار و فداکاری در راه مبارزه با ستم است گرفتهاند.
معادباوری، مهمترین پشتوانهی زیستِ اخلاقی
اخوان الصفا هنگام گفتوگو از نظریّهی بقای روح پس از فنای بدن میگفتند: اهل بیت پیامبر ما بر همین عقیده بودند که در سرزمین کربلا پیکرهای خود را برای شهادت تسلیم کردند و نپسندیدند که به حکم یزید گردن نهند؛ و بر تشنگی و زخم نیزه و شمشیر شکیبایی نمودند تا جانهاشان از بدنها جدایی گزید و به ملکوت آسمان بالا رفت. اینک ای برادر من! توانی بیایی تا ما نیز از آنان و شیوة آنان پیروی کنیم و در راه ایشان گام برداریم؟[5]
حکیم الآهی صدر المتألّهین نیز این سخن را به عنوان کلامی مقبول یاد کرده است.[6]
غزالی و دعوت حسینی(ع)
امام غزالی آورده است که امام حسین(ع) برای دعوت یاران خود به پایداری و مبارزه در راه دفاع از حق، خطابهای خواند و در آن، مؤمنان را نوید داد که پس از مرگ به لقای پروردگار (حیات برتر) نائل خواهند شد و در این حال، او مرگ را جز نیکبختی و زندگی در کنار ستمگران را جز بزهکاری چیزی نمیبیند: «أَ لاَ تَرَوْنَ الْحَقَّ لاَ يُعْمَلُ بِهِ وَ الْبَاطِلَ لاَ يُتَنَاهَى عَنْهُ؟! لِيَرْغَبِ اَلْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ تَعالی وَ اِنّی لاَ أَرَى الْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ اَلظَّالِمِينَ إِلاَّ جرماً.»[7]
شیوهی دعوت به مبارزه
امام حسین(ع) برای دعوت به فداکاری و جانبازی در راه نبرد با ستمگران، دنیایی را که آنان حکمفرمایش باشند زندان شمرد و جای نیکوکاران در جهان پس از مرگ را به کاخ تشبیه کرد و روز عاشورا به یارانش فرمود: «أَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ … أَنَّ اَلدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ؛ کدام یک از شما خوش ندارد که از زندان به کاخ رود؟ … راستی که دنیا برای مؤمن زندان است.[8]» مولانا جلال الدین همین حدیث را در نظر داشته و خطاب به کسانی که برای شهادت امام سوگواری مینمایند گفته:
روح سلطانی ز زندانی بجَست / جامه چِهدْرانیم و چون خاییم دست؟
چونکه ایشان خسرو دین بودهاند / وقتِ شادی شد، چو بشکستند بند
سوی شادُرْوانِ[9] دولت تاختند / کُنده و زنجیر را انداختند
روز مُلک است و گَش[10] و شاهنشهی / گر تو یک ذرّه از ایشان آگهی
آنکه جو دید آب را نکْند دریغ / خاصه آن کو دید آن دریا و میغ[11]
در غزلی در کلّیات شمس نیز ضمن تجلیل از «شهیدان خدایی»، آنان را «بلاجویان دشت کربلایی» که «درِ زندان شکسته»اند، یاد میکند.[12]
تحلیل اقبال لاهوری
علامه محمد اقبال لاهوری، ظلمناپذیریِ امام حسین(ع) و پایداری او در راه مبارزه با ستم و آن همه فداکاریها برای این هدف را نتیجهی خداباوری و اعتقاد به یکتاپرستی دانسته و میگوید:
هر که پیمان با هوالموجود بست / گردنش از بندِ هر معبود رست
آن امام عاشقان پور بتول / سرو آزادی ز بستان رسول
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت / حرّیت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوة خیرالامم / چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت / لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد / موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون غلتیده است / پس بنای لا اله گردیده است
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست / پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد / ملّت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید / از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الّا الله بر صحرا نوشت / سطر عنوان نجات ما نوشت[13]
معادباوری و تقویت ارزشهای اخلاقی
این هم چند نمونة عالی دیگر از نقش ایمان و عشق به خدا و به حیات پس از مرگ، در تقویت ویژگیهای اخلاقی از جمله پایداری در دفاع از حق و ایستادگی در برابر تبهکاران و بیدادگران و شکیبایی بر دشواریها و مصائب این راه:
سمیّه و یاسر
این زن و شوهر از اصحاب رسول(ص) و نخستین شهیدان راه اسلام بودند. مشرکان قریش آن دو را در زیر سختترین شکنجهها گرفتند تا از راه حق بازگردند و بر آئینِ آن تبهکاران بمانند. آن دو به خواست ایشان گردن ننهادند، و چندان مقاومت کردند تا در زیر شکنجه به شهادت رسیدند. آنچه به آن دو نیروی مقاومت بخشید ایمان به خدا و حیات جاودان بود و پیامبر(ص) نیز که راهی برای رهایی آنان نمییافت، به آن دو فرمود: «صَبراً یا آل یاسر مَوعدکُمُ الجَنَّة»[14] و با یادآوریِ حیات برتر که پس از مرگ در انتظار آن دو بود، آن عذاب الیم و درد و شکنجه را برایشان تحملپذیر نمود تا بر آئین حق پایدار مانند و با رفتار خویش برترین نمونه را از ایستادگی در برابر تبهکاران بر جای گذارند. عمّار یاسر فرزند همین دو شهید است که پس از عمری تلاش در راه حق و مبارزه با نارواییها، سرانجام در نود و سه سالگی در نبرد با سپاه بیدادگر معاویه به شهادت رسید و آنچه نیز او را به آنگونه مقاومت در دفاع از حق وامیداشت ایمان به خدا و حیات پس از مرگ بود. ایمانی که هم در دعای او در روز نبرد و گواهی او به تسلیم وی در برابر رضای الآهی آشکار بود و هم در سخنی که در لحظهی شهادت بر زبان آورد: «اليوم القي الاحبّة محمّداً و حزبه؛ امروز دوستانِ درگذشته را که محمد(ص) و گروه ویاند دیدار خواهم کرد.»[15]
سعید بن جبیر
وی از بزرگان تابعین و از اصحاب خاصّ امام سجّاد(ع) و مردی فقیه و محدّث و مفسّر و آگاه از قرائتهای مختلف قرآن بود که امام وی را میستود و در منابع شرح حال، نام حدود صد تن راویانی که از او حدیث شنیدهاند آمده است.[16] وی در برابرِ زورمندانِ بیدادگر زبانی تند و تیز داشت و وقتی خلیفه عبدالملک در خواب دید که چهار بار در محراب مسجد ادرار کرده، سعید رؤیای او را برایش چنین تعبیر کرد که چهار فرزند وی به خلافت میرسند. یعنی عملی حرام و بسیار شنیع را که در خواب بر او ظاهر شد، به معنای آن دانست که خلافت یافتنِ فرزندان وی، حوادثی است به ناروایی و رسواییِ ادرار در محراب مسجد. سرانجام نیز سعید به جرم اقتدا به امام سجّاد(ع) و مشارکت در شورشی که برای براندازی دستگاه ستمگر امویان و عامل آنان حجّاج برپا شد دستگیر و به فرمان همین تبهکار در سنین 49 تا 53 سالگی به وضعی بسیار فجیع به قتل رسید. در بازپسین لحظات زندگی و در حالی که هر دم در انتظار مرگ بود، در سخنانش خطاب به حجّاج، کمترین ضعف و تزلزلی دیده نشد و نهتنها از اقدامات خود برای مبارزه با نظامِ ستم اظهار ندامت و پشیمانی نکرد و درخواست عفو ننمود؛ بلکه با آنچه گفت ایمان و یقین خود به درستی راه خویش را آشکار ساخت. ایمانی استوار به مبدأ و معاد که در تکتک جملات وی نمایان و پشتوانهای عظیم بود برای پایداری تا مرز ایثارِ زندگی در دفاع از برترین ارزشهای اخلاقی: مقابله با ظالمان و متجاوزان به حقوق خلق. این هم نمونهای از گفتوگوهایی که میان او (س) و حجّاج (ح) درگرفت:
ح. بگو تو را چگونه به قتل رسانم؟
س. همانگونه که خواهی تو را کیفر دهند؛ چراکه قصاص در دنیای دیگر در انتظار تو است.
ح. بدنت را قطعه قطعه خواهم کرد.
س. تو با این کار، زندگی دنیوی من و زندگی اخرویِ خویش را تباه میکنی.
ح. وای بر تو!
س. وای بر آنکه از بهشت محروم مانَد و به دوزخ درآید.
ح. (دستور میدهد نطع را بگسترانند و سپس:) گردنش را بزنید.
س. (پس از ادای شهادتین): این را داشته باش تا روز رستاخیز ببینمت!
ح. بخوابانیدش و سرش را ببرید.
س. (آیتی از قرآن:) رو به آستان آفریدگار آسمانها و زمین آوردم.
ح. پشت او را به قبله کنید.
س. (آیتی از قرآن:) به هر سو رو بگردانید رو به خداست.
ح. او را (بر زمین) به رو بیفکنید.
س. (آیتی از قرآن:) شما را از خاک آفریدیم و به خاک برمیگردانیم و بار دیگر از خاک بیرون میآوریم.
ح. میخواهی تو را عفو کنم؟
س. اگر عفوی باشد از جانب خدا است.
ح. (چون دید که سعید با صدور حکم قتلش میخندد پرسید:) از چه میخندی؟
س. از گستاخیِ تو در برابر خدا و از حلم و بردباری او در برابر کردار تو.
مشاهدهی همین ایمان و یقینِ نیرومند بود که حجّاج قاتل تبهکار سعید را نیز از پای درآورد و پس از قتل وی، از این جنایت اظهار ندامت کرد و عقل او پریشان و دچار تشویش روانی شد؛ و هرگاه به خواب میرفت سعید را به خواب میدید که گریبانش را میگرفت و میگفت: «دشمن خدا چرا مرا کشتی؟» و با ترس و لرز از خواب بیدار میشد و میگفت: مرا با سعید بن جبیر چه کار؟ و چند ماه نکشید که سخت بیمار شد و در آن بیماری بمرد. در ایّام بیماری نیز بارها بیهوش شد و چون به هوش میآمد میگفت: مرا با سعید بن جبیر چه کار؟[17]
محمد بن ابی عمیر
وی از اصحاب امام موسی بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) و امام جواد(ع) است. در روزگار هارون خلیفهی تبهکار، به زندانش انداختند و به تازیانهاش بستند تا نام یاران امام کاظم(ع) و همکیشان خود را فاش کند که دستگیرشان کنند. چون شمار تازیانهها به صد رسید، از شدّت درد بیتاب شد و نزدیک بود به خواستة دشمن تن دردهد. ولی یکی از یارانش خدا را به یاد او آورد و گفت: «اُذْكُرْ مَوْقِفَكَ بَيْنَ يَدَيِ اَللَّهِ تَعَالَى؛ به یاد آور که در برابر خدای تعالی خواهی ایستاد.» و این سخن به او نیرویی تازه بخشید تا همچنان شکیبایی نمود و به مقاومت ادامه داد و ننگِ قبولِ فرمان ستمگران و به مصیبت دچار ساختنِ یاران را بر خود هموار نکرد.[18]
شیخ نجمالدّین کبری
از عارفان نامی و سرسلسلهی صوفیان کبرویّه که شجرهی او را در طریقت و فتوّت به شهید کمیل بن زیاد و از او به امام علی(ع) میرسانند[19] و بسیاری از عرفای پس از او همچون مولانا جلالالدّین (به وساطت پدرش بهاءالدّین ولد و نیز برهانالدّین محقّق ترمذی شاگرد بهاءالدّین و معلّم مولانا) نسب روحانیشان به وی منتهی میشود؛[20] و به روایتی شمس تبریزی مرشد و مربّیِ مولانا نیز به واسطهی بابا کمال جندی، سلسلهی ارادت به نجم الدّین و از او به کمیل میرسانید.[21]
هنگامی که خوارزم وطن نجمالدّین در معرض حملة مغول قرار گرفت، ارادتمندان وی خواستند او را به شهری که امن باشد ببرند تا به سلامت مانَد؛ ولی او نپذیرفت و چون مهاجمان سررسیدند، مردمان را ندا داد که: «الصلوة جامعة، قوموا علی اسم الله تعالی نقاتل فی سبیل الله؛ به نام خدا برخیزید تا در راه خدا پیکار کنیم.» پس خرقهی پیر خود را پوشید و میان را ببست و به میدان شتافت و در صف رزماوران ایستاد و سنگهایی را که همراه داشت، به سوی مهاجمان پرتاب میکرد تا سنگها تمام شد و خود هدف تیرهای دشمنان قرار گرفت و به دستافشانی و پایکوبی و سرودخوانی پرداخت تا تیری به سینهاش رسید و خون از آن فوّاره زد و او خون را گرفت و به سوی آسمان پاشید و در پی آن نیز روح وی به آسمان پرواز کرد و یکی از مریدانش قطعه شعری در رثای او سرود و این هم دو مصراع آن:
«ما زال یجهد فی مرضاة خالقه … من ذا رآی بحر علم فی بحار دم؛ همواره در راه خشنودی آفریدگارش میکوشد و جهاد میکند … که دیده است که دریای علم در دریاهای خون روان گردد؟ …»[22]
بدینگونه، عشق به حق و خشنودی او، و قیام به نام او، و جانبازی در این راه، عارف را بر آن داشت تا برای پاسداری از والاترین ارزشهای اخلاقی و انسانی ـ دفاع از حیات و هستی خلق ـ به مقابله با متجاوزان برخیزد و تا برترین مرتبهی ایثار برود و شادمانه به پیشباز مرگ شتابد و بگوید:
در کوی تو میدهند جانی به جُوی / جان را چه محل که کاروانی به جوی
از تو صنما جوی جهانی ارزد / زین جنس که مائیم جهانی به جوی[23]
سیّد حسن مدرّس
آنچه در نوشتار حاضر، از سرگذشت این مرد بزرگ درخور یادآوری است اینکه: یکی از نویسندگان متجدّد که هیچ نظر مساعدی با حکومت دینی و حتّی دخالت دین در سیاست ـ به هر شکل که باشد ـ نداشت، تأثیر مثبتِ اعتقاداتِ دینی در سلوک و اخلاق سیاسیِ مدرّس را بازگو کرده و از جمله مینویسد:
وارستگی که مذهب به او آموخته بود، فقط در قسمت چشمپوشی از تجمّلات در او کارگر شده بود. و همین نکته نیز قوّتِ سیاسیاش را زیادتر میکرد؛ زیرا آسیبپذیرترین نقطه ضعفهای غالب مردان سیاسی، همان پولدوستی و تجمّلطلبیشان است که به چشم توده کشیده شده، و وسیلهی حمله کردن به ایشان میشود.
مدرّسِ درویش منشِ پاکدامن، که بهای تمام اثاثیه و داراییاش شاید از دویست و پنجاه ریال تجاوز نمیکرد، در میان ساکنینِ مملکتِ فقیری مثل ایران «آتوی» بزرگی برای جلب محبّت و اعتقاد در دست داشت؛ و میتوانست در کارهای سیاسی و مبارزهها، بهخوبی از این آتو استفاده کند.
مجتهدِ مبارزهدوستِ ما با در دست داشتن آن آتوها، به محضِ یافتنِ سردار سپه (رضا خان)، بازارِ مناسبی برای مبادلهی متاعِ معنوی خود به دست آورد؛ و با شور و شعلهی مخصوصی ـ که در تمام مسابقه دهندگان وجود دارد ـ راه مناسب زندگی خود را پیدا کرد؛ و با سر به میدان مبارزه و مسابقه دوید … .
کشته شدن عشقی (به دست مزدورانِ رضا خان) و اعلام خطرات جانی ـ که دیگران را سخت به وحشت انداخته و رم داد ـ مدرّس را به عکس جریتر و مُصرتر کرد؛ و وسیلهای به دستش داد که شهامتِ تزلزلناپذیرش را معرفی کند.
کشتی گرفتنِ سیّدِ پیرمردِ لاغرِ تنها با رئیس دولتِ سینهفراخ و قمهکشی مثل سردار سپه ـ که چهل هزار سرنیزه در پشت سر دارد و تمام وسایل و قوای دولت ایران در اختیارش است و پشتیبانیِ ملائک کروبین(!) نیز شامل حالش میباشد ـ و عدهای تروریست و آدمکش هم در نظمیّه (یعنی در محلِّ حافظینِ جان و مال و ناموس مردم!) ذخیره دارد و غیره و غیره … واقعاً زهرهی شیر، و شهامت رستم میخواهد.
مدرّس در مقابل تمام این تجهیزات، فقط زبانی سرخ داشت که مثل شمشیر اُسکریم (اُسّاکریم) دائم با مهارت و چابکی میجنبید؛ و پیراهنی پاکِ ناآلودة کرباس که سپر سینهی لاغر و سیاهش شده بود … .
دیانت و توجّه و اعتقاد به دنیای عالیتر ـ یعنی آخرت ـ که معتقدین و متعصّبین را غالباً گوشهنشین و بلااثر و منتظرالموت میکند، مدرّس را به عکس جنبندهتر و رشیدتر و مؤثرتر کرده بود؛ زیرا چون متّکی به دنیای آخرت بود، از مرگِ این دنیا ابداً نمیترسید؛ و از این حیث، برجستگی و برتری خاصّی در میان تمام همدورههای خود ـ حتی رضا شاه ـ داشت.
به همین جهت کشته شدن عشقی ـ آن هم مخصوصاً پنج روز بعد از انتشار روزنامهاش ـ که جای شبهه در تروربازیِ دولتیان برای هیچ کس باقی نمیگذاشت، و کشته شدن ماژور ایمبری در همان ماه، و پیغام و پسغامهای آتشبیاران، و تهدیدات مستقیم و غیرمستقیمِ دولیتان مجهّز ـ که همه را مرعوب و وحشتزده کرده بود ـ سیّدِ رشیدِ ما را به عکس متهوّرتر کرد.
مدرّس وقتی دید که دیو دیکتاتوری دارد به فرشتهی دموکراسی تجاوز میکند، لحظهای از پای ننشست و دقیقهای آرام نگرفت؛ حتی خطرات حتمی را استقبال کرد و معذلک حاضر نشد با استبداد سازش کند؛ تا بالاخره جان خود را هم بر سر این کار گذاشت و به دست عمّال شهربانی به قتل رسید.[24]
مدرّس از چه بترسد؟ به مال دنیا اعتنایی نداشت که از توقیف و تصرّفِ آن متأثّر شود. تمام داراییاش پس از مرگ، از بیست و پنج تومان تجاوز نمیکرد.
میماند ترس جان و وحشت از مرگ.
مدرّس به خلاف دیگران از مرگ وحشتی نداشت. و گمان میکنم فلسفهی حیات را خوب پیش خود حل کرده بود. به قول استفن تسوایک، او زندگی را به این جهت میتوانست تحمّل کند که در هر لحظه خود را برای ترک آن آماده میدید.[25]
نقش اعتقاد به جاودانگی روح در رفتار اخلاقی و قهرمانانه
از خواجهی خرد و فرزانگی نصیرالدین طوسی بشنویم که: یکی را گفتند: چرا در راه دفاع از حق، خود را در مهلکهها میافکنی؟ گفت: اگر من به آرامی سراغ مرگ نروم، مرگ شتابان به سوی من میآید. من نه از سرِ دوستی با مرگ بلکه از سرِ دشمنی با آن به سراغ آن میروم. و فنا را برمیگزینم تا به بقا و جاودانگی دست یابم. سپس شعری خواند که معنیاش این است: در طلب زندگیِ جاودان برآمدم و برای دستیابی به آن، راهی مانند پیشگامی در مبارزه برای دفاع از حق نیافتم.[26]
نقش دین در جلوگیری از عمل غیراخلاقی
نمونهی مواردی که دین از ارتکاب چنین عملی، حتّی در حقّ جنایتکاری بزرگ و دشمن دین و دشمن پیشوای دین که احتمال خطر بزرگی از جانب او برای دین و پیشوای دین نیز میرفته مانع شده است:
مسلم بن عقیل عمو زادهی امام حسین(ع) بود؛ و به عنوان نمایندهی خاصّ آن حضرت، به کوفه رفت تا از مردم آن شهر برای امام بیعت بگیرد؛ و راه استقرار حکومت اسلامی را هموار نماید.
ابن زیاد که مقتدرترین رجال دولت اموی بود، در صدد دستگیری و قتل مسلم برآمد و او در خانهی یکی از رجال کوفه پنهان شد. از آن سو ابن زیاد که از روابط مسلم با میزبان بیمار وی بیخبر بود، برای بیمار پیام فرستاد که من به عیادت تو خواهم آمد. مرد به مسلم پیشنهاد کرد که وقتی ابن زیاد تنها به خانهی او آمد، غفلتاً بر وی بتازد و کار او را بسازد. اگر مسلم این پیشنهاد را ـ که عمل به آن خیلی آسان بود ـ به کار میبست، دولت اموی از تواناترین سیاستمداران خود محروم، و ضربهای بس مهلک خورده بود. ولی مسلم از این کار سر باز زد. چرا؟ چون او کشتنِ کسی را به این صورت، بر خلاف دستورات مؤکّد پیامبر(ص) و عملی غیراخلاقی میشمرد؛ و به دلیل خالی کردن میدان از دشمنان دین ـ ولو دشمن جنایتکاری مانندِ ابن زیاد ـ مخالفت با سنّتِ رسول(ص) و استفاده از روشهای غیراخلاقی را مجاز نمیدانست، و البته میدانید که چند روزی پس از خودداری مسلم از کشتن ابن زیاد در ماجرای مزبور، به دستور ابن زیاد، مسلم و میزبان وی ـ به فجیعترین وضع ناجوانمردانهای ـ به قتل رسیدند؛ و بعد هم به دست سپاهی که ابن زیاد به کربلا روانه کرد ـ و به دستور مؤکّدِ وی ـ بزرگترین فاجعهی تاریخ بشر روی داد؛ و دیگر حوادثی که هنگام خودداری مسلم از قتل ابن زیاد به آن صورت، قابل پیشبینی بود؛ ولی هیچ یک از اینها نتوانست مسلم را قانع کند که برای هموار کردن راه امام حسین(ع) در تشکیل حکومت اسلامی، و برای پیشگیری از خطرهایی که مسلم و امام حسین(ع) و همهی جامعهی اسلامی را تهدید میکرد، توسّل به عمل غیراخلاقی (فتک، ترور) را مباح شمارد. آری او با عمل خود نشان داد که قتل غافلگیرانه (ترور) چنان عمل غیراخلاقی و گناه بزرگی است که حتی برای حفظ جان خود و هموار ساختن راه حکومت امام معصوم و بلکه برای حفظ حیات امام و آن همه اولیا و صلحای دیگر، نمیتوان مرتکب آن عمل شد.
یادآوری: مرحوم عقّاد ـ از نویسندگان سنّیِ مصر در عصر ما ـ در ذیل این گزارش مینویسد: هر که خواهد، بگوید که به لحاظ سیاسی کشتن ابن زیاد «کاری درست» و برتر بود و خودداری از کشتن او «خطایی سنگین»! اما آنچه جای تردید ندارد اینکه: آن «کارِ درست» کارِ درستی بود که بسیار آسان بود و خیلی کسان میتوانستند انجام دهند؛ و «آن کارِ خطا» خطای بسیار دشواری بود که جز افرادی معدود نمیتوانستند انجام دهند![27]
نمونهای دیگر
سیّد حسن مدرّس در مبارزات سیاسی خود، فراتر رفتن از مرزهایی را که اخلاق و شرع معین کرده جایز نمیدانست؛ و در مراعات حقوقی که برای افراد مقرّر شده، حتی در مورد سختترین دشمنان دین و ملّت و شخص خود، کوچکترین تخطّی روا نمیداشت:
روزی که عدّهای را جمع کرده به مجلس ریختند، برنامهای ترتیب داده شده بود که پنج نفر مسلّح، همان جا، کار رضا خان را تمام کنند. جریان را به مدرّس گفتند. فرمود: نه! این کار را نکنید. گفتند: آقا این جا میدان جنگ است؛ و این قلدر علیه شما به میدان آمده؛ اجازه بدهید. فرمود: هرگز اجازه نمیدهم. اسلام با فتک (ترور) مخالف است. گفتند: آقا! شما و دوستان شما را نابود میکند. فرمود: اهمیّتی ندارد؛ باز هم ما برندهایم و او بازنده.[28]
نیازی به یادآوری نیست که چندی پس از ممانعت مدرّس از ترور رضاخان، وی به برترین پایگاه قدرت دست یافت و حکومت قانون را تبدیل به حاکمیّتِ استبدادِ نظامی کرد و فجایع فراوان به بار آورد که قتل مدرّس یکی از آنها بود.
امّا همهی اینها که به وضوح قابل پیشبینی بود، نتوانست این مرد بزرگ را وادار کند که قانون اخلاق را نادیده بگیرد و پیروزی در صحنة سیاست ـ ولو سیاستی به سود دین ـ را بر رعایت آن قانون مقدّم دارد.
عشقیِ شاعر نیز با شعرها و رفتارهای ناهنجار خود، تا مرز انکار ضروریّات دین و ارتداد رفته و در فعالیتهای سیاسی خود با مدرّس دشمنی مینمود. در برخورد با او، برخی معتقد به اِعمال خشونت بودند و میگفتند باید او را ترور کرد، ولی مدرّس با نظر ایشان مخالف بود و با استناد به نصوص متعدد دینی که در این باره میشناخت، ناروا بودن این گونه برخورد را اثبات و تأکید کرد که با وی از درِ گفتوگو درآیند؛ و با همین شیوه بود که وی به جبههی سیاسی مدرّس پیوست و در این صف چندان پایداری نمود که از همگان پیش افتاد و سرانجام به دست مزدوران رضا خان به قتل رسید و من تفصیل ماجرای وی با مدرّس را کراراً[29] بازگو کرده و در اینجا نقل آن را ضروری نمیدانم.
گرایشهای دینی انحرافی و …
در برابر همهی آنچه از نقش دین حقیقی و دینداران راستین در ترویج مکارم اخلاقی گفتیم، نقش مراکز و پیشوایان مذهبی و گرایشهای دینیِ انحرافی را هم در سوء استفادهها و ترویج رفتارهای ضد اخلاقی و تبهکاریها نمیتوان نادیده گرفت و این هم توضیح مطلب از دو آئینشناسِ درد آشنا:
علّامه محمد اقبال لاهوری متفکّر بزرگ اسلامی، در سرودههایی طنزآمیز، بهرهگیریِ چپاولگران از مبانی دینی برای دلخوش داشتن رنجبران را به محرومیّتهای خویش در برابر تجاوزهایی که به حقوق آنان میشود، مورد انتقاد قرار داده و در ابیاتی چند، محاورهای تخیّلی را در میان ثروتمند و تهیدست عرضه کرده:
غوغای کارخانهی آهنگری ز من / گلبانگِ ارغنونِ کلیسا از آنِ تو
نخلی که شه خراج بَر او مینهد ز من / باغ بهشت و سدره و طوبی از آنِ تو
تلخابهای[30] که درد سر آرد از آنِ من / صهبای پاک آدم و حوّا از آنِ تو
مرغابی و تذرو و کبوتر از آنِ من / ظلّ هما و شهپر عنقا از آنِ تو
این خاک و آنچه در شکم او از آنِ من / و ز خاک تا به عرشِ مُعلّی از آنِ تو[31]
نیز:
شيخ شهر از رشتهی تسبيح، صد مؤمن به دام / کافرانِ ساده دل را برهمن زنّار تاب
نیز:
آسیا آن مرز و بوم آفتاب / غیر بین، از خویشتن اندر حجاب
صیدِ ملّایان و نخجیر ملوک / آهوی اندیشة او لنگ و لوک[32]
استاد بزرگوار مرتضی مطهری، با همهی مخالفت با بیدینی و بیدینان، منصفانه و شجاعانه تصریح میکند که در طول تاریخ، عملکردهای متدیّنانِ کجسلیقه و خشکهمقدّس، بسیار بسیار خطرناکتر و وحشتناکتر و ضدّ اخلاقیتر از تمامی بیدینان بوده است. بنگرید: افرادی که زمانی متدیّن بوده و سپس بیدین شدهاند، از بیدینهای اوّلی (که از آغاز دین نداشتهاند) خشنتر و بیعاطفهتر و خطرناکتر میشوند. اما خطرناکتر از این طبقه، متدیّنانِ منحرف شده و کجسلیقة خشکهمقدّساند. در این طبقه، علاوه بر اینکه عواطف انسانیشان تحت الشعاع عاطفة دینی قرار گرفته و از تأثیر مستقل افتاده، نیروی دین به حکم اینکه منحرف شده، اثر خود را نمیبخشد و از آن طرف چون زائل نشده و به صورت انحرافی کار میکند، به همان قدرت که مقتضای نیروی دین است، فعّال است. اینها دیگر از هر سبع (درنده) خطرناکتر و وحشتناکترند. تاریخ نشان میدهد که بیرحمانهترین جنگها، کشتارها، زجر و شکنجهها به وسیلهی خشکهمقدسان صورت گرفته است. بزرگترین نمکنشناسیها را اینها انجام میدهند زیرا: «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ میپندارند که رفتاری نیکو دارند.» (کهف: 104). جنگهای صلیبی، جنگهای خوارج، حتی فاجعة کربلا، ساختة دست این طبقه است.[33]
اختلاسها و سوء استفادهها از صندوق بیت المال
استاد مطهری نتایج مثبت قانون خمس در اسلام را بازگو و دستبردهای نااهلان به اموال مأخوذ به عنوان خمس را تخطئه و موجب لطمه به روحانیّت و اصل دین میشمارد: موجب منتهای تأسف است که مردم جلو چشم خود ببینند که اولاد و احفاد و حواشی برخی از مراجع بزرگ تقلید، آنقدر از هرج و مرج و بینظمیهای بودجهی روحانیت اختلاس میکنند که سالهای متمادی در کمال اسراف خرج میکنند و تمام نمیشود. آیا هیچ فکر کردهاید که این جریانها چقدر به عالم روحانیت لطمه وارد آورده و میآورد؟[34]
فجایعی به نام امر به معروف و نهی از منکر
سخنان استاد مطهری در مسخ و تحریف شدنِ این دو فریضهی دینی و اقدام به کارهای ضدّ اخلاقی به نام و در پوششِ آن دو: همانطوری که وقتی انسان به سفارشهای پیشوایان دینی مراجعه میکند، متأثر و متأسف میشود که چرا اصل امر به معروف و نهی از منکر به صورت درست اجرا نمیشود. وقتی هم دربارهی منظرههای هولناک و وحشیانهای که در این اواخر به نام امر به معروف و نهی از منکر پیدا میشده، فکر میکند، خدا را شکر میکند که چه خوب شد[35] که این امر به معروف و نهی از منکرها از بین رفت؛ و ای کاش اگر بقایایی هم دارد از بین برود. در این اواخر مظاهری به نام امر به معروف و نهی از منکر در زندگی اجتماعی ما پیدا شده که باید گفت: اگر معنای امر به معروف و نهی از منکر این است، خوب است متروک بماند. اینکه چرا این دو فریضه فراموش شده، باید گفت خود ما بودیم که آن را به صورتی درآوردیم که مردم را بیزار کردیم و این اصل را فراموشاندیم.[36]
در گذشتة نزدیک، یک عده مردم ماجراجو و شرور بالطبع که میخواستند ماجراجویی کنند و حساب خوردههای خود را با دیگران صاف کنند، این اصل مقدس (امر به معروف و نهی از منکر) را دستاویز قرار میدادند. احیاناً برای آنکه بتوانند مقاصد خود را عملی کنند، چند صباحی در گوشة مدرسه زندگی میکردند؛ و برای خود عبایی و ردایی و عمامه و نعلینی و ریش و هیکلی میساختند و بعد به جان مردم میافتادند. چه جرمها و جنایتها که به این نام نشد؛ و چه منکرات شنیع که به نام نهی از منکر واقع نشد؛ داستانها در این زمینه همه شنیدهایم و میدانیم. میگویند در زمان ریاست مرحوم آقانجفی اصفهانی، یک روز عدّهای که نام طلبه روی خود گذاشته بودند ولی طلبة واقعی نبودند ـ طلّاب واقعی همیشه از اینگونه اعمال و ماجراها خود را دور نگه میداشتند ـ در حالی که نفسنفس میزدند و یک دایرهی شکسته و یک دمبک شکسته در دست داشتند، به منزل مرحوم آقانجفی آمدند؛ ایشان پرسیدند چه خبر است؟ از کجا میآیید؟ اینها چیست در دست شما؟ گفتند در مدرسه بودیم که به ما اطّلاع دادند در چندین خانه آن طرفِ مدرسه، مجلس عروسی است و در آنجا دایره و دمبک میزنند. از پشت بام مدرسه، از روی بامهای خانهها، از این پشت بام به آن پشت بام رفتیم تا به آن خانه رسیدیم. داخل آن خانه شدیم و مردم را زدیم و دایره و دمبک آنها را شکستیم. یکی از آنها (که لباس طلبهها را داشتند) جلو آمد و گفت: من خودم رفتم جلو، سیلیِ محکمی به گوش عروس زدم. مرحوم آقانجفی گفت: حقیقتاً که نهی از منکر هم همین است که شما کردید! چندین منکر به نام نهی از منکر مرتکب شدید؛ اوّلاً مجلس عروسی بوده. ثانیاً شما حق تجسّس نداشتهاید. ثالثاً شما چه حق داشتهاید از پشت بامهای مردم بروید؟ رابعاً کی به شما اجازه داده که بروید زد و خورد کنید؟
نظایر این داستان در گذشته زیاد بوده است. خوشبختانه حالا[37] نیست؛ ولی حالا هم باید بدانیم که بسیاری نهی از منکرها، روی قانون امر به معروف و نهی از منکر نیست؛ بلکه خود آنها منکراتی است که باید جلو آنها گرفته شود.[38]
هدف از قیام حسینی؟
استاد مطهری تصریح میکند که هدف این قیام مبارزه با ستم و گناه و رفتارهای ضدّ اخلاقی بود و هدف از تذکار و یادآوریِ آن نیز از یاد نبردنِ آن مبارزه و آماده شدن برای تداوم بخشیدن به آن است. ولی با دگرگون شدنِ این هدف، یادآوری آن قیام در قالب عزاداریهای رایج، تبدیل به مجوّزی برای ارتکاب بدترین گناهان و ستمها و رفتارهای ضدّ اخلاقی شده است.
استاد از سرودههای شاعری اصفهانی این حکایت طنزآمیز را آورده است که: مردی را در قیامت میآورند؛ و ملائکهی غلاظ و شداد، او را به محضر عدل الهی میبرند و پی در پی به گناهان او شهادت میدهند؛ ولی فرشتهی مأمورِ رسیدگی، به این گواهیها توجه نمیکند. آنها میگویند که او شکمها پاره کرده است و فرشته میگوید:
اگر این مرده اشکی هدیه کرده / ولش کن گریه کرده
عیان گر معصیت یا خفیه کرده / ولش کن گریه کرده
اگر از کودکان شیرخواره / شکمها کرده پاره
ولی یک ناله در یک تکیه کرده / ولش کن گریه کرده
خوراک او همه مال یتیم است / گناه او عظیم است
خطا در شهر و هم در قریه کرده / ولش کن گریه کرده
به دست خود زده قدّاره بر فرق / به خون خود شده غرق
تن خود زین ستم بیبنیه کرده / ولش کن گریه کرده
نمیارزد دو صد تضییعِ ناموس / به یک سبّوح قدّوس
اگر اشکی روان بر لحیه کرده / ولش کن گریه کرده
حسن ختام و زینتبخشِ این بخش:
الف. خطبهای از امام علی(ع) که در ذیقار ایراد فرمود، و پیشبینی او از روزگاری که مسجدیان و قاریان به گمراهی دچار گشته و با رفتارهای ناروایشان هویّت مسجدها را دگرگون گردانند:
«مَسَاجِدُهُمْ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ عَامِرَةٌ مِنَ الضَّلَالَةِ، خَرِبَةٌ مِنَ الْهُدَى، قَدْ بُدِّلَ فِيهَا مِنَ الْهُدَى، فَقُرَّاؤُهَا وَ عُمَّارُهَا أَخَائِبُ خَلْقِ اللَّهِ وَ خَلِيقَتِهِ، مِنْ عِنْدِهِمْ جَرَتِ الضَّلَالَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَعُودُ، فَحُضُورُ مَسَاجِدِهِمْ وَ الْمَشْيُ إِلَيْهَا كُفْرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ إِلَّا مَنْ مَشَى إِلَيْهَا وَ هُوَ عَارِفٌ بِضَلَالِهِمْ؛ فَصَارَتْ مَسَاجِدُهُمْ مِنْ فِعَالِهِمْ عَلَى ذَلِكَ النَّحْوِ خَرِبَةً مِنَ الْهُدَى عَامِرَةً مِنَ الضَّلَالَةِ؛ قَدْ بُدِّلَتْ سُنَّةُ اللَّهِ وَ تُعُدِّيَتْ حُدُودُهُ، وَ لَا يَدْعُونَ إِلَى الْهُدَى وَ لَا يَقْسِمُونَ الْفَيْءَ وَ لَا يُوفُونَ بِذِمَّةٍ، يَدْعُونَ الْقَتِيلَ مِنْهُمْ عَلَى ذَلِكَ شَهِيداً؛ قَدْ أَتَوُا اللَّهَ بِالِافْتِرَاءِ وَ الْجُحُودِ وَ اسْتَغْنَوْا بِالْجَهْلِ عَنِ الْعِلْمِ، وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللَّهِ فِرْيَةً وَ جَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ الْعُقُوبَةَ السَّيِّئَةَ؛
در مسجدهایشان در آن روزگار، بنای گمراهی آبادان و بنای هدایت ویران است و دین و هدایت در آنها دگرگون گشته. قاریانِ[39] مسجدها و بناکنندگانِ آن، زیانکارترین مردمان و آفریدگاناند. گمراهی از نزد آنان جریان مییابد و به سوی آنان بازمیگردد. رفتن به مسجدهای آنان و حضور در آنها، کفر ورزیدن به خدای بزرگ است، مگر کسی از گمراهی آنان آگاه باشد. با رفتاری بدان گونه، در مسجدهاشان بنای هدایت ویران و بنای گمراهی آبادان است و سنّت خدا دگرگون شده و فرمانهای او در معرض تعدّی قرار گرفته. مردم را به راه هدایت نخوانند و حقوق مالی خلق را به آنان نرسانند و بر هیچ پیمانی وفا نکنند. کسان خود را که در جنگهای ناروا به قتل رسند شهید خوانند و بدین گونه با افترا به خدا و انکار او به محضر او روند؛ و با دلخوش داشتن به جهل، از دانش بینیازی جویند. پیش از آن، بدنهای صالحان را تکّه پاره کردند و سخنان راستِ آنان را دروغزنی بر خدا نام نهاده و کار نیک آنان را با بدی پاداش دادند.»[40]
ب. آیتی از قرآن کریم: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ؛
پس وای بر آنان که کتابی تحریف شده را با دستان خود مینویسند و سپس میگویند: «این از نزد خدا است.» تا در برابر آن، بهایی اندک به چنگ آرند. پس وای بر آنان از آنچه دستهاشان نوشته و وای بر آنان از آنچه به چنگ میآورند.» (بقره: آیة 79)
منابع
قرآن کریم
ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النّهایة، بیروت، دار الکتب العلمیّة، 1407 ق.
اخوان الصفا، رسائل، بیروت، پاریس، منشورات عویدات، 1415 ق.
اقبال لاهوری، محمّد، کلیّات، تهران، سنایی، 1343.
امین، سیّد محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق.
ثبوت، اکبر، آخوند خراسانی و شاگردانش، نشر در فضای مجازی.
جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحیح محمود عابدی، تهران، انتشارات اطّلاعات، 1370.
خواجه نوری، ابراهیم، مدرّس، تهران، جاویدان، 1357.
خوئی، سید ابوالقاسم موسوی، معجم رجال الحدیث، 1413 ق.
دانشنامهی جهان اسلام، زیر نظر حدّاد عادل، تهران، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1396.
رضازاده شفق، صادق، تاریخ ادبیات ایران، تهران ؟ {بی نا}، {بی تا}.
زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت، دار العلم للملایین، 1989م.
شریف رضی، نهجالبلاغه، با ترجمهی سیّد جعفر شهیدی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1379.
صدرالدین شیرازی، محمد، المظاهر الالهیّة، با تحقیق و تعلیق جلال الدین آشتیانی، مشهد، دانشگاه مشهد.
صدوق، ابوجعفر محمد، معانی الاخبار، قم، جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیّة، 1361.
عقّاد، عبّاس محمود، الحسین ابوالشهداء، قم، انتشارات الشریف الرّضی.
غزّالی، محمد، احیاء العلوم، عالم الکتب، دمشق، درویشیّه، {بیتا}.
قابل، هادی، قاعدهی عدالت و نفی ظلم، 1390، {بی جا}، {بی نا}، {بی تا}.
قاضی شوشتری، سیّد نورالله مرعشی، مجالس المؤمنین، ، تهران، کتابفروشی اسلامیّه، 6 – 1375 ق.
کلینی، ابوجعفر محمّد، روضهی کافی، تهران، دار الکتب الاسلامیّه، 1362.
مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، تحقیق محمد باقر محمودی، تهران، وزرات ارشاد اسلامی، 1365.
محمد ریاض خان، احوال و آثار میر سیّد علی همدانی (رک میر سیّد علی همدانی)
مدرّس تبریزی، محمد علی، ریحانة الادب، تهران، کتابفروشی خیّام، 1374.
مطهّری، مرتضی، پاسخهای استاد، تهران، صدرا، 1370.
همو، حماسة حسینی، ج 3، تهران، انتشارات صدرا، 1366.
همو، ده گفتار، قم، انتشارات صدرا.
معصوم علیشاه، محمد معصوم شیرازی، طرائق الحقایق، تهران، کتابخانهی سنائی.
معین، محمّد، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1364.
مولوی، جلالالدین محمد، غزلیّات شمس تبریز، مقدّمه و تفسیر محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، انتشارات سخن، 1388.
همو، مثنوی معنوی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1373.
میر سیّد علی همدانی، فتوتیّه، در: احوال و آثار میر سیّد علی همدانی، پاکستان، اسلام آباد، مرکز تحقیقات فارسی، 1370.
نصیرالدین طوسی، محمد، اخلاق محتشمی، دیباچه و تصحیح محمد تقی دانشپژوه، انتشارات دانشگاه تهران، 1377.
یوسف خطار محمد، السیرة المرضیّة، دمشق، 1998 م.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . پیوند دین و اخلاق از این بُعد، در آراء حکیمان و متفکران غرب، به گستردگی انعکاس یافته و تفصیل آن گفتاری دیگر میطلبد.
[2] . آیت الله العظمی صانعی
[3] . قاعدة عدالت و نفی ظلم، هادی قابل (جامی)، صفحات فراوان.
[4] . آلعمران: 164، الجمعة: 2، البقرة: 129، 151.
[5] . رسائل اخوان الصّفا، ج 4، ص 33.
[6] . المظاهر الالهیّة، صدرا، ص 57.
[7] . احیاء العلوم، غزالی، ج 4، ص 409. (در پارهای از روایات به جای جرما، بَرَما ضبط شده است.)
[8] . معانی الاخبار، صدوق، ص 9 – 288.
[9] شادروان: سراپرده
[10] گش: خوشی و شادی
[11] مثنوی، دفتر 6، ابیات 800 تا 803، 808.
[12] . غزلیات شمس تبریز، ص 1258.
[13] . کلیات اقبال، ص 5 – 74.
[14] . معجم رجال الحدیث، خویی، ج 13، ص 284؛ الاعلام، ج 8، ص 128.
[15] . معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 284؛ بحارالانوار، ج 32، ص 490؛ الاعلام، ج 5، ص 36.
[16] . دانشنامة جهان اسلام، ج 23، ص 590.
[17] . اعیان الشیعه، محسن امین، ج 7، ص 5 – 234؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج 9، ص 9 -118؛ طرائق الحقایق، معصوم علی شاه، ج 2، ص 3 -42.
[18] . معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 291، 5 – 294.
[19] . فتوتیّه، احوال و آثار میر سیّد علی همدانی، ص 365 ـ نیز ص 375؛ نفحات الانس، جامی، ص 422 ـ به نقل از علاء الدّولة سمنانی ـ و 559.
[20] . تاریخ ادبیّات ایران، رضازاده شفق، ص 9 – 268؛ فرهنگ فارسی، محمّد معین، ج 5، ص 299؛ نفحات، جامی، ص 427، 460؛ احوال و آثار میر سیّد علی همدانی، محمد ریاض خان، ص 18.
[21] . السیرة المرضیّة، یوسف خطار محمّد، ص 4 – 113؛ نفحات، جامی، ص 435، 466
[22] . مجالس المؤمنین، قاضی شوشتری، ج 2، ص 5 – 74؛ طرائق الحقایق، معصوم علیشاه، ج 2، ص 4 – 343.
[23] . ریحانة الادب، مدرّس تبریزی، ج 1، ص 144.
[24] . مدرّس، خواجه نوری، مقدمهی چاپ سال 1357.
[25] . همان، ص 50 – 149
[26] . اخلاق محتشمی، خواجة طوسی، ص 2 – 51
[27] . ابوالشهداء، عباس محمود عقّاد، ص 20، 21، 9 – 88، 4 – 123.
[28] . آخوند خراسانی و شاگردانش، ص 9 – 748.
[29] . از جمله در: آخوند خراسانی و شاگردانش، ص 772 – 785
[30] . تلخابه: شراب تلخ
[31] . کلّیات اقبال، ص 70 – 269
[32] . همان، ص 145، 3 – 382
[33] . پاسخهای استاد، مطهّری، ص 66
[34] . ده گفتار، استاد مطهری، ص 270
[35] . یعنی در حوالیِ سال 1339 ش که این سخنان مطرح شده است.
[36] . ده گفتار، مطهری، ص 61
[37] . یعنی در حوالی سال 1339 ش. (امّا امروز؟!)
[38] . ده گفتار، استاد مطهری، ص 3-62
[39] . در صدر اسلام، فقیهان را قاریان مینامیدند (البدایة و النّهایة، ابن کثیر، ج 9، ص 281)
[40] . روضة کافی، ابوجعفر کلینی، ص 9 – 388. سخنانی با مضامینی نزدیک به این خطبه نیز در نهجالبلاغه، با ترجمة شهیدی، بخش حکمتها و کلمات قصار، ص 426 آمده است.