از مدینه تا مدینه| قسمت چهاردهم :رویدادهای روز عاشورا ،شهادت خاندان امام حسین(ع)

چکیده
در میان شهیدان کربلا از خاندان اباعبدالله(ع) دو چهره بیش از دیگران می‌درخشند؛ یکی حضرت علی اکبر(ع) که امام حسین او را شبیه‌ترین مردمان در سیرت و صورت به پیامبر اکرم(ص) توصیف کرد و دیگری حضرت اباالفضل العباس، پرچمدار سپاه نور که شهادت او کمر امام حسین را شکست.

بشرا آنلاین – همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسه‌ی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود. در قسمت چهاردهم این مجموعه مقالات، رویدادهای روز عاشورا  و شهادت خاندان امام حسین(ع) مورد بررسی قرار می‌گیرد:

یکم: رخدادها و گزارش‌ها

الف) شهادت فرزندان امام حسين(ع)

1. على اكبر

على اكبر(ع)، بزرگ‌‌ترين پسر امام حسين(ع) بود. پدر بزرگوارش، طبق نقلى، هنگام رفتن وى به ميدان نبرد، فرمود:

«خداوندا! گواه باش كه جوانى رو در روی آنان قرار گرفته است كه شبيه‌ترينِ مردم به پيامبرت از جهت صورت و سيرت و سخن گفتن است و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبر تو مى‌شديم، به او نگاه مى‌كرديم».

برخی از کارویژه‌های علی اکبر(ع) در نهضت عاشورا از این قرار است:

  1. در واقعة عاشورا، از اركان سپاه امام(ع) به شمار مى‌رفت؛
  2. تأكيد او بر حق‌مدارى و دفاع از حق تا ايثار جان؛
  3. اذان گفتن براى اقامه جماعت به امامت حسين(ع) در جريان برخورد سپاه حُر با كاروان امام(ع)؛
  4. بر عهده گرفتن مسئوليت آب‌رسانى به خيمه‌ها در شب عاشورا؛
  5. نپذیرفتن امان‌نامه دشمن برای زنده ماندن؛
  6. داوطلب شدن ايشان براى شهادت پيش از ديگر بنى‌هاشم[1]

الطبقات الكبرى: مردی از شاميان، على اكبر، فرزند حسين(ع) را – كه مادرش آمنه، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود، و مادر آمنه نيز دختر ابوسفيان بن حَرب (جدّ يزيد) بود- فراخواند و گفت: تو با اميرمؤمنان [يزيد]، خويشاوندى دارى و به او نزديكى. اگر بخواهى، ما به تو امان مى‌دهيم و به هر كجا كه دوست داشتى، برو!

علی اکبر گفت: «أما وَاللّهِ لَقَرابَةُ رَسولِ اللّهِ(ص) كانَت أولى أن تُرعى مِن قَرابَةِ أبي سُفيانَ …»

«بدان كه – به خدا سوگند- رعايتِ خويشاوندىِ پيامبر خدا(ص)، لازم‌تر از رعايت خويشاوندى ابوسفيان است!» …

الأمالى صدوق ـ به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام جعفر صادق، از پدرش امام باقر(ع)- می‌نویسد:

لَمّا بَرَزَ [عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ] إلَيهِم دَمَعَت عَينُ الحُسَينِ(ع)، فَقالَ:

«اللّهُمَّ كُن أنتَ الشَّهيدَ عَلَيهِم، فَقَد بَرَزَ إلَيهِمُ ابنُ رَسولِكَ، وأشبَهُ النّاسِ وَجهاً وسَمتاً بِهِ»

هنگامى كه على اكبر(ع) براى مبارزه به سوى دشمن رفت، چشمان حسين(ع)، گريان شد و گفت:

«خدايا ! تو بر ايشان گواه باش، كه فرزند پيامبرت و شبيه‌ترينِ مردم به او در صورت و سيرت، به سوى آنان مى‌رود».

على اكبر(ع) نيز چنين رَجَز مى‌خواند:

أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِیّ                  نَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِیّ

أما تَرَونَ كَيفَ أحمی عَن أبی

من على، پسر حسين بن على‌ام / به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر(ص)، نزديك‌تريم.

آيا نمى‌بينيد كه چگونه از پدرم، حمايت مى‌كنم؟ …

الإرشاد: ياران امام حسين(ع)، يكى يكى پيش مى‌آمدند و مى‌جنگيدند و كُشته مى‌شدند تا آن كه جز خانواده‌اش، كسى با حسين(ع) نماند. آن‌گاه پسرش على اكبر(ع)  – كه مادرش ليلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود- قدم به ميدان نهاد. او از زيباروى‌ترينِ مردمان و آن هنگام، هجده-نوزده ساله بود.

او به دشمن، حمله بُرد و چنين خواند:

أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِیّ                  نَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِیّ

تَاللّهِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِیّ                أضرِبُ بِالسَّيفِ اُحامی عَن أبی

ضَربَ غُلامٍ هاشِمِیٍّ قُرَشِیّ

من على، پسر حسين بن على‌ام / به خانة خدا سوگند، كه ما به پيامبر(ص)، نزديك‌تريم

و به خدا سوگند، كه پسر بى‌نَسَب (ابن زياد) نمى‌تواند بر ما حكم براند

با شمشير مى‌زنم و از پدرم، حمايت مى‌كنم/ شمشير زدنِ جوان هاشمىِ قُرَشى

او اين كار را بارها به انجام رساند و كوفيان، از كُشتن او پروا مى‌كردند كه مُرّة بن مُنقِذ عبدى، او را ديد و گفت: گناهان عرب بر دوش من باشد، اگر بر من بگذرد و چنين كند و من، پدرش را به عزايش ننشانم! على اكبر(ع)، مانند بار اوّل، بر دشمن حمله بُرد كه مُرّة بن مُنقِذ، راه را بر او گرفت و نيزه‌اى به او زد و بر زمينش انداخت. سپاهيان، گِردش را گرفتند و او را با شمشيرهايشان، تكّه تكّه كردند.

فَجاءَ الحُسَينُ(ع) حَتّى وَقَفَ عَلَيهِ، فَقالَ: «قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ يا بُنَيَّ، ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ!»

حسين(ع) به بالاى سر او آمد و ايستاد و فرمود: «خداوند ، بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند، اى پسر عزيزم! چه گستاخ بودند در برابر [خداى] رحمان و بر هتك حرمت پيامبر!».

سپس اشك از چشمانش روان شد و فرمود: « عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ»؛ «دنياى پس از تو ، ويران باد!».

زينب(ص) خواهر حسين(ع)، به شتاب، بيرون دويد و ندا داد: «اى برادرم و فرزند برادرم!» آن‌گاه، آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر(ع) انداخت.

حسين(ع)، سر او را گرفت و [او را بلند كرد و] به خيمه‌اش بازگردانْد و به جوانان [خاندان] خود، فرمان داد و فرمود: «برادرتان را ببريد!». آنان، او را بُردند و در خيمه‌اى گذاشتند كه جلوى آن، مى‌جنگيدند. (دانش‌نامه امام حسین(ع)، ج 7، ص 7-31)

2. كودك خردسال

بر پاية برخى از گزارش‌ها، امام حسین(ع)، شش پسر داشته كه دو تن از آنان، عبداللّه و على اصغر، نام داشته‌اند. اين دو فرزند امام(ع)، هر دو در روز عاشورا ، شهيد شده‌اند.

گزارش‌هايى كه كلمه «رَضيع (شيرخواره)» در آن‌ها به كار رفته و يا تصريح مى كنند كه فرزندى از امام(ع) كه در روز عاشورا به دنيا آمده بود، روى دست پدر، تير خورد و شهيد شد، به شهادتِ يكى از اين فرزندان، اشاره دارد. البته بايد توجّه داشت آن‌چه مكرّر شنيده مى‌شود كه آن كودك، شش‌ماهه بوده، سند معتبرى ندارد. امّا گزارش‌هايى كه به شهادت فرزند سه‌ساله امام(ع) اشاره كرده‌اند يا تعبيرهاى مشابه و نزديك به آن دارند، مربوط به شهادت فرزند ديگرى از ايشان است که به نام عبدالله از او یاد می‌شود.

الملهوف: لَمّا رَأَى الحُسَينُ(ع) مَصارِعَ فِتيانِهِ وأحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ، ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا؟

فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إلى بابِ الخَيمَةِ، وقالَ لِزَينَبَ: ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغيرَ حَتّى اُوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ.

فَقالَ لِزَينَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أنَّهُ بِعَينِ اللّهِ.

قالَ الباقِرُ(ع): فَلَم يَسقُط مِن ذلِكَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ.

الملهوف: هنگامى كه حسين(ع)، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد:

«آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا(ص)، دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آيا يارى‌دهنده‌اى هست كه به خاطر خدا، ما را يارى دهد؟».

پس صداى زنان، به ناله برخاست. امام(ع)، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب(س) فرمود: «كودك خُردسالم را به من بده تا با او، خداحافظى كنم».

او را گرفت و مى‌خواست او را ببوسد كه حَرمَلة بن كاهِل، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد.

امام(ع) به زينب(س) فرمود: «او را بگير!». سپس، كف دستانش را زير خون [گلوى او] گرفت تا پُر شدند. خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود: «آن‌چه بر من وارد مى‌شود، برايم آسان است؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست».

امام باقر(ع) [درباره آن خون] فرموده است: «از آن خون، يك قطره هم به زمين، بازنگشت». (همان، ص 37، ح 1771)

تاريخ اليعقوبي: تَقَدَّموا رَجُلاً رَجُلاً، حَتّى بَقِيَ وَحدَهُ ما مَعَهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ، ولا وُلدِهِ ولا أقارِبِهِ، فَإِنَّهُ لَواقِفٌ عَلى فَرَسِهِ، إذ اُتِيَ بِمَولودٍ قَد وُلِدَ لَهُ في تِلكَ السّاعَةِ، فَأَذَّنَ في اُذُنِهِ، وجَعَلَ يُحَنِّكُهُ إذ أتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ في حَلقِ الصَّبِيِّ فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ(ع) السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وجَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ ويَقولُ: وَاللّهِ لَأَنتَ أكرَمُ عَلَى اللّهِ مِنَ النّاقَةِ، ولَمُحَمَّدٌ أكرَمُ عَلَى اللّهِ مِن صالِحٍ! ثُمَّ أتى فَوَضَعَهُ مَعَ وُلدِهِ وبَني أخيهِ.

تاريخ اليعقوبى: ياران حسين(ع)، يك به يك، گامْ پيش نهادند [و رزميدند و شهيد شدند] تا اين كه حسين(ع) تنها ماند و هيچ يك از [مردان] خانواده و فرزندان و نزديكانش با او نماند. او بر بالاى اسبش بود. كودكى را كه همان ساعت متولّد شده بود، برايش آوردند. حسين(ع)، در گوشش اذان گفت و كامِ او را برمى‌داشت كه تيرى آمد و در گلوى كودك نشست و ذبحش كرد. حسين(ع)، تير را از گلوى او بيرون كشيد و خونش را به بدن او ماليد و گفت: «به خدا سوگند، تو نزد خدا، از شتر صالح، گرامى‌ترى و محمّد(ص) نيز نزد خدا از صالح، گرامى‌تر است».

سپس آمد و او را كنار فرزندان و برادرزادگانش نهاد. (همان، ص 48، ح 1785)

ب) شهادت فرزندان امام علی(ع)

3. ابوبكر بن على

ابو بكر، كنيه يكى از فرزندان امام على(ع) از همسرى به نام ليلاست كه بر اساس گزارش شمارى از منابع، در كربلا به شهادت رسيد.

شيخ مفيد، نام وى را محمّدِ اصغر مى‌داند كه همراه برادرش عبيداللّه، در واقعه كربلا شهيد شد؛ ليكن برخى منابع، محمّد اصغر و ابوبكر را دو نام براى دو تن از فرزندان اميرمؤمنان(ع) مى‌دانند.

گفتنى است كه در مقتل الحسينِ خوارزمى و المَجدىّ، نام ابوبكر، «عبداللّه» ذكر شده [و «ابو بكر»، كُنيه او فرض شده] است.

مقتل الحسين(ع)، خوارزمى: سپس برادران حسين(ع)، پيش آمدند و تصميم داشتند كه در راه او، كشته شوند.

نخستين كس از آنان كه پيش آمد، ابوبكر بن على بود كه نامش عبداللّه بود و مادرش ليلا. او به ميدان در آمد و چنين مى‌خواند:

پدرم، علىِ پُرافتخار و والاست / از نسل هاشمِ درستْ كردارِ بزرگوار و بخشنده

اين، حسين است، فرزند پيامبرِ فرستاده شده / ما با شمشير بُرّان، از او دفاع مى‌كنيم.

جانم فداى اين برادر بزرگوار!/ پروردگارا! پاداشى بزرگ، به من عطا فرما

زَحر بن قيس نَخَعى به او حمله بُرد و او را كُشت. نيز گفته شده كه عبداللّه بن عُقْبه غَنَوى به سوى وى تير انداخت و او را كُشت. (همان، ص 57، ح 1791)

4. عبداللّه بن على

امام على، از همسرش اُمّ البنين، چهار فرزند به نام‌هاى: عبّاس، عبداللّه، عثمان و جعفر داشت كه همه آن‌ها در كربلا، شهيد شدند.

كنيه عبداللّه، ابو محمّدِ اكبر و لقبش عبداللّه ِ اصغر بود. سنّ او هنگام شهادت، 25 سال گزارش شده است.

عبّاس(ع)، مايل بود كه تا زنده است، جانبازى برادرانش را در راه امام(ع) و برادرِ بزرگ‌تر خود ببيند و اجر شكيبايان را ببرد. لذا خطاب به برادرش عبداللّه گفت:

در پيشِ رويم بجنگ [و شهيد شو]، تا [كشته شدن] تو را ببينم و [در راه خدا] به‌شمار آورم، كه تو فرزندى ندارى.

آن‌گاه، عبداللّه به ميدان آمد و در‌حالى‌كه اين اشعار را زمزمه مى‌كرد، به صف دشمن، حمله كرد تا شهيد شد:

من، پسرِ داراى دليرى و شايستگى‌هايم / آن علىِ نيكوى صاحب تلاش

آن شمشير پيامبر خدا(ص)، دارندة عبرت‌ها [و پندها] / هرگاه كه حوادث هولناك رُخ مى‌نمودند. (همان، ص 67)

5. جعفر بن على

جعفر بن على، آخرين برادر تنىِ عبّاس(ع) بود كه در كربلا، به شهادت رسيد. بيشتر منابع، سنّ او را هنگام شهادت، نوزده سال ذكر كرده‌اند؛ ليكن برخى گفته‌اند كه او هفده ساله بوده و طبق نقل برخى، 29 سال، داشته است. با توجّه به اين كه اميرمؤمنان(ع) در سال چهلم هجرى به شهادت رسيد، وى بايد در جريان عاشورا، حدّاقل بيست‌ساله بوده باشد، مگر اين‌كه هنگام شهادت امام على(ع)، مادرش تازه به او باردار شده باشد كه در اين صورت، نوزده ساله بودن او نيز قابل قبول خواهد بود. وى در روز عاشورا، با خواندن اين رَجَز، به دشمنْ حمله كرد و به خيل شهدا پيوست:

من  جعفرم  صاحب افتخارات / پسر علىِ نيك و بخشنده

با نيزه جولان‌دهنده، از حسين، دفاع مى‌كنم / و با شمشير برّاقِ درخشنده

قاتل وى را برخى هانى بن ثُبَيت و برخى خولى بن يزيد اَصبَحى دانسته‌اند. (همان، ص 67)

6. عثمان بن على

امام على(ع)، به جهت علاقه‌اى كه به عثمان بن مَظعون، صحابى بزرگ پيامبر خدا(ص) داشت، نام يكى از فرزندانش از اُمّ البنين را عثمان ناميد. از ايشان، در اين باره روايت شده كه فرمود:

همانا او را به نام برادرم عثمان بن مظعون، قرار دادم.

كنيه عثمان بن على، ابو عَمرو بود و سنّ او هنگام شهادت، 21 سال گزارش شده است. او به ميدان آمد و به صف دشمن حمله برد، درحالى‌كه چنين رَجَزهايى را مى‌خواند:

من، عثمانِ صاحب دارنده افتخاراتم/ پدرم، على است، آن نيكوكردارِ پاك

و پسرعموى پيامبرِ پاك / و نيز برادرِ حسينم، بهترينِ بهترين‌ها

و سَرور بزرگ و كوچك / پس از پيامبر(ص) و وصىّ يارى‌كننده

وى مى‌جنگيد تا اين كه شخصى به نام خولى بن يزيد اَصبَحى، او را هدف تير قرار داد و بر زمين افتاد و مردى از بنى‌اَبان، سرش را از تنش جدا ساخت. (همان، ص 71)

7. عبّاس بن على

عبّاس(ع)، جلوه عشق و ايثار، تبلور رادمردى، صفا و وقار، و تجسّم شجاعت، شهامت و كرامت است. او در ميان حماسه‌آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ، از چنان جايگاه بلند و مكانت والايى برخوردار است كه به گفته سيّد الساجدين، زين‌العابدين(ع):

«براى عبّاس(ع)، نزد خداوند – تبارك و تعالى- منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت، به او رَشك مى‌برند».

او از مادرى بزرگوار از قبيله بنى كِلاب – كه شجاع‌ترين، رزم‌آورترين و تيزْتك‌ترين مردانِ روزگار را در خود داشت- و در دامان پُرمهر او و در كنار برادران بى‌نظيرى هم‌چون امام حسن(ع) و امام حسين(ع)، باليد و رشد كرد.

كنيه آن بزرگوار، ابوالفضل و ابو قِربه (صاحب مَشك) و القابش سقّا و قمر بنى‌هاشم است.

عبّاس، قامتى بلند، سينه‌اى سِتَبر، بازوانى توانمند و چهره‌اى بس زيبا داشت‌، بدان‌سان كه او را «ماه بنى‌هاشم» مى‌گفتند.

او از آغاز قيام اباعبداللّه الحسين(ع)، همراه و همدل ايشان و در هنگامه نبرد كربلا، پرچمدار سپاه او بود. عبّاس(ع)، در روزهاى سخت محاصره امام(ع) و يارانش، سقايت سپاه و آب‌رسانى به كودكان را بر عهده داشت.

 او در آستانة شب عاشورا، در جمع همراهان حسين(ع)، هنگامى كه امام(ع) از آن‌ها خواسته بود تا بروند و ايشان را تنها بگذارند اوّلين كسى بود كه با جملاتى سرشار از عشق و ايمان، و آكَنده از ايثار، هم‌گامى و جان‌فشانى‌اش را اعلام كرد.

شمر بن ذى‌الجوشن، در كربلا براى عبّاس(ع) و سه برادرش، امان‌نامه آورد. او كه در آغاز، حتّى از رويارو شدن با شمر، نفرت داشت، در ردّ پيشنهاد سفاهت‌آميز او، شكوهمند و استوار، گفت:

لعنت خدا بر تو و امان‌نامه‌ات باد! … آيا به ما امان مى‌دهى، درحالى‌كه پسر پيامبر خدا(ص) در امان نيست؟!

عبّاس(ع)، در كلام معصومان(ع)، به ايثار، تيزبينى، استوارى در ايمان، جهاد عظيم، آزمايش نيكو و داشتن جايگاه رَشك‌آور در قيامت، ستوده شده است.

اين قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكست‌ناپذير اباعبداللّه(ع)، در هنگامه اوج تنهايى امام(ع) و در راه رساندن آب به كام‌هاى خشكيده كاروان حسين(ع)، شهدِ شهادت نوشيد.

غم شهادت او، جان امام حسين(ع) را بسى فِسُرد، بدان‌گونه كه در كنار قامت خونينش، از سرِ سوز، در سوگ آن عزيز در خون تپیده فرمود: «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِی وَ قَلَّت حِيلَتِی»؛ «اكنون، پشتم شكست و چاره‌ام، ناچار شد».

عبّاس(ع)، در هنگام شهادت، 34 سال داشت. (همان، ص 77-79)

الأمالى، صدوق – به نقل از ثابت بن ابى صفيّه- : سَرور عابدان، على بن الحسين(ع)، به عبيداللّه، پسر عبّاس بن على بن ابى طالب(ع) نگريست و گريست. سپس فرمود:

قالَ(ع): رَحِمَ اللّهُ العَبّاسَ! فَلَقَد آثَرَ وأبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَت يَداهُ، فَأَبدَلَهُ اللّهُ عز و جل بِهِما جَناحَينِ يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَةِ فِي الجَنَّةِ، كَما جَعَلَ لِجَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ، وإنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى مَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ .

«خداوند، عبّاس را رحمت كند! بى هيچ ترديدى، ايثار كرد و آزمايش [نيكويى] داد و خود را فداىِ برادرش كرد تا آن كه دستانش قطع شد و خداوند عز و جل به جاى آن‌ها، دو بال برايش قرار داد كه با آن‌ها، همراه فرشتگان در بهشت، پرواز مى‌كند، همان‌گونه كه براى جعفر بن ابى طالب، قرار داد.

عبّاس(ع)، نزد خداوند – تبارك و تعالى- منزلتى دارد كه همه شهيدان در روز قيامت، به آن، رَشك مى‌برند». (همان، ص 87، ح 1808)

8. محمّد بن على

بسيارى از منابع، محمّد بن على را نيز از شهداى كربلا شمرده‌اند و برخى، لقب وى را «اصغر» آورده‌اند.

بر پاية برخى از گزارش‌ها، نام مادر وى، اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى است و برخى گفته‌اند كه مادرش اُمّ وَلَد (كنيز) بوده است.

سنّ محمّد در هنگام شهادت، 22 سال گزارش شده و قاتلش، مردى از طايفه اَبان بن دارِم بوده است؛ امّا به گزارش ابن شهرآشوب، او به دليل بيمار بودن، در كربلا كشته نشد. (همان، ص 113)

ج) شهادت فرزندان امام حسن(ع)

9. قاسم بن حسن

قاسم، فرزند امام حسن(ع) است. مادرش كنيز بود و نرجس نام داشت. چهره او چون پاره ماه بود. به گزارش خوارزمى، وى هنگام شهادت، به سنّ بلوغ نرسيده بود؛ ولى مؤلّف لباب الأنساب، او را شانزده‌ساله مى‌داند.

چگونگى اجازه گرفتن اين نوجوان از امام حسين(ع) براى رفتن به ميدان، حاكى از قوّت معرفت و كمال درايت و شهامت و ايمان اوست. شايد به دليل كمىِ سن، ابتدا امام حسين(ع) به او اجازه ميدان رفتن نداد؛ امّا قاسم، آن‌قدر دست و پاى امام(ع) را بوسيد و پافشارى و التماس كرد تا اجازه گرفت و درحالى‌كه اشك‌هايش بر گونه‌اش مى‌غلتيد، با خواندن اين رَجَز به صف دشمن، حمله بُرد:

اگر مرا نمى‌شناسيد، من شاخة حسن / نوادة پيامبرِ برگزيده و امين هستم

اين حسين، همانند اسيرِ به گروگان گرفته شده / در ميان مردم است كه از آب باران هم دريغ داشته شده است (همان، ص 121و123)

تاريخ الطبرى – به نقل از حُمَيد بن مسلم- : جوانى به سان پاره ماه، شمشير به دست، به سوى ما آمد. او پيراهن و بالاپوش و كفش‌هايى داشت كه بند يك لِنگه‌اش پاره شده بود، و از ياد نبرده‌ام كه لنگه چپ آن بود.

عمرو بن سعد بن نُفَيل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند، بر او حمله مى‌برم.

به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه مى‌خواهى؟! همين كسانى كه گرداگردِ او را گرفته‌اند، براى کشتن او کافی است و برای تو بس است.

گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد!

آن‌گاه، بر او حمله بُرد، و بازنگشت تا با شمشير، بر سرش زد. آن جوان، به صورت، [بر زمين] افتاد و فرياد برآورد: عموجان!

حسين(ع)، مانند باز شكارى، نگاهى انداخت و مانند شير شرزه، به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فريادى كشيد و از امام(ع)، كناره گرفت. سواران كوفه، يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين(ع) بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركب‌ها قرار گرفت و سواران، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد.

وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ(ع) قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ؛ وحُسَينٌ(ع) يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ!

غبار [نبرد] كه فرونشست، حسين(ع) بر بالاى سر جوان، ايستاده بود و او پاهايش را از درد، به زمين مى‌كشيد. حسين(ع) فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت، جدّ توست!».

ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ.

«به خدا سوگند، بر عمويت گران مى‌آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدايى كه – به خدا سوگند- جنايتكاران و تجاوزگران بر آن، فراوان و ياورانش اندك‌اند».

سپس او را بُرد و گويى مى‌بينم كه پاهاى آن جوان‌، بر زمين كشيده مى‌شود و حسين(ع)، سينه‌اش را بر سينه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه مى‌كند؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او – كه از خاندانش بودند- گذاشت. نام آن جوان را پرسيدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است. (همان، ص 127، ح 1836)

10. ابوبكر بن حسن

يكى ديگر از فرزندان امام حسن(ع) كه در كربلا شهيد شد، ابوبكر نام داشت. سنّ او را 35 سال گفته‌اند.

بيشتر منابع، نام او را در كنار عبداللّه و قاسم آورده‌اند. بنابراين، سه تن از فرزندان امام حسن(ع) در كربلا شهيد شده‌اند. (همان، ص 135)

الإرشاد: عبداللّه بن عُقْبه غَنَوى، تيرى به سوى ابو بكر بن حسن بن على بن ابى طالب انداخت و او را كُشت. (همان، ص 139، ح 1843)

11. عبداللّه بن حسن

سومين فرزند امام حسن(ع) كه در كربلا به شهادت رسيد، عبداللّه نام داشت. ظاهرا وى پس از على اصغر، خُردسال‌ترين شهيد كربلا بوده است.[2] هنگامى كه سپاه كوفه، امام حسين(ع) را در آخرين لحظات زندگى، محاصره كرده بودند، اين كودك، تلاش كرد تا خود را به امام(ع) برساند. زينب(س)، خواست مانع وى شود؛ ولى نتوانست. او شتابان آمد تا اين كه خود را به امام(ع) رساند و در كنار ايشان، به شهادت رسيد. (همان، ص 141)

الملهوف: عبداللّه بن حسن بن على – كه هنوز جوانى نابالغ بود- از نزد زنان بيرون دويد و خود را به كنار حسين(ع) رساند. زينب(س) دختر على(ع)، در پى‌اش رفت تا او را نگاه دارد؛ امّا او تسليم نشد و به هيچ روى نپذيرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمويم جدا نمى‌شوم.

بحر بن كعب (و گفته شده كه حرملة بن كاهِل)، شمشير را به سوى حسين(ع) فرود آورد. نوجوان به او گفت:

اى مادرْخبيث! آيا عموى مرا مى‌كُشى؟

بحر، با شمشير به او زد. جوان، دستش را سپر كرد كه قطع شد و از پوست، آويزان شد. پس فرياد برآورد: عمو جان!

حسين(ع)، او را گرفت و به سينه‌اش چسباند و فرمود:

«يَا بنَ أخی، اِصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ، وَاحتَسِب فی ذلِكَ الخَيرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ».

«اى فرزند برادرم! بر آن‌چه بر تو رسيده، شكيبايى كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‌ات، ملحق مى‌كند».

حرملة بن كاهِل – كه خدا لعنتش كند- او را با تير زد و در همان دامان عمويش، ذبح كرد. (همان، ص 145، ح 1848)

د) شهادت فرزندان عبداللّه بن جعفر

12. محمّد بن عبداللّه بن جعفر

محمّد ، يكى از فرزندان عبداللّه بن جعفر طيّار است كه در واقعه كربلا، شهيد شد. مادر او، بر پاية گزارش منابع معتبر، خَوصا، دختر خَصَفة بن ثقيف بن ربيعه است. بنابراين، آن‌چه در برخى از منابع آمده كه مادر وى زينب(س) است، ظاهراً صحيح نيست.

المناقب، ابن شهرآشوب: سپس محمّد بن عبداللّه بن جعفر، به ميدان پا نهاد و چنين مى‌خواند:

از ستم به ما، به خدا شكايت مى‌كنم / از كارِ گروهى كور و پَست

تغييردهنده تعاليم قرآن / و آيات محكم نازل شده تبيان و آشكار كننده كفر و طغيان

آن‌گاه، ده تن را كُشت و عامر بن نَهشَل تميمى، او را كُشت. (همان، ص 149، ح 1851)

13. عَون بن عبداللّه بن جعفر

عَون، يكى ديگر از فرزندان عبداللّه بن جعفر طيّار است كه در واقعه كربلا، به شهادت رسيد. گفتنى است كه عبداللّه بن جعفر، دو فرزند به نام «عون» داشته است. ازاين‌رو، يكى از آن‌ها «عونِ اكبر» و ديگرى «عونِ اصغر» ناميده شده‌اند. مادر يكى از آن‌ها زينب(س) بوده و نام مادر ديگرى، جُمانه دختر مُسَيَّب، گزارش گرديده است. در اين كه كدام يك از آن‌ها در كربلا شهيد شده و مادرش كيست، ميان مورّخان، اختلاف نظر وجود دارد. ابوالفرج اصفهانى، وى را عون اكبر و فرزند زينب(س) مى‌داند و مى‌گويد كه عون اصغر، در واقعه حَرّه [در مدينه] به شهادت رسيده است؛ امّا بيشتر منابع، عونِ شهيد در كربلا را فرزند «جُمانه» مى‌دانند. (همان، ص 151و153)

مقتل الحسين خوارزمى: پس از محمّد بن عبداللّه بن جعفر، عَون بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب، به ميدان آمد، درحالى‌كه چنين مى‌خواند:

اگر مرا نمى‌شناسيد، من فرزند جعفرم/ شهيد راستى، شكُفته در باغ بهشت

پروازكننده در آن‌جا با دو بال سبز!/ و اين، براى شرافت در ميان مردم، بس است!

آن‌گاه، جنگيد تا كشته شد. گفته شده كه عبداللّه بن قُطْبه، او را كُشت. (همان، ص 153، ح 1855)

تاريخ الطبرى – به نقل از ابو كَنود عبدالرحمان بن عُبَيد- : هنگامی که عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، از کشته شدن دو پسرش همراه حسین(ع) خبر یافت و مردم برای تسلیت به حضورش می‌آمدند، یکی از وابستگانش – که فکر نمی‌كنم كسى جز ابولَسْلاس باشد- گفت: مصيبتى كه ديده‌ايم، از جانب حسين به ما رسيده است!

عبداللّه بن جعفر، او را با كفشش زد و سپس گفت: اى پسر زنِ بدبو! آيا به حسين، چنين مى‌گويى؟ به خدا سوگند، اگر در كنارش حاضر مى‌بودم، دوست مى‌داشتم كه از او جدا نشوم تا همراهش كشته شوم!

به خدا سوگند، آن‌چه دلم را به فدا شدن دو پسرم راضى و مصيبت آن دو را بر من، سبُك مى‌كند، اين است كه در راه از خود گذشتگى براى برادر و پسرعمويم [حسين(ع)] و پايدارى در كنار او، كشته شده‌اند!

سپس به همنشينانش رو كرد و گفت: خدا را بر شهادت حسين(ع) مى‌ستايم كه اگر نتوانستم با دستانم حسين(ع) را يارى كنم، دو پسرم، او را يارى دادند. (همان، ص 157، ح 1859)

ه) شهادت فرزندان عَقيل

14. عبداللّه بن مُسلم بن عقيل

عبداللّه، فرزند مسلم و مادرش رُقَيّه دختر امام على(ع) بود. سنّ او هنگام شهادت، 26 سال، گزارش شده است. برخى، وى را نخستين شهيدِ خاندان پيامبر(ص) دانسته‌اند و بر پاية گزارش شمارى از منابع، وى پس از على اكبر(ع) به شهادت رسيده است.

مقتل الحسين خوارزمى: هنگامى كه ياران حسين(ع)، كشته شدند و جز خاندانش، يعنى فرزندان على(ع)، جعفر، عقيل و حسن(ع)، و نيز فرزندان خود حسين(ع)، كسى نمانْد، گِرد هم آمدند و با يكديگر، خداحافظى كردند و عزم جنگ نمودند.

نخستين كس از خاندان حسين(ع) كه [براى نبرد] بيرون آمد، عبداللّه بن مسلم بن عقيل بود كه به ميدان آمد، درحالى‌كه چنين مى‌خواند:

امروز، مسلم؛ پدرم را مى‌بينم/و جوان‌مردانى را كه بر دين پيامبر(ص) درگذشتند

آنان، مانند كسانى نيستند كه به دروغ، شناخته شده‌اند / بلكه برگزيده و داراى نَسَبى بزرگوارند

سپس، حمله كرد و جنگيد و گروهى را كُشت و سپس، كُشته شد. (همان، ص 161، ح 1860)

تاريخ الطبرى – به نقل از حُمَيد بن مُسلم اَزْدى- : عمرو بن صَبيح صُدايى، تيرى به سوى عبداللّه بن مسلم بن عقيل انداخت. او كفِ دستش را [براى محفاظت] بر پيشانى‌اش نهاد [امّا تير، دستش را به پيشانى‌اش دوخت] و نتوانست آن را حركت دهد. سپس تيرى ديگر آمد و قلبش را شكافت. (همان، ص 163، ح 1863)

15. جعفر بن عقيل

جعفر، فرزند عقيل بن ابى طالب، مانند مُسلم، داماد امام على(ع) بوده است. جعفر در هنگام شهادت، 23 ساله بوده است.

الفتوح: پس از عبداللّه بن مُسلم، جعفر بن عقيل بن ابى طالب، به ميدان آمد، درحالى‌كه مى‌خواند:

من  جوان اَبطَحى (مكّى) و از نسل طالبم / از خاندان هاشم و غالِب

و ما بى‌گمان، سَرور بزرگان هستيم / اين، حسين است، سَرور پاكيزگان!

سپس حمله بُرد و جنگيد تا كشته شد. خداوند، رحمتش كند! (همان، ص 167، ح 1866)

16. عبدالرحمان بن عقیل

عبدالرحمان بن عقیل نیز داماد امام علی(ع) بوده و همسرش خدیجه نام داشته است. وی هنگام شهادت، 35 ساله بوده است.

المناقب ابن شهرآشوب: سپس عبدالرحمان بن عقيل، به ميدان آمد، درحالى‌كه چنين رَجَز مى‌خواند:

پدرم، عقيل است / جايگاهم را بشناسيد نسبت به هاشم

و [بدانيد كه] فرزندان هاشم، برادران من‌اند / [مردانى با] سال‌ها راستى و سَرور همگِنان

اين، حسين است، استوار و بلندبنيان / و سالارِ كهن‌سالان و جوانان. (همان، ص 171، ح 1871)

الإرشاد: عثمان بن خالد هَمْدانى، به عبدالرحمان بن عقيل بن ابى طالب – كه خدا از او خشنود باد- يورش بُرد و او را كُشت. (همان، ص 173، ح 1873)

17. عبداللّه اكبر، پسر عقيل

يكى ديگر از فرزندان عقيل كه در واقعه كربلا به شهادت رسيد، عبداللّه نام داشت. شمارى از منابع، وى را عبداللّهِ اكبر ناميده‌اند و بر اين اساس، عقيل، فرزند ديگرى به اين نام (عبداللّه) داشته است. سنّ وى را به هنگام شهادت، 33 سال گفته‌اند. شمارى از منابع، وى را نيز داماد امام على(ع) شمرده‌اند. (همان، ص 175)

18. محمّد بن ابى سعيد بن عقيل

محمّد بن ابى سعيد – كه در برخى از گزارش‌ها، محمّد بن سعيدبن عقيل، ناميده شده- يكى ديگر از شهداى خاندان عقيل در واقعه كربلاست. برخى پدر وى را نيز از شهداى كربلا شمرده‌اند.

برخى از گزارش‌ها، وى را و برخى، پدرش را داماد امام على(ع) دانسته‌اند.

مؤلّف لباب الأنساب، سنّ او را 25 سال مى‌داند. (همان، ص 175و177)

19. شهادت جوانى از خاندان امام حسين(ع)

اين شهيد عزيز ، به دور از ميدان نبرد و در حوالى خيمه‌ها، با هجوم شخصى دونْ‌صفت، به شهادت رسيد. نام او در منابع، نيامده است.

مقاتل الطالبيّين – به نقل از هانى بن ثُبَيت قايضى، در روزگار خالد- : من از كسانى بودم كه حسين(ع) را مى‌ديدم. كنار گروه سوارانى ايستاده بودم. ديدم كه جوانى از خاندان حسين(ع)، نگران و سرگردان، بيرون آمد و به چپ و راست مى‌نگريست كه مردى از ما، با شتاب به او نزديك شد و از اسبش پياده شد و وى را زد و كُشت. (همان، ص 181، ح 1882)

تاريخ الطبرى: … سَكونى مى‌گفت: هانى بن ثُبَيت، خودش همان شخصى است كه آن جوان را كشته است؛ امّا وقتى او را [به سبب آن كار] سرزنش كردند، از خود به كنايه ياد كرده است.[3] (همان، ص 183، ح 1883)

دوم: نکته‌ها و تحلیل

  1. تعداد شهدای کربلا از خاندان امام حسین را تا 60 نفر ذکر کرده‌اند که ما نام نوزده تن از آنان را – که در منابع نسبتاً معتبر گزارش شده است- آوردیم. نسبت این افراد با اباعبدالله الحسین(ع) از این قرار است: دو نفر فرزندان امام حسین، سه نفر فرزندان امام حسن، پنج یا شش نفر فرزندان امام علی (برادران ناتنی امام حسین)، دو نفر نوه‌های عموی امام حسین (فرزندان عبدالله بن جعفر بی ابی طالب، همسر حضرت زینب)، چهار نفر پسرعموهای امام حسین (فرزندان عقیل بن ابی طالب)، یک نفر نوة عموی امام حسین (فرزند مسلم بن عقیل) به اضافه شخص مسلم که در کوفه به شهادت رسید و جوانی از خاندان امام حسین که نامش معلوم نیست.
  2. در ترتیب شهادت شهدای بنی‌هاشم، بین مورخان اختلاف وجود دارد، اما ترتیبی که بیشتر مورد اعتماد می‌باشد از این قرار است: علی اکبر، 2. عبدالله بن مسلم بن عقیل، 3. عون بن عبدالله بن جعفر (طیار)، 4. محمد بن عبدالله بن جعفر، 5. عبدالرحمن بن عقیل بن ابی طالب، 6. جعفر بن عقیل بن ابی طالب، 7. عبدالله بن عقیل بن ابی طالب، 8. محمد بن ابی سعید بن عقیل، 9. قاسم بن الحسن، 10. ابوبکر بن الحسن، 11. کودک یا نوجوانی از اهل بیت، 12. ابوبکر بن علی، 13. عثمان بن علی، 15. جعفر بن علی، 16. عبدالله بن علی، 17. عباس بن علی، 18. طفل شیرخوار، 19. عبدالله بن حسن.
  3. یکی از کسانی که در واقعة عاشورا حماسه آفرید و جان‌فشانی کرد، حسن بن حسن، معروف به حسن مُثنّی، فرزند بزرگوار امام حسن مجتبی(ع) بود. به گزارش سید بن طاووس، حسن مثنی روز عاشورا در مقابل چشمان عمویش جنگید و هیجده زخم بر پیکر او وارد شد و بر اثر آن زخم‌ها در میان کشته‌ها افتاد. وقتی کوفیان خواستند سرهای کشتگان را از بدن جدا کنند، دیدند حسن هنوز رمقی در تن دارد، اسماء بن خارجه (که با خوله مادر حسن از قبیله بنی فزاره بودند) کوفیان را قانع کردند که امر حسن را به او واگذارند تا هر جور ابن زیاد تصمیم گرفت عمل کنند، لذا او را به کوفه بردند و چون اسماء رئیس قبیلة بنی فزاره بود و از اشراف کوفه محسوب می‌شد، ابن زیاد حسن را به او واگذار کرد و او حسن را مداوا کرد و سپس به مدینه فرستاد. او سرانجام در سال 90 هجری درگذشت.
  4. دربارة چگونگی شهادت طفل شیرخوار، از جمع‌بندی آن‌چه در منابع کهن آمده است می‌توان دو قول را به دست آورد: یکی بیانگر آن است که آن طفل همان روز به دنیا آمد او را نزد امام آوردند، امام در گوش وی اذان گفت و او را در دامان خود قرار داد و با آب دهان خود، کام او را برداشت و او را «عبدالله» نامید. ناگاه حرملة بن کاهل تیری به او زد و او را کشت. حسین تیر را از گلویش خارج کرد و او را به خونش آغشته کرد و گفت: «پروردگارا! اگر امروز فتح و نصرت خویش را از ما بازداشته‌ای، آن را در چیزی که برای ما بهتر است قرار بده».

آن‌گاه حسین با غلاف شمشیر خویش، قبری برای او حفر کرد و او را دفن نمود.

قول دوم، شهادت آن طفل در میدان جنگ، بر روی دست امام است. سبط بن جوزی (654ق) به نقل از هشام بن محمد کلْبی (شاگرد ابو مخنف و روای مقتل وی) آورده است:

«حسين(ع) متوجّه كودكى شد كه از تشنگى مى‌گريست، حضرت او را [در برابر سپاه] روى دست بلند كرد و فرمود: اى قوم، اگر بر من رحم نمى‌كنيد، بر اين طفل رحم كنيد. پس مردى از لشكر عمر سعد تيرى به سوى اين كودك انداخت و او را كشت. پس حسين(ع) گريه كرد و گفت: خدايا، بين ما و قومى كه ما را دعوت كردند تا يارى‌مان كنند، اما ما را كشتند، حكم كن. آن‌گاه ندايى از آسمان بلند شد كه اى حسين، او را رها كن؛ چراكه براى او شيردهنده‌اى در بهشت است». (تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا(ع)، ج 1، ص 857-858)

  1. شهادت این تعداد از عزیزان و بستگان امام حسین(ع) در کربلا، که تقریباً شامل همة مردان و جوانان و نوجوانان حاضر در سرزمین کربلا می‌شود (غیر از امام سجاد(ع) که در آن ایام بیمار بود)، به‌خصوص که هریک از این‌ها با انتخاب و اختیار خویش، (یکی پس از دیگری) به میدان رزم رفتند و به شهادت رسیدند، آری، شهادت این حجم از اهل‌بیت در روز عاشورا، گویای صداقت و یکرنگی امام حسین(ع) در نهضت خویش است و نشان می‌دهد که آن حضرت اگر به جانبازی و شهادت یاران خویش تن داد، از شهادت بهترین عزیزانش نیز دریغ نکرد. او از رهبرانی نبود که فرزندان ملت را به فداکاری و خون دادن و تحمل مشکلات راه خدا و احیای ارزش‌های انسانی فرابخواند اما فرزندان و عزیزان خودش مسیر دیگری بپیمایند.
  2. فداکاری و شهادت همة اهل‌بیت حاضر در کربلا، مثال روشنی بر درستی آن سخن امام حسین(ع) در شب عاشوراست که فرمود: «من اهل‌بیتی نیکوتر و مهربان‌تر از اهل‌بیت خویش نمی‌شناسم؛ خاندانی را سراغ ندارم که پیوند و همبستگی آنان با یکدیگر استوارتر از همبستگی و پیوند خاندان من باشد».
  3. داستان شهادت خاندان امام حسین در کربلا، بازتاب‌دهندة ارزش‌های بلندی هم‌چون: آگاهی و بصیرت، عشق و محبت، مهرورزی و شفقت، ادب و انسانیت، خلوص و معنویت، فداکاری و رشادت، ظلم‌ستیزی و عزّت و ایثار و شهادت، به دور از هرگونه ریاکاری و قهرمان‌بازی و سلطه‌جویی و دنیاطلبی است.
  4. در میان شهیدان کربلا از خاندان اباعبدالله(ع) دو چهره بیش از دیگران می‌درخشند؛ یکی حضرت علی اکبر(ع) که امام حسین او را شبیه‌ترین مردمان در سیرت و صورت به پیامبر اکرم(ص) توصیف کرد و دیگری حضرت اباالفضل العباس، پرچمدار سپاه نور که شهادت او کمر امام حسین را شکست.

پی نوشت ها:

[1] . بنابر نقل غیرمشهور، نخستین شهید از خاندان امام حسین(ع)، عبدالله بن مسلم بن عقیل بوده است.

[2]. در کتب معتبر، سنّ او نیامده است. برخی نویسندگان متأخر، او را یازده‌ساله دانسته‌اند.

[3]. در گزارش‌هاى نادر، از 42 نفر ديگر نيز در شمارِ شهداى خاندان امام حسین(ع) نام برده شده است که از ذکر اسامی آن‌ها چشم می‌پوشیم.

پیشنهاد مطالب دیگر:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست