از مدینه تا مدینه| قسمت هفدهم: از کربلا تا کوفه  

چکیده
انتقال بازماندگان شهیدان کربلا، از جمله امام سجاد و حضرت زینب کبرﱝ، به کوفه (مرکز حکومت امیرالمؤمنین) در سیمای اسیران و به نشانه ی پیروزی بر سپاه حسین بن علی، از غم‌انگیزترین رخدادهای صدر اسلام است که اوج انحطاط حاکمانِ به‌ظاهر مسلمان و نیز انحراف اسلام از آموزه‌های پیامبر خدا(ص) را نشان می‌دهد.

بشرا آنلاین – همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسه‌ی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود. در قسمت هفدهم این مجموعه مقالات، رویدادهای مربوط به حرکت خاندان سیدالشهدا از کربلا تا کوفه  مورد بررسی قرار می‌گیرد:

یکم: رخدادها و گزارش‌ها

1. روانه كردن خاندان سيّدالشهدا(ع) به كوفه

الإرشاد: عمر بن سعد، بقيّه روز عاشورا و نيز تا ظهر روز بعد را [در كربلا] ماند و سپس به لشكر، فرمان حركت داد و در‌حالى‌كه دختران و خواهران حسين(ع) و همه زنان و كودكان كاروان [اسيران] با او بودند، رو به كوفه نهاد كه در ميان آنان، زين العابدين(ع) نيز بود.[1] ايشان، شكمْ‌رَوش داشت و نزديك به مرگ بـود. (دانش‌نامة امام حسین، ج 8، ص 103، ح 2260)

2. وداع خانواده امام(ع) با شهيدان

تاريخ الطبرى ـ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى‌ـ : به زنان و خانواده و فرزندان حسين(ع)، هنگامى كه بر [جنازه] او گذشتند، نگريستم. شيون مى‌كردند و صورت خود را مى‌خراشيدند … .

هرچه را از ياد ببرم، سخن زينب، دختر فاطمه را به هنگام گذر بر برادرِ به خاك افتاده‌اش از ياد نمى‌برم كه مى‌گفت:

«يا مُحَمَّداه، يا مُحَمَّداه، صَلّى عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ، هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، يا مُحَمَّداه، وبَناتُكَ سَبايا، وذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ تَسفي عَلَيهَا الصَّبا».

«وا محمّدا! وا محمّدا! فرشتگان آسمان بر تو درود بفرستند! اين، حسين است كه به صحرا افتاده و در خون خفته و دست و پا بُريده است. وا محمّدا! دخترانت، اسير گشته‌اند و فرزندانت، قطعه‌قطعه شده‌اند و باد صبا بر آن‌ها مى‌وزد».

الملهوف: … آن‌گاه سکینه، پیکر [پدرش] حسین(ع) را در آغوش گرفت. گروهی از بادیه‌نشینان، گرد آمدند و او را از حسین جدا کردند. (همان، ص 111، ح 2267)

راوی می‌افزاید: به خدا سوگند كه زينب، دوست و دشمن را گريانْد. (همان، ص 107، ح 2265)

3. مژدة کشته شدن امام حسین(ع) به امیر مدینه!

تاريخ الطبرى ـ به نقل از عوانة بن حكم‌ـ : هنگامى كه عبيداللّه بن زياد، حسين بن على(ع) را كشت و سرش را برايش آوردند، عبدالملك بن ابى حارثِ سُلَمى را فراخواند و گفت: به مدينه، نزد عمرو بن سعيد بن عاص برو و او را به كشته شدن حسين، بشارت بده. عمرو بن سعيد در آن زمان، امير مدينه بود.

عبدالملك خواست عذر و بهانه بياورد [تا نرود]؛ ولى عبيداللّه، او را نهى كرد ـ و عبيداللّه، كسى بود كه نمى‌شد با او مخالفت كرد ـ و به او گفت: مى‌روى تا به مدينه برسى. مبادا خبر [كشته شدن آنان]، پيش از تو به مدينه برسد!

چند سكه زر نيز به او داد و گفت: بهانه نياور، و اگر مَركبت درماند، مركب ديگرى بخر.

عبدالملك مى‌گويد: … نزد عمرو بن سعيد رفتم. گفت: چه خبر از پشت سرت؟

گفتم: خبرى كه امير را خوش‌حال مى‌كند : حسين بن على، كشته شده است!

گفت: كشته شدنش را جار بزن!

و من جار زدم. به خدا سوگند كه تا آن زمان، ناله و فريادى مانند فرياد زنان بنى‌هاشم در خانه‌هايشان كه بر حسين عليه السلام مى‌ناليدند، نشنيده بودم … . (همان، ص 325، ح 2035)

4. تجدید بنای مساجد کوفه از شادی کشته شدن حسین!

الكافى ـ به نقل از سالم، از امام باقر(ع)ـ : از شادى كشته شدن حسين(ع)، چهار مسجد را در كوفه تجديد بنا كردند: مسجد اشعث، مسجد جَرير، مسجد سِماك و مسجد شَبَث بن رِبْعى. (همان، ص 329، ح 2036)

5. چگونگى ورود خاندان پيامبر(ص) به كوفه

الأمالى، مفيد ـ به نقل از حَذلَم بن ستيرـ : محرّم سال 61، به كوفه وارد شدم، در هنگامى كه زين‌العابدين(ع) با زنان [خانواده‌اش] از كربلا بازمى‌گشت و سربازان با آنان بودند و در محاصره‌شان داشتند و مردم براى تماشاى آن‌ها بيرون آمده بودند.

هنگامى كه آنان را سوار بر شترانِ بى‌جهاز، وارد كردند، زنان كوفى به گريه و زارى پرداختند. شنيدم كه زين‌العابدين(ع) با صدايى آهسته، ناشى از بيمارى و درد يوغ، دست بسته به گردن مى‌گويد:

«ألا إنَّ هؤُلاءِ النِّسوَةَ يَبكينَ، فَمَن قَتَلَنا؟» «هان! اين زنان مى‌گِريند. پس چه كسى ما را كُشت؟!». (همان، ص 113، ح 2271)

6. سخنرانی زینب(س) در میان کوفیان

بلاغات النساء ـ از امام صادق، از پدرانش(ع)ـ : هنگامى كه زنان را از كربلا آوردند و وارد كوفه كردند، زين‌العابدين(ع) از بيمارى، ناتوان شده بود. زنان كوفيان را ديدم كه بر حسين بن على(ع) گريبان چاك كردند. آن‌گاه [بود كه] زين‌العابدين(ع) سرش را بلند كرد و فرمود: «هان! اين زنان مى‌گِريند؟ پس ما را چه كسى كشته است؟».

هم‌چنين اُمّ‌كلثوم[2] را ديدم ـ و زن باحيايى سخنورتر از او نديده ام‌ـ و گويى از زبان و دهان اميرمؤمنان(ع) سخن مى‌گفت. به مردم اشاره كرد كه: «ساكت شويد». هنگامى كه نَفَس‌ها آرام گرفتند و زنگ شتران از صدا افتادند، گفت: «با ستايش خدا و درود و سلام بر پيامبرش، سخنم را مى‌آغازم. امّا بعد،

اى مردم كوفه! اى مردم مكّار فريبكار (/ مردم خوار و بى‌مقدار)! بگرييد كه هميشه ديده‌هاتان گريان و سينه‌هاتان بريان باد! زنى رشته‌باف را مى‌مانيد «كه آن‌چه را استوار بافته است، از هم مى‌گُسلد (پنبه مى‌كند).[3] پيمان‌هاى شما دروغ است و چراغ ايمانتان، بى‌فروغ». مردمى هستيد لافزن و بلندپرواز! خودنما و حيلت‌ساز! دوست‌كُش و دشمن نواز! چون سبزه پارگين، درون‌سو، گَنده و برون‌سو ، سبز و رنگينيد! نابه‌كاريد و چون سنگ گور، نقره‌آگين!

چه زشتْ‌كارى كرديد! خشم خدا را خريديد و در آتش دوزخ جاويد، خزيديد.

مى‌گرييد؟! بگرييد، كه سزاوار گريستنيد، نه در خور شادمان زيستن. داغ ننگى بر خود نهاديد كه روزگاران برآيد و آن ننگ نزدايد!

اين ننگ را چگونه مى‌شوييد؟ و پاسخ كشتن فرزند پيغمبر را چه مى‌گوييد؟ [همو که] سيّد جوانان بهشت و چراغ راه شما مردم زشت [بود. او] كه در سختى، يارتان بود و در بلاها غمخوارتان. نيست و نابود شويد، اى مردم غدّار!

هر آينه، باد در دست داريد و در معامله‌اى كه كرديد‌، زيان‌كاريد و نيز به خشم خدا، گرفتار. خوارى و مذلّت بر شما باد! «كارى سخت زشت كرديد كه بيم مى‌رود آسمان‌ها شكافته شوند و زمين، دهانْ باز كند و كوه‌ها از هم فروپاشند».[4]

مى‌دانيد چگونه جگر پيامبر خدا را خستيد و حرمت او را شكستيد و چه خونى ريختيد و چه خاكى بر سر بيختيد؟! زشت و نابخردانه، كارى كرديد كه زمين و آسمان از شرّ آن، لبريز است، و شگفت مداريد كه چشم فلك، خون‌ريز است. همانا عذاب آخرت، سخت‌تر است و زيان‌كاران را نه يار و نه ياور است.

اين مهلت، شما را فريفته نگرداند، كه خدا، گناه‌كاران را زودا زود به كيفر نمى‌رساند و سرانجام، خون مظلوم را مى‌ستاند؛ امّا مراقب ما و شماست و گناه‌كار را به دوزخ مى‌كشاند».

سپس روى خود را از آنان برگرداند و همه را انگشت به دهان، در حيرت نشاند. مردى پير از بنى جُعفى كه ريش خود را از گريه، تر ساخته بود، گفت:

پسران آنان، بهترين پسران‌اند / و دودمان ايشان، سربلندترين دودمان است. (همان، ص 127-131، ح 2278)

7. سخنرانى فاطمه صُغرا در ميان كوفيان

الملهوف ـ به نقل از زيد بن موسى‌ـ : پدرم، از جدّم امام صادق(ع) برايم نقل كرد كه: فاطمه صُغرا،[5] پس از آن كه از كربلا آمد، گفت: «ستايش، خدا را به عدد ريگ و سنگ ريزه و وزن عرش تا فرش. او را مى‌ستايم و به او ايمان دارم و بر او تكيه مى‌كنم، و گواهى مى‌دهم كه خدايى جز خداى يگانه بدون شريك نيست، و محمّد، بنده و فرستاده اوست و فرزندانش را در [كنار] رود فرات، بى هيچ تقصير و گناهى سر بريدند …

مرگتان باد، اى كوفيان! پيامبر خدا(ص) چه كسى را از شما كشته بود؟ و چه خونى را از شما به گردن داشت؟ به چه خاطر با برادرش و جدّم على بن ابى طالب و پسرانش و خاندان برگزيده پيامبر ـ كه درودهاى خدا و سلام او بر آنان بادـ عناد ورزيديد؟! و شاعرتان به آن، مباهات كرد و چنين سرود:

ما على و فرزندان على را كشتيم / با شمشيرهاى هندى و نيزه‌ها

و ما زنانشان را به سانِ زنان تُرك، اسير كرديم / و آنان را [نمى‌دانى] چگونه به خاك و خون كشيديم!

دهانت پُر از خاك و سنگ باد! به كشتن كسانى افتخار كردى كه خداوند، پاكشان داشته و آلودگى را از آن‌ها رانده و پاك و پاكيزه‌شان كرده است! هيچ مگوى و پس بنشين، همان‌گونه كه پدرت نشست؛ چراكه هركس چيزى دارد كه خود به دست آورده و پيش فرستاده است. واى بر شما! به خاطر برترىِ خدادادىِ ما، بر ما حسد ورزيديد؟

گناه ما چيست كه هميشة روزگار، درياى ما جولان دارد / و درياى تو، بى‌موج است و ناتوان از در بر گرفتن يك كِرم؟!

«ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» (حدید/21)؛ «آن، فزونى خداست كه به هر كه بخواهد، مى‌دهد و خداوند، داراى بخشش بزرگ است». «وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ» (نور/40)؛ «و هر كه خدا، برايش نورى قرار ندهد، نورى نخواهد داشت». (همان، ص 131-137، ح 2279)

8. سخنرانى امّ كلثوم در ميان كوفيان

الملهوف ـ به نقل از زيد بن موسى‌ـ : پدرم، از جدّم امام صادق(ع) برايم نقل كرد كه فرمود: «امّ كلثوم، دختر على(ع)، در آن روز، از پشت پوشش خود و درحالى‌كه صداى خود را به گريه بلند كرده بود، به سخنرانى پرداخت و گفت: اى كوفيان! بدا به حالتان! چرا حسين را وا نهاديد و او را كشتيد و دارايى‌هايش را به تاراج برديد و براى خود برداشتيد و زنانش را اسير كرديد و به خاك سياه نشانديد؟! مرگ و هلاكت بر شما باد!

واى بر شما! آيا مى‌دانيد چه بلاى بزرگى بر سرتان آمده است؟ و بار چه گناهى را بر پشت خود نهاده‌ايد؟ و چه خون‌هايى را ريختيد؟! و كدامين حرمت را شكستيد؟! و جامه كدامين دخترك را ربوديد؟! و چه اموالى را به تاراج برديد؟! بهترين مردانِ پس از پيامبر(ص) را كشتيد و مِهر از دل‌هايتان، رَخت بركشيد. هان كه حزب خدا چيره‌اند و حزب شيطان، زيانكارند!. سپس‌گفت:

برادرم را محاصره كرديد و او را كشتيد. واى بر مادرتان! / به زودى، آتشى سزايتان خواهد بود كه شعله‌اش زبانه مى‌كشد

خون‌هايى را ريختيد كه خداوند، ريختن آن‌ها را حرام كرده بود / و قرآن و محمّد(ص) نيز ريختن آن‌ها را روا نشمرده بودند

هان! آتش، مژده‌تان باد كه شما، فردا / در قهر آتشى خواهيد بود كه شعله‌اش زبانه مى‌كشد!

و من در زندگى‌ام، بر برادرم خواهم گريست / بر بهترين مولودى كه پس از پيامبر(ص) متولّد شده است

با اشكى فراوان و جوشان و ريزان / كه بر گونه‌هايم هميشه جارى است و خشك نمى‌شود

مردم، صدا به گريه و ناله و زارى بلند كردند و زنان، موهاى خود را پريشان نمودند و خاك بر سرشان ريختند و ناخن به چهره كشيدند و گونه‌هاى خود را خراشيدند و ناله و فرياد كردند. مردان نيز گريستند و ريش خود را كَنْدند و هيچ روزى، مرد و زن گريانى بيشتر از آن روز ديده نشد. (همان، ص 139، ح 2280)

9. سخنرانى امام زين‌العابدين(ع) در ميان كوفيان

الملهوف: امام زين العابدين(ع) به مردم اشاره كرد كه: «ساكت شويد». آنان ساكت شدند. امام(ع) برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند و يادكرد پيامبر(ص) ـ آن گونه كه سزامندش بودـ و درود فرستادن بر او فرمود:

«اى مردم! هركس مرا مى‌شناسد، كه مى‌شناسد. هركس مرا نمى‌شناسد، خودم را به او مى‌شناسانم. من، على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم. من پسر كسى هستم كه در رود فرات، بدون آن‌كه كسى از شما را كشته باشد و خونى ريخته باشد، سر بُريده شد. من پسر كسى هستم كه حريمش هتك شد و نعمتش سلب گرديد و مالش به غارت رفت و خانواده‌اش اسير شدند. من پسر كسى هستم كه او را در ميان گرفتند و پس از مدّتى كشتند و اين براى افتخار من، كافى است.

اى مردم! شما را به خدا سوگند مى‌دهم، آيا مى‌دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و به او نيرنگ زديد و از سوى خود با او عهد و پيمان بستيد و دست بيعت به او داديد و سپس با او جنگيديد و او را وانهاديد؟!

نابود باد آن‌چه براى خود، پيش فرستاده‌ايد و بدا به رأيتان! با چه چشمى به پيامبر خدا(ص) مى‌نگريد، آن‌گاه كه به شما مى‌گويد: خاندانم را كُشتيد و حرمتم را هتك كرديد. پس شما از امّت من نيستيد».

صداى مردم از هر سو بلند شد و به همديگر گفتند: هلاك شده‌ايد و نمى‌دانيد!

امام(ع) فرمود: «رَحِمَ اللّه ُ امرَأً قَبِلَ نَصيحَتي وحَفِظَ وَصِيَّتي فِي اللّهِ وفي رَسولِهِ وأهلِ بَيتِهِ ، فَإِنَّ لَنا في رَسولِ اللّهِ اُسوَةً حَسَنَةً»

«خدا، رحمت كند كسى را كه اندرزم را بپذيرد و سفارشم را در باره خدا، پيامبر(ص) و خاندانش حفظ كند، كه پيامبر خدا، الگويى نيكو براى ماست».

آنان، همگى گفتند: اى فرزند پيامبر خدا! همه ما گوش به فرمان و مطيعيم و عهد تو را پاس مى‌داريم. نه به آن‌، بى‌رغبتى مى‌كنيم و نه از آن، روى مى‌گردانيم. خدا، تو را رحمت كند! هر فرمانى كه مى‌خواهى، بده. جنگ تو، جنگ ما و صلح تو، صلح ماست. ما [حمله مى‌كنيم و] يزيد را دستگير مى‌كنيم و از هر كه بر تو و ما ستم كرده، بيزارى مى‌جوييم.

امام(ع) فرمود: «دور باد، دور باد! اى خيانت‌كاران مكّار! ميان شما و هوس‌هايتان، فاصله افتاده است. آيا مى‌خواهيد با من همان كنيد كه پيش‌تر با پدرم كرديد؟! هرگز! به پروردگارِ اَختران، سوگند كه هنوز زخم، التيام نيافته است. پدرم ـ كه درودهاى خدا بر او بادـ و خانواده‌اش، همين ديروز كشته شده‌اند و هنوز از دست رفتن پيامبر خدا(ص) و پدرم و پسران پدرم را از ياد نبرده‌ام و اندوهش ميان سينه‌ام، و تلخى‌اش در گلو و حلقم، و غصّه‌هايش در تخت سينه‌ام جارى است.

«ومَسأَلَتي أن لا تَكونوا لَنا ولا عَلَينا»: «و درخواستم اين است كه نه با ما و نه بر ضدّ ما باشيد».

سپس فرمود: شگفت نيست، اگر حسين كشته شد؛ چرا كه پدرش نيز [كشته] شد/  همو كه از حسين، بهتر و شريف‌تر بود

اى كوفيان! به آن‌چه بر حسين گذشته، شادى نكنيد / كه اين، جرمش بزرگ‌تر است

كشته‌اى به كنار رود [فرات]! جانم فدايش! / سزاى كسى كه او را به خاك افكنْد، دوزخ است

سپس فرمود: «رَضينا مِنكُم رَأسا بِرَأسٍ ، فَلا يَومَ لَنا ولا عَلَينا»: «ما در عوضِ هر يك كشته، به همان كشتگان [شما در ميدان جنگ]، راضى هستيم و ديگر، پس از اين، هيچ روزى، نه به سود ما و نه به ضرر ما، جنگى نخواهيم داشت». (همان، ص 141، ح2281)

10. احتجاج زيد بن اَرقَم با ابن‌زياد

الإرشاد: هنگامى كه سر امام حسين(ع) رسيد و عمر بن سعد ـ كه خدا لعنتش كندـ نيز فرداى همان روز با دختران و خاندان حسين(ع) كه همراهش بودند، رسيد، ابن زياد در كاخ فرماندارى، جلوس كرد و به مردم، بار عام داد و فرمان داد تا سر را آوردند و جلويش گذاشتند. ابن زياد به آن مى‌نگريست و لبخند مى‌زد و با چوب دستى‌اش بر دندان‌هاى پيشِ حسين(ع) مى‌زد.

زيد بن اَرقَم، از اصحاب پيامبر خدا(ص) ـ كه پيرمردى كهن‌سال بودـ كنار ابن زياد بود. هنگامى كه ديد او با چوب دستى بر دندان‌هاى امام(ع) مى‌زند، به او گفت: چوب‌دستى‌ات را از اين دو لب بردار كه ـ سوگند به خدايى كه خدايى جز او نيست‌ـ آن‌قدر ديده‌ام دو لب پيامبر خدا(ص) بر اين دو لب، بوسه مى‌زند كه به شمار نمى‌توانم بياورم. سپس با صداى بلند گريست.

ابن زياد به او گفت: خداوند، چشم‌هايت را گريان كند! آيا از پيروزى خدا مى‌گِريى؟ به خدا سوگند، اگر پيرمردى خِرِفت نبودى و عقلت نرفته بود، گردنت را مى‌زدم. زيد بن اَرقَم، از پيش ابن زياد برخاست و به خانه‌اش رفت. (همان، ص 145، ح 2282)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) ـ به نقل از اَنَس بن مالك‌ـ‌‌ : هنگامى كه سرِ حسين(ع) را آوردند، در حضور عبيداللّه بن زياد بودم. او شروع به زدن با چوب دستى‌اش بر دندان‌هاى حسين(ع) كرد و مى‌گفت: حسين، دندان‌هاى زيبايى داشته است!

[با خود] گفتم: به خدا سوگند، رسوايت مى‌كنم. سپس [برخاستم و] گفتم: ديدم پيامبر خدا(ص) جاى [ضربه‌هاى] چوب‌دستى‌ات را بر دهان او، مى‌بوسد. (همان، ص 153، ح 2290)

11. رويارويى ابن‌زياد و زينب(س)

تاريخ الطبرى ـ به نقل از حُمَيد بن مسلم‌ـ : هنگامى كه سرِ حسين(ع) را با كودكان و خواهران و زنانش نزد عبيداللّه بن زياد آوردند، زينب، دختر فاطمه(س)، بدترين لباسش را پوشيده بود و ناشناس مى‌نمود و كنيزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامى كه وارد شد، نشست. عبيداللّه بن زياد گفت: اين كه نشست، كه بود؟

زينب(س) با او سخن نگفت.

عبيداللّه، سه بار پرسيد و زينب(س) در هر سه بار، ساكت ماند. يكى از كنيزانش گفت: اين، زينب، دختر فاطمه(س) است.

عبيداللّه به او گفت: ستايش، خدايى را كه شما را رسوا كرد و شما را كُشت و سخن دروغتان را آشكار كرد!

زينب(س) گفت: «الحَمدُ للّهِ  الَّذي أكرَمَنا بِمُحَمَّدٍ(ص) وطَهَّرَنا تَطهيرا، لا كَما تَقولُ أنتَ، إنَّما يَفتَضِحُ الفاسِقُ، ويُكَذَّبُ الفاجِرُ»: «ستايش، خدايى را كه ما را به محمّد(ص) گرامى داشت و پاك و پاكيزه‌مان كرد و آن‌گونه كه تو مى‌گويى، نيست. تنها فاسق است كه رسوا مى‌شود و تنها تبهكار است كه تكذيب مى‌شود».

ابن زياد گفت: «فَكَيفَ رَأَيتِ صُنعَ اللّهِ بِأَهلِ بَيتِكِ؟» كار خدا را با خاندانت، چگونه ديدى؟

زينب(س) گفت: «كُتِبَ عَلَيهِمُ القَتلُ، فَبَرَزوا إلى مَضاجِعِهِم، وسَيَجمَعُ اللّهُ بَينَكَ وبَينَهُم، فَتَحاجّونَ إلَيهِ، وتَخاصَمونَ عِندَهُ»: «اینان کسانی بودند که كشته شدن، برايشان تقدير شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و به زودى، خداوند، تو و ايشان را گِرد هم مى‌آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى‌كنيد».[6]

ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ كشتن زينب(س) را كرد]. عمرو بن حُرَيث به او گفت: خدا، امير را به سلامت دارد! او يك زن است. آيا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى‌كنيد؟ زن را به سخنش نمى‌گيرند و بر ناسزا و پريشان‌گويى‌اش سرزنش نمى‌كنند.

ابن زياد گفت: «قَد أشفَى اللّهُ نَفسي مِن طاغِيَتِكِ، وَالعُصاةِ المَرَدَةِ مِن أهلِ بَيتِكِ»: «خداوند، دل مرا با كشتن طغيانگرت و عاصيان نافرمان خاندانت خُنَك كرد!»

زينب(س) گريست و گفت: «لَعَمري لَقَد قَتَلتَ كَهلي، وأبَرتَ أهلي، وقَطَّعتَ فَرعي، وَاجتَثَثتَ أصلي، فَإِن يَشفِكَ هذا فَقَدِ اشتَفَيتَ»: «بزرگم را كُشتى و خاندانم را هلاك كردى و شاخه‌ام را بُريدى و ريشه‌ام را از بيخ و بُن درآوردى. اگر اين، دل تو را خُنَك مى‌كند، خُنَك شد!».

عبيداللّه گفت: اين زن سجع می‌گوید. به جانم سوگند، پدرت نيز شاعر و دلير بود.

زينب(س) گفت: «زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به كارهاى ديگر پرداختم. آن‌چه مى‌گويم ، الهام درونى من است». (همان، ص 155، ح 2294)

12. رويارويى ابن‌زياد و امام زين‌العابدين(ع)

تاريخ الطبرى ـ به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر(ع)-: عمر بن سعد، زنان و خانواده حسين(ع) را به سوى عبيداللّه روانه كرد و از خاندان حسين بن على(ع)، هيچ مردى نمانده بود، جز جوان بيمارى كه همراه زنان بود. عبيداللّه، فرمان به قتل او داد كه زينب(س)، خود را بر روى او انداخت و گفت: به خدا سوگند، او كشته نمى‌شود تا آن كه مرا بكشيد!

ابن‌زياد، دلش بر او سوخت و او را رها كرد و دست از او كشيد. (همان، ص 163، ح 2297)

الملهوف: ابن زياد ـ كه خدا لعنتش كندـ به على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) توجّه كرد و گفت: اين كيست؟

گفتند: على بن الحسين است.

ابن زياد گفت: مگر خدا على بن الحسين را نكُشت؟

على [بن الحسين](ع) به او فرمود: «برادرى داشتم كه [او نيز] على بن الحسين ناميده مى‌شد و مردم، او را كُشتند».

ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كُشت.

على [بن الحسين](ع) فرمود: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»؛ «خداوند، جان‌ها را هنگام مرگشان مى‌گيرد».

ابن زياد گفت: تو جرئت جواب دادن به من را دارى؟! او را ببريد و گردنش را بزنيد.

عمّه او زينب(س)، اين را شنيد. گفت: اى ابن زياد! تو يك تن هم از ما باقى نگذاشته‌اى. اگر مى خواهى او را بكشى، مرا هم با او بكش.

على [بن الحسين](ع) به عمّه‌اش گفت: «اى عمّه! سخنى مگو تا من با او سخن بگويم».

آن‌گاه به او رو كرد و گفت: «أبِالقَتلِ تُهَدِّدُني يَابنَ زِيادٍ، أما عَلِمتَ أنَّ القَتلَ لَنا عادَةٌ وكَرامَتَنَا الشَّهادَةُ؟» «اى ابن زياد! آيا مرا به كشتن، تهديد مى‌كنى؟ آيا نمى‌دانى كه كشته شدن، عادت ما و شهادت، كرامت ماست؟». (همان، ص 165، ح 2300)

13. ايستادگى عبداللّه بن عفيف در برابر ابن‌زياد

الإرشاد: ابن زياد، به مسجد آمد و از منبر، بالا رفت و گفت: ستايش، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و اميرمؤمنان يزيد و حزبش را يارى داد، و دروغگو پسر دروغگو و پيروانش را كشت!

عبداللّه بن عفيف اَزْدى ـ كه از پيروان اميرمؤمنان(ع) بودـ جلوى او برخاست و گفت: اى دشمن خدا! دروغگو، تو و پدرت هستيد و كسى كه به تو حكومت داد و نيز پدرش. اى پسر مرجانه! فرزندان پيامبران را مى‌كشى و بر منبر، در جايگاه صدّيقان مى‌ايستى؟!

ابن زياد گفت: او را برايم بياوريد.

پاسبانان، او را گرفتند و او شعار قبيله اَزْد را سر داد و هفت‌صد تن از آنان، گِرد آمدند و او را از دست پاسبانان در‌آوردند.

شب كه رسيد، ابن زياد ، كسى را به سوى او فرستاد و او را از خانه‌اش بيرون كشيد و گردنش را زد و وى را در جاى انباشت خاكروبه‌ها به صليب كشيد. خدا او را رحمت كند! (همان، ص 175، ح 2305)

14. اهل‌بيت امام(ع) در حبس خانگی

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبيداللّه بن زياد، فرمان داد تا باقى‌ماندگان خاندان حسين(ع) كه بر او وارد شده‌اند، همراه او در كاخ، حبس شوند. (همان، ص 185، ح 2309)

الملهوف: ابن‌زياد، فرمان داد و على بن الحسين(ع) و خاندانش را به خانه‌اى در كنار مسجد اعظمِ كوفه بردند. زينب، دختر على(ع) گفت: هيچ زن عربى جز اُمّ‌وَلَد يا كنيز ـ كه آن‌ها نيز مانند ما اسير شده‌اندـ بر ما وارد نشود. (همان، ص 187، ح 2311)

15. شهید شدن دو نوجوان از خاندان پيامبر(ص)

تاريخ الطبرى ـ به نقل از سعد بن عبيده‌ـ : دو نوجوان از پسران عبداللّه بن جعفر يا پسران پسر عبداللّه بن جعفر رفتند و نزد مردى از قبيله طى آمدند و به او پناه بردند. او گردن آن دو را زد و سرهايشان را نزد ابن زياد آورد.

ابن زياد، تصميم گرفت گردنش را بزند و فرمان داد تا خانه‌اش را ويران كنند. (همان، ص 187، ح 2313)

در الطبقات الکبری در ادامة این خبر آمده است که عبیدالله به وى گفت: دوست داشتم كه آن دو را برايم زنده مى‌آوردى و من با آن دو بر ابوجعفر (يعنى عبداللّه بن جعفر) منّت مى‌نهادم.

اين خبر به عبداللّه بن جعفر رسيد. گفت : دوست داشتم كه آن دو را برايم مى‌آورد و دو هزار هزار (دو ميليون) درهم به او مى‌دادم! (همان، ص 189، ح 2315)

دوم: نکته‌ها و تحلیل

  1. با آغاز دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع) و پایان غائله ی جنگ جمل، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) به دلایل سیاسی و نظامی، مرکز خلافت را از مدینه به کوفه منتقل کرد و خود نیز تا پایان عمر در همین شهر ساکن شد. مردم کوفه در این چهار سال و اندی با خاندان امیرالمؤمنین(ع) حشر و نشر داشتند و از نزدیک با آنان آشنا شدند. ازاین‌رو وقتی اهل‌بیت در اسارت سپاه عمر سعد به این شهر وارد شدند، کوفیان با یادآوری خاطره‌های شیرینشان از سال‌های حاکمیت امام علی(ع)، که تنها اندکی بیش از بیست سال از آن می‌گذشت، با مشاهدة مظلومیت آنان و وضعیت دل‌خراششان، بانگ ناله و شیون برآوردند و با سرافکندگی به نکوهش خویشتن پرداختند.[7]
  2. انتقال بازماندگان شهیدان کربلا، از جمله امام سجاد و حضرت زینب کبرﱝ، به کوفه (مرکز حکومت امیرالمؤمنین) در سیمای اسیران و به نشانة پیروزی بر سپاه حسین بن علی، از غم‌انگیزترین رخدادهای صدر اسلام است که اوج انحطاط حاکمانِ به‌ظاهر مسلمان و نیز انحراف اسلام از آموزه‌های پیامبر خدا(ص) را نشان می‌دهد.
  3. هیچ سند تاریخی‌ای در دست نیست که گزارشی کامل و شفاف از خشونت‌ها و ستم‌های لشکریان عمر سعد بر اسرای اهل‌بیت در مسیر کربلا تا کوفه را دربر داشته باشد، و گزارش‌های کهن به‌جای‌مانده در این باره در مقتل‌ها و منابع تاریخ، به اختصار و کوتاه منعکس شده است. اما همین گزارش‌های مختصر نیز به روشنی حاکی از عمق کینه‌توزی و دشمنی بنی‌امیه و کارگزارانشان با بنی‌هاشم و به‌ویژه اهل‌بیت پیامبر(ص) و روا داشتن ستم بر آنان است. طبق این گزارش‌ها، سپاه عمر سعد پردگیان رسول خدا را سوار شتران بی‌جهاز کرده، همانند اسیران تا کوفه بردند. علی‌بن‌حسین(ع) در آن هنگام بیمار بود و با غل و زنجیر آهنین بسته شده و سوار بر شتر بود و بیماری او را لاغر و بی‌رمق کرده بود.[8]
  4. یکی از غم‌انگیزترین صحنه‌های عاشورا، حضور خاندان اباعبدالله در قتلگاه و مشاهدة آن صحنة دل‌خراش و جان‌کاه و پیکر چاک‌چاک امام حسین و سایر عزیزانشان بود که در بیابان کربلا بدون کفن و دفن رها شده بودند و اکنون بازماندگانشان باید با دلی خون‌بار آنان را با همین وضعیت ترک می‌گفتند. آیا هیچ هنرمندِ چیره‌دستی می‌تواند آن صحنه را به تصویر کشد و آن‌چه را در آن لحظه، بر دل کاروان اسیران آزاده گذشته است را بازتاب دهد؟!
  5. ابن‌زیاد که خود را حریف یکه‌تاز و پیروز تمام‌عیار پیکار کربلا می‌پنداشت و سرمست از بادة غرور و نخوت و خودبرتربینی، در قصر کوفه بر تختش تکیه زده بود، کوشید ضمن به نمایش گذاشتن هیمنه و قدرت پوشالی و دروغین خود، از یک‌سو زهر چشمی از اسرا و دیگر مخالفان حکومت یزید بگیرد و از سوی دیگر با ناسزاگویی‌ها، زخم‌زبان‌ها و نکوهش‌هایش، بر زخم دل‌های داغ‌دار اهل‌بیت نمک بپاشد. اما اهل‌بیت چنان او را خلع سلاح کردند که او تنها راه رهایی از بن‌بست را در این دید که حضرت زینب(س) را متهم به شاعری و امام سجاد(ع) را تهدید به قتل کند؛ اما سرانجام با سرافکندگی، در برابر منطق اهل‌بیت تسلیم شد.[9]
  6. خطبة آتشین زینب کبرﱝ(س) در میان مردم کوفه، جامع‌ترین، زیباترین و واقع‌نماترین تصویرپردازی از رخداد عاشورا و درونِ پلید فاجعه‌آفرینانِ کربلاست، و همزمان، گویای عظمت شخصیت حضرت زینب و نقش برجسته او در انتقال پیام شهیدان و رسواگرِ یزیدیان است.
  7. نهضت اباعبدالله الحسین(ع) دو چهره دارد؛ خون و پیام. چهرة نخست، در روز عاشورا با فداکاری و جان‌بازی سرور و سالار شهیدانِ تاریخ و یاران و خاندان باوفایش، به زیباترین شکل صورت‌پردازی شد، و مسئولیت ترسیم روی دوم نهضت و ابلاغ پیام شهیدان، بر عهدة بازماندگان از خاندان امام حسین به‌ویژه خواهرانش زینب و ام‌کلثوم (فاطمة صغرﱝ) و فرزند برگزیده‌اش حضرت علی بن الحسین(ع) بود که با رساترین بیان، پیام خون حسین را به مخاطبان آن روز و همآرة تاریخ رساندند.
  8. در شرایطی که عبیدالله بن زیاد سرمست از کشتن عزیزترین بندة خدا و بهترین اصحاب رسول خدا(ص) در اوج نخوت و غرور با چوب‌دستی‌اش لب‌های مبارک سیدالشهدا را مورد اهانت قرار می‌داد، یادآوری خاطره‌ای از بوسة پیامبر بر لب‌های نوة دلبندش حسین، موجب رسوایی او شد و خشمش را برانگیخت.
  9. جبرگرایی و خداوند را مسئول جنایت‌های خویش معرفی کردن، یکی از روش‌های پرکاربرد عبیدالله بن زیاد و یزیدیان برای فرار از پذیرش مسئولیت جنایاتشان بود. چنان‌که ابن زیاد در رویارویی با زینب می‌گوید: «ستایش، خدایی را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و سخن دروغتان را آشکار کرد!» و باز می‌گوید: «کار خدا را با خاندانت، چگونه دیدی؟» یا خطاب به علی بن الحسین (امام سجاد) می‌گوید: «مگر خدا علی بن الحسین را نکُشت؟».

علی [بن الحسین] به او فرمود: «برادری داشتم که [او نیز] علی بن الحسین نامیده می‌شد [علی‌اکبر] و مردم، او را کشتند». ابن زیاد گفت: «بلکه خدا او را کشت!». و نمونه‌های دیگر.

بدون تردید ـ در جهان‌بینی توحیدی‌ـ هیچ فعل و ترک فعلی اتفاق نمی‌افتد مگر به اراده، خواست و اذن الهی، چنان‌که خدای متعال خطاب به رزمندگان جنگ بدر می‌فرماید: «[اگر به کشتن دشمنان افتخار می‌کنید بدانید که] شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت؛ و آن‌گاه که [تو ای پیامبر خاک و ریک به صورت آن‌ها] پاشیدی تو نپاشیدی بلکه خدا بود که پاشید …» (انفال: 17) پیام این آیه و امثال آن، این است که انسان با کارهای نیکی که انجام می‌دهد دچار غرور و خودشیفتگی نشود و همة توان و نیرو و داشته‌های خود را از خدا بداند، تا بدین‌سان از خودپرستی به خداپرستی برسد، اما این پیامِ توحیدی، وقتی به اسارت منحرفان و جنایت‌پیشگانی، هم‌چون ابن زیاد درمی‌آید به ابزاری برای توجیه جنایات آنان و فرار از پذیرش مسئولیت تصمیمات و کارهایشان تبدیل می‌شود. و این‌جاست که به قول امام علی(ع)، به اسلام لباس وارونه پوشانده می‌شود و دین رهایی‌بخش، به عامل تخدیر و تحمیق توده‌ها تبدیل می‌شود.

  1. بيشتر منابع تاريخى، شهادت دو نوجوان از خاندان پیامبر(ص) را در کوفه گزارش کرده‌اند، اکثر این منابع كودكان يادشده را فرزندان يا نوادگان عبداللّه بن جعفر مى‌دانند و تنها در امالى صدوق، با سندى ضعيف، آنان به مسلم بن عقيل(ع) نسبت داده شده‌اند. گزارش صدوق، علاوه بر ضعف سند، به داستان‌سرايى شبيه‌تر است. بنابراين، متن آن نيز ضعيف ارزيابى مى‌گردد.

پی نوشت ها:

[1]. آمار اسيران كربلا ، مختلف گزارش شده است. تعداد اسيران مرد، چهار نفر، پنج نفر، ده نفر و دوازده نفر، گزارش شده است. نيز تعداد اسيران زن، چهار نفر، شش نفر و بيست نفر هم گزارش شده است. نام شمارى از اسيران كه در منابع مختلف گزارش شده، از این قرار است:

اسيران مرد بنى‌هاشم: 1. على بن الحسين (امام زين‌العابدين)(ع)، 2. محمّد بن على بن الحسين (امام باقر)(ع)، 3. حسن بن حسن(ع)، معروف به حسن مُثنّا (وى فرزند امام حسن(ع) و همسرش، فاطمه دختر امام حسين(ع) بوده است. حسن مُثنّا، در واقعه كربلا جنگيد تا بر اثر جراحات، بيهوش شد. او را به كوفه بردند و درمان كردند)، 4. عمرو بن حسن (برخى وی را جزء شهدا می‌دانند)،  5. محمّد بن علی بن حسين (برخى وی را جزء شهدا می‌دانند)، 6. قاسم بن عبداللّه بن جعفر، 7. قاسم بن محمّد بن جعفر، 8. محمّد بن عقيل (برخى وی را جزء شهدا می‌دانند).

اسيران زن بنى‌هاشم: 1. زينب كبرا(س) دختر اميرمؤمنان(ع)، 2. اُمّ‌كلثوم، دختر اميرمؤمنان(ع) (ولى ظاهرا مادرش فاطمه زهرا(س) نيست)، 3. فاطمه، دختر امام على(ع) و همسر ابوسعيد بن عقيل (كه در كربلا به شهادت رسيد)، 4. فاطمه، دختر امام حسن(ع) (وى همسر امام زين‌العابدين(ع) و مادر امام باقر(ع) و مادرْبزرگِ ساير امامانِ اهل‌بيت(ع) است)، 5. فاطمه، دختر امام حسين(ع)، 6. سَكينه، دختر امام حسين(ع)، 7. رَباب، همسر امام حسين(ع) و مادر على‌اصغر، 8. رُقَيّه، يكى ديگر از دختران امام على(ع) كه همسر مسلم بن عقيل(ع) نيز بوده، و احتمالاً در كربلا حضور داشته است.

بازماندگان از غير بنى‌هاشم: 1. مُرَقّع بن ثُمامه اسدى (بر پايه گزارشى، وى در كربلا مجروح شد و در كوفه از دنيا رفت)، 2. سوّار بن عُمَير جابرى (وى در واقعه كربلا، مجروح و اسير شد و شش ماه پس از آن، بر اثر جراحت‌هايى كه برداشته بود، به شهادت رسيد)، 3. عمرو بن عبداللّه جُندَعى (او از مجروحان واقعه كربلاست كه يك سال بعد از آن، به شهادت رسيد)، 4. عُقْبة بن سَمعان (وى، غلام رَباب، همسر امام حسين(ع) بوده است)، 5. ضحّاك بن عبداللّه مشرقى (وى همراهىِ خود با امام(ع) را مشروط به مفيد بودن، كرده بود و پس از آن كه مشخّص شد سرنوشت او، چيزى جز شهادت نيست، اين موضوع را با امام(ع) در ميان گذاشت. امام(ع) هم موافقت فرمود كه اگر مى‌تواند، خود را از حلقه محاصره دشمن، خارج كند. بدين‌سان، وى فرار را بر همراهى با امام(ع) برگزيد)، 6. مسلم بن رباح (غلام على بن ابى طالب(ع) و نیز غلامِ امام حسين(ع) که احتمالاً به دليل برده بودن، در امان مانده است)، 7. غلام عبدالرحمان بن عبد ربّه انصارى. (دانش‌نامة امام حسین، ج 8، ص 204-217)

[2]. منظور، زینب کبرﱝ دختر امیرالمؤمنین علی(ع) است.

[3]. اشاره به آیه 92 سورة نحل.

[4]. اشاره به آیات 89-90 از سورة مریم.

[5]. در این‌که منظور از فاطمه صغرا در این‌جا کیست؟ دو نظر وجود دارد: 1. دختر امیرالمؤمنین(ع) ملقب به ام‌کلثوم، 2. فاطمه، دختر امام حسن(ع) که در این گزارش وی را «صغری» خوانده‌اند تا با عمه‌اش فاطمه، دختر امیرمؤمنان ـ که طبعاً بزرگ‌تر بوده است ـ اشتباه نشود. شایان ذکر این‌که در منابع تاریخی خطبة دیگری نیز از ام‌کلثوم دختر امیرالمؤمنین(ع) (از غیر فاطمه زهرا÷) گزارش شده است.

[6] . چنان‌که الملهوف، ص 200، مثیرالاحزان، ص 90، بحارالانوار، ج 45، ص 115، الفتوح، ج 5، ص 122، مقتل الحسین للخوارزمی، ج 2، ص 42 آورده‌اند، زینب کبرﱝ در جواب پرسش طعن‌آمیز ابن‌زیاد که گفت کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟ ابتدا فرمود: «مَا رَأَيْتُ‏ إِلَّا جَمِيلاً»: «من جز زیبایی ندیدم»، سپس گفت: «آنان گروهی بودند که کشته شدن برایشان تقدیر شده بود…».

[7]. بنگرید: مقتل جامع سیدالشهداء، ج 2، ص 33-34.

[8]. همان، ص 37.

[9]. همان، ص 57.

پیشنهاد مطالب دیگر:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست