از مدینه تا مدینه| قسمت هجدهم: از کوفه تا شام

چکیده
بنی‌امیه در دوره‌ی سلطه‌ی خویش بر منطقه شامات، مردم آن سرزمین را هماهنگ با فرهنگ دوران جاهلیت تربیت کردند و تا توانستند با استفاده از ثروت سرشار آن مناطق و در پیوندی عمیق با امپراطوری روم، بذر محبت بنی‌امیه و بغض و کینه‌ی علی(ع) و خاندانش را در دل آن مردم کاشتند. این، تفاوتِ فاحش مردم شام با مردم کوفه بود.

بشرا آنلاین – همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسه‌ی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود. در قسمت هجدهم این مجموعه مقالات، رویدادهای مربوط به حرکت خاندان سیدالشهدا از کوفه تا شام مورد بررسی قرار می‌گیرد:

یکم: رخدادها و گزارش‌ها

  1. روانه کردن خاندان پیامبر(ص) به شام

تاريخ الطبرى ـ به نقل از ابو مِخنَف‌ـ : عبيداللّه بن زياد، زَحْر بن قيس را فراخواند و سرِ حسين(ع) و سرهاى يارانش را همراه او براى يزيد بن معاويه فرستاد. همراه زَحْر، ابو بُردة بن عوف اَزْدى و طارق بن ابى ظَبيان اَزْدى نيز بودند و آنان با آن سرها رفتند تا در شام بر يزيد بن معاويه وارد شدند (دانش‌نامه‌ی امام حسین، ج 8، ص 221، ح 2318)

الإرشاد: عبيداللّه بن زياد، پس از روانه كردن سر حسين(ع)، فرمان داد كه زنان و كودكانِ او را آماده كنند و فرمان داد تا على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) را تا گردن در بند كنند. آن‌گاه، آنان را با مُجفِر بن ثَعلَبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن، در پى سر، روانه كرد. آنان رفتند تا به حاملان سر رسيدند و على بن الحسين(ع) در راه، كلمه‌اى با آنان سخن نگفت تا [به شام] رسيدند. (همان، ص 223، ح 2323)

نكته: بر پايه گزارش تاريخ طبرى، تاريخ دمشق و الإرشاد مفيد، پس از واقعه كربلا، ابتدا سر مقدّس سيّدالشهدا(ع) و ساير شهيدان را به شام فرستادند و پس از آن، اسيران را اعزام كردند؛ ليكن طبق شمارى ديگر از گزارش‌ها، سرهاى شهدا، همراه با اسيران به شام فرستاده شده‌اند. برخى گزارش‌ها هم حاكى از آن است كه سرهاى شهيدان، همراه اسيرانْ اعزام شدند؛ ليكن سر مقدّس سيّدالشهدا(ع)، پيش از كاروان به دمشق رسيد. (همان، ص 225)

  1. سرمستیِ یزید و ابن‌زیاد

تذكرة الخواصّ: يزيد، ابن زياد را خواست و اموال فراوان و تحفه‌هاى بزرگى به او بخشيد و او را به خود نزديك كرد و جايگاهش را بالا برد. او را نزد همسران خويش برد و نديم خود، قرار داد. شبى مست كرد و به آوازه‌خوان گفت: بخوان! و خود به بداهه چنين سرود:

به من شرابى بنوشان كه دلم را سيراب كند / سپس پيمانه را كج كن و مانند آن را به ابن زياد بنوشان

همان كسى كه امانتدار و رازدار من / و استواركننده جنگ و غنيمت من

و قاتل آن شورشگر، يعنى حسين / و هلاك كننده دشمنان و حسودان است (همان، ص 323، ح 2032)

  1. سختى‌هاى سفر شام

الإقبال ـ به نقل از كتاب المصابيح، به سندش از امام صادق(ع)، از پدرش امام باقر(ع)ـ : از پدرم على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) درباره‌ی بردن او به سوى يزيد پرسيدم. فرمود: «مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز، سوار كردند و سر حسين(ع) بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان، پشت سرِ من بر اَسترانى بدون پالان، سوار بودند. كسانى كه ما را مى‌بردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نيزه، ما را احاطه كرده بودند و آزار مى‌دادند. اگر اشكى از ديده يكى از ما فرومى‌چكيد، با نيزه به سرش مى‌كوبيدند، تا آن‌كه وارد شام شديم. جارچى جار زد: اى شاميان! اينان، اسيران اهل‌بيتِ ملعون‌اند». (همان، ص 237، ح 2328)

  1. ورود خاندان پیامبر(ص) به دمشق

قرب الإسناد ـ به نقل از عبداللّه بن ميمون، از امام صادق‌(ع)، از پدرش امام باقر(ع)ـ : هنگامى كه خاندان حسين(ع) را بر يزيد وارد كردند، روز بود و صورت‌هاى آنان باز بود. شاميان جفاكار گفتند: ما اسيرانى نيكوتر از اين‌ها نديده‌ايم. شما كيستيد؟! سكينه دختر حسين(ع) گفت: ما اسيران خاندان محمّديم. (همان، ص 247، ح 2341)

  1. گفت‌وگوى امام زين‌العابدين(ع) و پيرمرد شامى

الملهوف: پيرمردى آمد و به زنان و خاندان حسين(ع) كه در آن‌جا بودند، نزديك شد و گفت: ستايش، خدايى را كه شما را كشت و هلاكتان كرد و كشور را از [شرّ] مردان شما، آسوده نمود و شما را در اختيار اميرمؤمنان نهاد!

امام زين‌العابدين(ع) به او فرمود: «اى پيرمرد! آيا قرآن خوانده‌اى؟».

گفت: آرى.

فرمود: «آيا آيه: «بگو : بر آن (رسالت)، اجرى، جز مهروَرزى با نزديكانم از شما نمى‌طلبم» را خوانده‌اى؟».

پيرمرد گفت: آن را خوانده‌ام.

امام(ع) به او فرمود: «اى پيرمرد! آن نزديكان، ما هستيم. آيا در سوره بنى‌اسرائيل خوانده‌اى: «و حقّ نزديكان را به آن‌ها بده»؟».

پيرمرد گفت: آن را خوانده‌ام.

امام زين‌العابدين(ع) فرمود: «اى پيرمرد! آن نزديكان، ما هستيم. آيا اين آيه را خوانده‌اى: «و بدانيد كه يكْ‌پنجمِ آن‌چه به دست مى‌آوريد، براى خداوند، پيامبر و نزديكان است»؟».

گفت: آرى.

فرمود: «اى پيرمرد! آن نزديكان، ما هستيم. آيا اين آيه را خوانده‌اى: «خداوند، اراده آن دارد كه آلودگى را از شما اهل‌بيت بزُدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند»؟».

پيرمرد گفت: آن را خوانده‌ام.

امام(ع) فرمود: «ما آن اهل‌بيت هستيم و خداوند، آيه طهارت را مخصوص ما كرده است، اى پيرمرد!».

پيرمرد خاموش گشت و از گفته خويش پشيمان شد و گفت: تو را به خدا، شما آنان هستيد؟

زين‌العابدين(ع) فرمود: «به خدا سوگند، بدون شك، ما همان‌ها هستيم و به حقّ جدّمان پيامبر خدا(ص)، ما همان ها هستيم».

پيرمرد گريست و عمامه‌اش را پرت كرد و سپس سرش را به سوى آسمان، بلند كرد و گفت: خدايا! من از دشمن خاندان محمّد ـ جن باشد يا اِنس ـ به تو پناه مى‌برم. و سپس گفت: آيا مى‌توانم توبه كنم؟

زين‌العابدين(ع) به او فرمود: «آرى. اگر به سوى خدا بازگردى، خدا هم به سوى تو بازمى‌گردد و تو با ما خواهى بود».

پيرمرد گفت: من توبه‌كارم.

ماجراى پيرمرد به يزيد بن معاويه رسيد و فرمان داد او را بكُشند.[1] (همان، ص 251، ح 2345)

  1. تبريك پيروزى به يزيد

تاريخ الطبرى ـ به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر(ع)، در بیان روانه شدن اهل‌بیتِ امام حسین(ع) به شام به‌وسیله‌ی عبیدالله: [عبيداللّه] آنان را سوار و به سوى يزيد، روانه كرد. هنگامى كه بر او وارد شدند، يزيد، همه كسانى (بزرگانى) را كه در شام حضور داشتند، گِرد آورد و آن‌گاه، اسيران را وارد كردند و حاضران، پيروزى يزيد را به او تبريك گفتند. (همان، ص 263، ح 2349)

  1. خاندان پيامبر(ص) در مجلس يزيد

مثير الأحزان: امام زين‌العابدين(ع) فرمود: «ما را ـ كه دوازده مردِ در بند بوديم ـ بر يزيد وارد كردند. هنگامى كه پيشِ روى او ايستاديم، گفتم: اى يزيد! تو را به خدا سوگند مى‌دهم كه گمان مى‌برى اگر پيامبر خدا(ص) ما را بر اين حال مى‌ديد، چه مى‌كرد؟ …

فاطمه دختر حسين(ع) نيز گفت: اى يزيد! دختران پيامبر خدا، اسير مى‌شوند؟!

مردم گريستند و اهل خانه يزيد هم گريستند، تا آن‌جا كه ناله و شيون بلند شد.

من در غُل و زنجير بودم. گفتم: آيا اجازه سخن گفتن به من مى‌دهى؟

گفت: بگو؛ ولى بيهوده‌گويى مكن.

گفتم: در جايى ايستاده‌ام كه سزامند هم‌چون منى نيست كه بيهوده‌گويى كند. گمان مى‌برى اگر پيامبر خدا(ص) مرا در غل و زنجير مى‌ديد، چه مى‌كرد؟

يزيد به اطرافيانش گفت: بندهاى او را بگشاييد. سپس سرِ حسين(ع) را جلوى خود نهاد و زنان را در پشتِ سرش جاى داد تا به آن سر ننگرند». امّا على‌بن‌الحسين(ع) آن سر را ديد و پس از آن، ديگر كلّه [ى گوسفند] نخورد. (همان، ص 271، ح 2356)

الاحتجاج ـ به نقل از پيرمردى راستگو از بزرگان بنى‌هاشم و نیز از کسان دیگری‌ـ : هنگامى كه زين‌العابدين(ع) و اهل حرمش بر يزيد، وارد شدند و سرِ امام حسين(ع) را آوردند و پيشِ رويش در تَشت گذاشتند، يزيد با چوب‌دستى‌اش بر دندان‌هاى پيشِ امام حسين(ع) مى‌زد و مى‌خواند:

هاشميان، با فرمان‌روايى، بازى كردند، و گر نه / نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است

كاش پدرانم در بدر، اكنون بودند / و بى‌تابى خزرج را از زخم سلاح مى‌ديدند!

هلهله مى‌كردند و از شادى، فرياد مى‌كشيدند / و مى‌گفتند: اى يزيد! پاينده و سربلند باشى

ما جزاى بدر را به آن‌ها داديم / و مانند آن را بر سرشان درآورديم و اكنون برابريم

من از خِندِف نيستم، اگر / انتقام آن‌چه را خاندان احمد كرده‌اند، از آن‌ها نگيرم (همان، ص 279، ح 2368)

نكته: برخی گزارش‌هاي تاریخی، حاكى از نهايتِ قساوت و بى‌رحمى يزيد نسبت به اسيران اهل‌بيت و سرهاى مقدّس شهداست. چنان‌که برخى دیگر از گزارش‌ها، بر رقّت و اظهار ندامت وى دلالت دارند. اين دوگانگی می‌تواند ناظر به دو مقطع باشد؛ به این صورت که یزید پس از سرمستی اولیه و عکس‌العمل‌هایی که مشاهده کرد با این احتمال که ارتکاب این جنایت بزرگ، موجب نفرت اطرافیان و مردم شود، چهره‌ای حق به‌جانب به خود گرفت و خطاب به بعضی کارگزارانش گفت: «وای بر شما! از اطاعت و فرمان‌برداری شما، بدون کشتن حسین هم راضی بودم. خداوند ابن‌مرجانه را لعنت کند! به خدا سوگند، اگر من با حسین طرف می‌شدم، او را می‌بخشیدم. خداوند اباعبدالله را رحمت کند». (الطبقات الکبری، ج 1، ص 489)

  1. احتجاج ابو بَرزه با يزيد

تاريخ الطبرى ـ‌‌به نقل از قاسم بن بُخَيت‌ـ : يزيد به مردم، اجازه ورود داد و آنان وارد شدند. سر، پيشِ روى يزيد بود و او با سرِ چوب‌دستى‌اش بر دندان‌هاى پيشينِ حسين(ع) مى‌زد. سپس گفت: ما و اين، مانند همان اشعار حُصَين‌بن‌حُمام مُرّى هستيم كه:

سر مردانى را مى‌شكافند كه دوستشان داريم / ولى آنان، نافرمان‌ترين و ستم‌كارترين بودند

مردى از ياران پيامبر خدا(ص) به نام ابو بَرزه اَسلَمى به او گفت: آيا با چوب‌دستى بر دندان‌هاى حسين، مى‌زنى؟ هان كه چوب‌دستى‌ات بر جايى از دهان او فرود آمد كه بسى ديدم كه پيامبر خدا(ص) آن را مى‌مكيد. هان ـ اى يزيد ـ تو روز قيامت مى‌آيى، درحالى‌كه ابن زياد، شفيع توست و اين مى‌آيد، درحالى‌كه محمّد(ص) شفيع اوست. سپس برخاست و رفت. (همان، ص 289، ح 2376)

نکته: برخی منابع، ماجرای ابو بَرزه را با عبیدالله بن زیاد و در کوفه می‌دانند و گزارش این منابع، درست‌تر به نظر می‌رسد.

  1. مشاجره‌ی زينب(س) و يزيد

الإرشاد ـ به نقل از فاطمه دختر امام حسين‌(ع)ـ : هنگامى كه پيشِ روى يزيد نشستيم، دلش به حال ما سوخت. مردى سرخ‌رو از شاميان برخاست و گفت: اى اميرمؤمنان! اين دختر را (منظورش من بودم كه دخترى زيبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزيدم و گمان كردم كه اين، برايشان رَواست. لباس عمّه‌ام زينب(س) را گرفتم و او مى‌دانست كه اين، نمى‌شود.

عمّه‌ام به آن مرد شامى گفت: به خدا سوگند، خطا كردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند، اين، نه حقّ توست و نه حقّ يزيد.

يزيد، خشمگين شد و گفت: تو خطا كردى. اين، حقّ من است و اگر بخواهم چنين كنم، مى‌كنم.

زينب(س) گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند، اين حق را براى تو ننهاده است، مگر آن‌كه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى بگروى.

يزيد، از خشم، عقل از سرش پريد و گفت: با اين‌گونه سخن، با من رويارو مى‌شوى؟! آنانى كه از دينْ خارج شده‌اند ، پدر و برادرت هستند.

زينب(س) گفت: تو و جدّ و پدرت، اگر مسلمان باشيد، به دين خدا و دين پدرم و دين برادرم، هدايت شده‌ايد.

يزيد گفت: اى دشمن خدا! دروغ گفتى.

زينب(س) به او گفت: تو اميرى و به ستم، ناسزا مى‌گويى و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چيره‌اى.

يزيد گويى خجالت كشيد و ساكت شد.

آن شامى دوباره گفت: اين دختر را به من ببخش.

يزيد به او گفت: دور شو! خدا مرگت دهد! (همان، ص 293، ح 2380)

  1. گفت‌وگوی امام زین‌العابدین و یزید

تاريخ الطبرى ـ به نقل از ابو عماره عَبْسى‌ـ : هنگامى كه يزيد بن معاويه نشست، بزرگان شام را خواست و گِرد خود نشاند و سپس على‌بن‌الحسين (زين‌العابدين)(ع)، كودكان حسين(ع) و زنانش را فراخواند. آنان را نزد او آوردند و مردم هم تماشا مى‌كردند.

يزيد به على [بن الحسين](ع) گفت: اى على! پدر تو پيوند خویشاوندی را بُريد و حقّ مرا ناديده گرفت و بر سر قدرت، با من به ستیزه برخاست و خدا هم آن‌چه را ديدى، بر سرِ او آورد.

على [بن الحسين](ع) فرمود: «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا» (حدید:22): «مصيبتى در زمين و يا در خودتان به شما نمى‌رسد، جز آن‌كه پيش از آن كه ايجادش كنيم، ثبت شده است».

يزيد به پسرش خالد گفت: جوابش را بده. خالد، ندانست كه در پاسخ او چه بگويد.

يزيد به او گفت: بگو: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» (شوری:30): «و هر مصيبتى كه به شما رسيد، دست‌آورد خودتان است و خداوند، بسيارى را نيز عفو مى‌كند».

و ديگر هيچ نگفت. (همان، ص 299، ح 2385)

  1. سخنرانى زينب(س) در مجلس يزيد

الملهوف: زينب دختر على(ع) برخاست و گفت:

الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمينَ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ أجمَعينَ، صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ يَقولُ: «ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِـئايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ » (روم:10).

ستايش، ويژه خداى جهانيان است و خداوند بر محمّد و خاندانش همگى درود فرستد! خدا، راست مى‌گويد و اين‌گونه مى‌گويد: «سپس فرجام بدكاران، اين شد كه آيات خدا را انكار كردند و آن‌ها را مسخره مى‌كردند».

أظَنَنتَ يا يَزيدُ، حَيثُ أخَذتَ عَلَينا أقطارَ الأَرضِ وآفاقَ السَّماءِ فَأَصبَحنا نُساقُ كَما تُساقُ الإِماءُ، أنَّ بِنا عَلَى اللّهِ هَوانا وبِكَ عَلَيهِ كَرامَةً! وأنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِندَهُ ! فَشَمَختَ بِأَنفِكَ ونَظَرتَ في عِطفِكَ جَذَلاً مَسرورا، حينَ رَأَيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوسِقَةً، وَالاُمورَ مُتَّسِقَةً، وحينَ صَفا لَكَ مُلكُنا وسُلطانُنا.

فَمَهلاً مَهلاً، أنَسيتَ قَولَ اللّهِ تَعالى: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ» (آل‌عمران:178)؟

اى يزيد! آيا گمان بردى كه بستن راه‌ها به روى ما و سخت گرفتن بر ما و كشاندنِ ما به مانند كنيزان به هر كجا، نشانه خوارىِ ما نزد خدا و كرامت تو نزد خداست؟! و اين، از بزرگىِ ارزش تو نزد اوست؟! پس، آن‌گاه كه ديدى دنيا به كام توست و كارها به خواست تو مى‌چرخد و امور، مرتّب‌اند و فرمان‌روايى و حكومتى كه از آنِ ماست، به تو رسيده است، به دَماغت باد انداختى و از سرِ شادى و سَرمستى، سر به اين‌سو و آن‌سو چرخاندى؟!

اندكى بِايست و مهلت بده! آيا سخن خداى متعال را از ياد برده‌اى كه فرمود: «و كافران نپندارند كه مهلت ما به آنان، برايشان نيكوست. ما به آن‌ها تنها براى آن، مهلت مى‌دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و آنان، عذابى خواركننده دارند».

أمِنَ العَدلِ ـ يَابنَ الطُّلَقاءِ ـ تَخديرُكَ إماءَكَ ونِساءَكَ وسَوقُكَ بَناتِ رَسولِ اللّهِ(ص) سَبايا، قَد هَتَكتَ سُتورَهُنَّ وأبدَيتَ وُجوهَهُنَّ، تَحدوا بِهِنَّ الأَعداءُ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ، ويَستَشرِفُهُنَّ أهلُ المَنازِلِ وَالمَناهِلِ، ويَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ القَريبُ وَالبَعيدُ، وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ، لَيسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ، ولا مِن حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ؟!

وكَيفَ تُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفَظَ فوهُ أكبادَ الأَزكِياءِ، ونَبَتَ لَحمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟ وكَيفَ يَستَظِلُّ في ظِلِّنا أهلَ البَيتِ مَن نَظَرَ إلَينا بِالشَّنَفِ وَالشَّنَآنِ وَالإِحَنِ وَالأَضغانِ؟ …

اى فرزند آزادشدگان [مكّه]! آيا اين، عدالت است كه كنيزان و زنانت را در پرده مى‌دارى و دختران پيامبر خدا(ص) را به اسارت مى‌كشى و پرده‌شان را مى‌درى و سيمايشان را آشكار مى‌كنى و دشمنان، آنان را از اين شهر به آن شهر مى‌برند و اهل هر منزل و آبادى، به تماشاى آنان مى‌آيند و دور و نزديك و شريف و پست، صورت‌هاى آنان را مى‌بينند، درحالى‌كه نه سرپرستى از مردانشان، با آنان است و نه حمايتگرى از حاميان آن‌ها؟

و چگونه مواظبت كسى اميد برده شود كه دهانش جگر پاكان را [در جنگ اُحُد ، گاز زد و] بيرون انداخت و گوشتش از خون شهيدان روييده است؟!

و چگونه كسى از سايه‌سار ما اهل‌بيت بهره تواند گرفت، درحالى‌كه با نفرت و دشمنى و حقد و كينه به ما مى‌نگرد؟!

[زینب ادامه داد: ای یزید!تو] بى آن‌كه احساس گناه كنى و يا اين سخن را بزرگ بشمارى، مى‌گويى:

[پدرانم] هلهله مى‌كردند و فرياد شادى برمى‌كشيدند / و مى‌گفتند: اى يزيد! سربلند و برقرار باشى!

درحالى‌كه بر دندان‌هاى پيشِ اباعبداللّه، سَرور جوانان بهشت، خم مى‌شوى و با سرِ چوب‌دستى‌ات بر آن‌ها مى‌زنى.

و چگونه اين را نگويى، درحالى‌كه با ريختن خون فرزندان محمّد(ص) و ستارگان زمين از خاندان عبدالمطّلب، زخم را شكافتى و آن را از بيخ و بُن درآوردى؟!

پدرانت را ندا مى‌دهى و مى‌پندارى كه آنان را صدا مى‌زنى! به زودى، تو هم به جايگاه آنان در خواهى آمد و آن‌گاه، دوست خواهى داشت كه اِفليج و گُنگ بودى تا آن‌چه را گفته‌اى، نمى‌گفتى و آن‌چه را كرده‌اى، نمى‌كردى.

خدايا! حقّ ما را بستان و از آن‌كه بر ما ستم كرد، انتقام بگير و خشمت را بر كسى كه خون‌هاى ما را ريخت و حاميان ما را كشت، فرود آر.

به خدا سوگند، جز پوست خود را نبريدى و جز گوشت خود را نشكافتى و بر پيامبر خدا(ص) با بر دوش كشيدن خون‌هايى كه از فرزندانش ريخته‌اى و حرمتى كه از خاندان و خويشانش هتك كرده‌اى، وارد مى‌شوى، در آن‌جا كه خدا، پراكندگى‌شان را گِرد مى‌آورد و پريشانى‌شان را سامان مى‌دهد و حقّشان را مى‌گيرد «و مپنداريد كسانى كه در راه خدا كشته شده‌اند، مُرده هستند؛ بلكه زنده‌اند و نزد خدايشان روزى مى‌خورند».

تو را داورى خدا، طرفِ دعوا بودن محمّد(ص) و پشتيبانى جبرئيل، بس است و آن‌كه [جنايت را] براى تو آراست و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرد، به زودى خواهد دانست كه ستم‌كاران، چه بد جاى‌گزينى برگرفته‌اند و كدام يك از شما جايگاهى بدتر و سپاهى ناتوان‌تر دارد.

ولَئِن جَرَت عَلَيَّ الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ، إنّي لَأَستَصغِرُ قَدرَكَ، وأستَعظِمُ تَقريعَكَ، وأستَكثِرُ تَوبيخَكَ، لكِنَّ العُيونَ عَبرى وَالصُّدورَ حَرّى.

اگرچه پيشامدها مرا به سخن گفتن با تو وا داشته است، امّا من منزلتت را كوچك مى‌بينم و سرزنش كردن تو را كسرِ شأن خود مى‌دانم؛ امّا چشم‌ها اشكبارند و سينه‌ها سوزان.

هان! شگفت و بس شگفت كه نجيب‌زادگان حزب خدا، به دست آزادشدگانِ حزب شيطان، كشته مى‌شوند! از اين دست‌ها، خون ما مى‌چكد و دهانشان از [ديدن] گوشت ما آب افتاده است، و آن پيكرهاى پاك و پاكيزه را گرگ‌ها دهان مى‌زنند و بقيّه‌اش را كفتارهاى ماده مى‌خورند.

ولَئِنِ اتَّخَذتَنا مَغنَما لَتَجِدُنا وَشيكا مَغرَما، حينَ لا تَجِدُ إلّا ما قَدَّمَت يَداكَ، «وما رَبُّكَ بِظَلّامٍ لِلعَبيدِ» (فصلت:46)، فَإِلَى اللّهِ المُشتَكى وعَلَيهِ المُعَوَّلُ.

اگر ما را غنيمت بگيرى، به زودى خسارت مى‌بينى، آن هنگام كه چيزى جز دست‌آوردهاى پيش فرستِ خود، چيزى نمى‌يابى «و خدايت، بر بندگان، ستمكار نيست». شِكوه به خداست و تكيه بر هموست.

فَكِد كَيدَكَ وَاسعَ سَعيَكَ وناصِب جَهدَكَ، فَوَاللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِكرَنا، ولا تُميتُ وَحيَنا، ولا تُدرِكَ أمَدَنا، ولا تَرحَضُ عَنكَ عارَها، وهَل رَأيُكَ إلّا فَنَدٌ، وأيّامُكَ إلّا عَدَدٌ، وجَمعُكَ إلّا بَدَدٌ، يَومَ يُنادِي المُنادِ: «ألا لَعنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ» (هود:18).

فَالحَمدُللّهِ الَّذي خَتَمَ لِأَوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالمَغفِرَةِ، ولِاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحمَةِ، ونَسأَلُ اللّهَ أن يُكمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ ويوجِبَ لَهُمُ المَزيدَ، ويُحسِنَ عَلَينَا الخِلافَةَ إنَّهُ رَحيمٌ وَدودٌ، «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» (آل‌عمران:173).

پس [ای یزید تا می‌توانی] حيله‌ات را به كار ببند، تلاشت را بكن و همه توانت را به كار گير؛ امّا به خدا سوگند، نخواهى توانست ياد ما را [از خاطره‌ها] پاك كنى و وحىِ ما را بميرانى، و مهلت ما را درنمى‌يابى و ننگت شُسته نمى‌شود. آيا انديشه‌ات جز دروغ و سستى، و روزگارت جز روزهايى شمردنى و جمعت جز پريشانى است، آن روز كه منادى ندا مى‌دهد: «هان! لعنت خدا بر ستمكاران باد»؟!

ستايش، ويژه خدايى است كه آغازِ ما را سعادت و مغفرت، و فرجامِ ما را شهادت و رحمت قرار داد! از خدا مى‌خواهيم كه پاداش آنان را كامل كند و افزون هم بدهد و جانشين خوبى در نبودِ آن‌ها براى ما باشد، كه او بخشنده و مهربان است و «خدا ، ما را بس است و او خوبْ وكيلى است!».

يزيد ـ كه خدا لعنتش كند ـ گفت:

چه صيحه خوبى ميان صيحه‌هاست! / و چه زود، مرگ، بر نوحه‌گران، آسان مى‌شود! (همان، ص310، ح 2394)

  1. سخنرانى امام زين‌العابدين(ع) در مسجد دمشق

مقتل الحسين، خوارزمى: روايت شده كه يزيد، فرمان داد منبر و سخنران، حاضر كنند تا از حسين و پدرش على، به بدى ياد كند. سخنران، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند، نكوهش و ناسزاى فراوانى نثار على(ع) و حسين(ع) كرد و در ستايش معاويه و يزيد، زياده‌روى كرد.

على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) بر او بانگ زد و فرمود: «واى بر تو، اى سخنران! خشنودىِ آفريده را با خشم آفريدگار خريدى! جايگاهت را از آتش [دوزخ] برگير».

سپس فرمود: «اى يزيد! اجازه بده تا از اين چوب‌ها بالا بروم و سخنانى بگويم كه رضايت خدا را فراهم آورد و براى اهل مجلس، اجر و ثوابْ داشته باشد»؛ امّا يزيد نپذيرفت.

مردم گفتند: اى اميرمؤمنان! به او اجازه بده تا بالا برود. شايد از او چيزى بشنويم …

يزيد به آنان گفت: اگر اين از منبر بالا برود، جز با رسوا كردن من و خاندان ابوسفيان، پايين نمى‌آيد.

گفتند: در اين اندازه‌ها نيست و نمى‌تواند چنين كند.

گفت: او از خاندانى است كه علم را [از كودكى] به آنان خورانده‌اند.

آن‌قدر به يزيد گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ايشان داد.

على بن الحسين(ع) از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند، خطبه‌اى خواند كه چشم ها را گريانْد و دل‌ها را بيمناك كرد و از جمله گفت:

اُعطينا سِتّا، وفُضِّلنا بِسَبعٍ: اُعطينَا العِلمَ، وَالحِلمَ، وَالسَّماحَةَ، وَالفَصاحَةَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالمَحَبَّةَ في قُلوبِ المُؤمِنينَ. وفُضِّلنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ المُختارَ مُحَمَّدا(ص)، ومِنَّا الصِّدّيقُ، ومِنَّا الطَّيّارُ، ومِنَّا أسَدُ اللّهِ وأسَدُ الرَّسولِ، ومِنّا سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ فاطِمَةُ البَتولُ، ومِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ؛ فَمَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، ومَن لَم يَعرِفني أنبَأتُهُ بِحَسَبي ونَسَبي، أنَا ابنُ مَكَّةَ ومِنىً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَالصَّفا، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّكاةَ بِأَطرافِ الرِّدا …

«اى مردم! به ما شش چيز، داده شده و با هفت چيز، برتر گشته‌ايم. دانش و بردبارى و بزرگوارى و شيوايى گفتار و شجاعت و محبّت در دل‌هاى مؤمنان، به ما داده شده است و با هفت چيز، برترى داريم: پيامبرِ برگزيده، محمّد(ص) از ماست. [علىِ] صدّيق از ماست. [جعفرِ] طيّار از ماست. شيرِ خدا و پيامبر (حمزه) از ماست. سَرور زنان جهان، فاطمه بتول، از ماست. دو سِبط اين امّت و دو سَرور جوانان بهشت، از مايند.

هركس مرا مى‌شناسد، كه مى‌شناسد و هركس مرا نمى‌شناسد، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر مى‌كنم: من، پسر مكّه و مِنا هستم. من، فرزند زمزم و صفا هستم. من، پسر كسى هستم كه زكات را [پيچيده] در گوشه عبا [براى بينوايان] بُرد …

من، پسر فاطمه‌ی زهرايم. من، پسر سَرور زنانم. من، پسر بتول پاكم. من، پسر پاره تن پيامبرم».

و پيوسته مى‌فرمود من چه کسی هستم و چه كسى هستم تا صداى مردم به گريه و ناله بلند شد و يزيد ترسيد كه فتنه به پا شود. ازاين‌رو، به مؤذّنْ دستور داد كه اذان بگويد و [اين‌گونه] سخن على بن الحسين(ع) را قطع كرد و ايشان ساكت شد …

راوى گفت: مؤذّن، اذان و اقامه را به پايان برد و يزيد جلو رفت و نماز ظهر را خواند. (همان، ص 333، ح 2400)

  1. اسکان خاندان پيامبر(ص) در خانه‌ای مخروبه

الخرائج و الجرائح ـ به نقل از عمران بن على حلبى، از امام صادق‌(ع)ـ : هنگامى كه على بن الحسين(ع) و همراهانش را نزد يزيد بن معاويه ـ كه لعنت‌هاى خدا بر هر دوشان بادـ آوردند، آنان را در خانه‌اى مخروبه با ديوارهايى سست، جاى دادند.

يكى از اسيران گفت: ما را در اين خانه، جاى داده‌اند تا بر ما فروريزد.

نگهبانانِ گمارده بر ايشان هم ـ كه از قِبطيان مصر بودندـ گفتند: به اينان بنگريد كه مى‌ترسند اين خانه بر آنان فروريزد، درحالى‌كه برايشان بهتر از آن است كه فردا بيرونشان ببرند و نگاهشان بدارند و گردن‌هايشان را يكى پس از ديگرى بزنند.

على‌بن‌الحسين(ع) به زبان قِبطى فرمود‌: به اذن خدا، هيچ‌يك از اين دو نخواهد شد و همين‌گونه نيز شد. (همان، ص 343، ح 2406)

  1. پيشنهاد كُشتن امام زين‌العابدين(ع)

البداية و النهاية: روايت شده كه يزيد، در كار اسيران، با مردم، مشورت كرد و مردانى از آنان ـ كه خدا، زشتْ‌رويشان گردانَد ـ گفتند: … على بن الحسين (زين‌العابدين) را بكُش تا از فرزندان حسين، هيچ‌كس نمانَد!

يزيد ساكت شد و نعمان بن بشير گفت: اى اميرمؤمنان! با آنان، همان‌گونه عمل كن كه اگر پيامبر خدا(ص) آنان را به اين حال مى‌ديد، با ايشان مى‌كرد.

يزيد، براى آنان دل سوزانْد و آنان را به حمّام فرستاد و لباس و هدايا و خوراك برايشان قرار داد و در خانه‌اش جايشان داد. (همان، ص 341، ح 2404)

یادآوری: چنان‌که مشهود است این گزارش با گزارش پیشین سازگار نیست مگر آن‌که خبر پیشین را ـ بر فرض صحت ـ مربوط به اوایل حضور اهل‌بیت به شام بدانیم و این خبر را مربوط به بعد از رسوایی‌هایی که برای یزید رخ داد.

  1. احتجاج زنان يزيد با او

تاريخ الطبرى ـ به نقل از قاسم بن بُخَيت‌ـ : [اسيران] بر يزيد وارد شدند و سر [حسين(ع)] را پيشِ روى او گذاشتند و ماجرا را بازگو كردند.

خبر ماجرا پيچيد و به هند، دختر عبداللّه بن عامر بن كُرَيز ـ كه همسر يزيد بن معاويه بود‌ـ رسيد. او خود را پوشانْد و بيرون آمد و گفت: اى اميرمؤمنان! آيا اين، سرِ حسين، پسر فاطمه دختر پيامبر خداست؟

گفت: آرى. بر او گريه كن و بر فرزند دختر پيامبر خدا و مرد پاكيزه قريش، جامه ماتم به تن كن. ابن زياد، در رويارويى با او، عجله كرد و او را كُشت. خدا او را بكُشد! (همان، ص 347، ح 2411)

یادآوری: بنابر گزارش مقتل الحسین خوارزمی، هند، دختر عبدالله بن عامر بن کُریز، همسر یزید، پیش‌تر، همسر حسین بن علی بوده است.

  1. دیدار منهال با امام زین‌العابدین(ع) و احوالپرسی او از ایشان

تفسير القمّى ـ به نقل از عاصم بن حُمَيد، از امام صادق‌(ع)ـ : مِنهال بن عمرو، على بن الحسين بن على (امام زين‌العابدين)(ع) را ديد[2] و به او گفت: اى فرزند پيامبر خدا! چگونه صبح كردى؟ [در چه وضعیتی هستید؟]

على بن الحسين(ع) به او فرمود: «واى بر تو! آيا هنگام آن نرسيده كه بدانى چگونه صبح كرده‌ام؟! [و در چه وضعیتی هستم؟] ما ميان قوم خود، مانند بنى‌اسرائيل در ميان فرعونيان، صبح كرديم. پسرانمان را مى‌كُشند و زنانمان را زنده مى‌گذارند و بهترينِ آفريدگان پس از محمّد، بر منبرها لعن مى‌شود و به دشمن ما، ثروتْ عطا مى‌شود و او را بزرگ مى‌دارند و هر كه دوستدار ما باشد، تحقير مى‌شود و از حقّش مى‌كاهند و البته مؤمنان، همواره اين‌گونه بوده‌اند.

عجم، حقّ عرب را پاس مى‌دارد؛ چون محمّد عرب است، و قريش بر عرب مى‌بالد كه محمّد از آن قبيله است و عرب نيز حقّ قريش را پاس مى‌نهد؛ چرا كه محمّد از آن قبيله است، و عرب بر عجم مى‌بالد كه محمّد(ص) از آن‌هاست؛ ولى حقّ ما خاندان او، پاس نهاده نمى‌شود؟! اى مِنهال! اين‌گونه صبح كرده‌ايم». (همان، ص 351، ح 2414)

  1. رؤياى سَكينه(س)

الملهوف ـ به نقل از سَكينه‌ـ : روز چهارم اقامتمان [در شام]، در عالم رؤيا ديدم كه … زنى سوار بر هودج است و دستش را بر سرش نهاده است. از [نامِ] او جويا شدم. به من گفتند: فاطمه دختر محمّد، مادر پدرت است.

گفتم: به خدا سوگند، به سوى او مى‌روم و آن‌چه را كه با ما كرده‌اند، به او خواهم گفت.

بلافاصله به سوى او دويدم تا به او رسيدم و پيشِ رويش ايستادم و مى‌گريستم و مى‌گفتم: اى مادر! به خدا سوگند، حقّ ما را انكار كردند. اى مادر! به خدا سوگند، جمع ما را پراكنده كردند. اى مادر! به خدا سوگند، حريم ما را ناديده گرفتند و حلال شمردند. اى مادر! به خدا سوگند، پدرمان حسين را كُشتند.

او به من گفت: «بس كن، اى سَكينه! دلم را پاره كردى و جگرم را سوزاندى. اين، پيراهن پدرت حسين است كه آن را از خود، دور نمى‌كنم تا با آن، خدا را ديدار كنم!». (همان، ص 355، ح 2418)

دوم: نکته‌ها و تحلیل

  1. كاروان اسيران كربلا را پس از انتقال به كوفه، اندكى نگاه داشتند و سپس به سوى دمشق، پايتخت حكومت اُمويان، فرستادند. مسير حركت اين كاروان، در كتب تاريخ و سيره، معيّن نشده است. ميان كوفه و دمشق، فقط سه راه اصلى بوده است.

راه نخست: راه باديه: کوتاه‌ترین راه حدود 923 کیلومتر (تا شام به خط کاملاً مستقیم 867 کیلومتر) مسافت داشته است. مشکل اصلی این راه کوتاه، گذشتن آن از صحرای بزرگ میان عراق و شام است.

راه دوم: راه کناره‌ی فرات: با طول تقريبى 1190 تا 1333 كيلومتر، جاى‌گزين مناسبى براى راه كوتاه، امّا سختِ باديه بوده است.

راه سوم : راه كناره دجله: طول آن ، حدود 1545 كيلومتر است.

دليل روشن و گزارش تاريخى معتبر و كهنى براى اثبات عبور كاروان اسيران كربلا از يكى از اين سه راه ، در دست نداريم.

برخى شواهد كه مى‌توانند موجب ترجيح راه باديه بر دو راه ديگر گردند:

يك. راه كناره‌ی فرات و راه سلطانى، هر دو، داراى شهرهاى بسيارى بوده‌اند و اگر اين راه‌ها، مسير حركت اسيران مى‌بود، بايستى نقل‌هايى از مواجهه مردم اين شهرها با كاروانيان يا مشاهده شدن آنان در آن شهرها، در منابع معتبر مى‌آمد.

دو. اعتراض‌هايى كه از لحظه شهادت امام حسين(ع) عليه حكومت اُمَوى، حتّى به وسيله برخى طرفداران حكومت و خانواده جنايتكاران، انجام يافت و بازتابى كه واقعه عاشورا در كوفه به وجود آورد، قاعدتاً حكومت را از اين‌كه اسيران و سر مطهّر امام(ع) را از مسير شهرها و آبادى‌هاى پُرجمعيتْ عبور دهند، بازمى‌داشت.

سه. سرعت عمل، در كارهاى حكومتى، يك اصل است.

به دليل نبودِ دلايل روشن و قابل اعتماد، نمى‌توان اظهارنظر قطعى كرد؛ ولى با توجّه به نكاتى كه گذشت عبور كاروان اسيران كربلا از مسير باديه، محتمل‌تر می‌نماید.

  1. براساس نقل منابع تاریخی، ورود سرهای شهدا و بازماندگان پرافتخار شهیدان کربلا، در روز اول ماه صفر بوده است. به تصریح اکثر مورخان، اسیران کربلا را از «باب توما» (باب ساعات) وارد شهر کردند و در ورودی مسجد جامع، بر سکویی که محل نگه‌داری اسرا بود جای دادند تا در معرض دید عموم مردم قرار گیرند. داستان گفت‌وگوی پیرمرد شامی با امام سجاد(ع) در این موقعیت، رخ داد.
  2. یزید از زمانی که به عبیدالله بن‌زیاد دستور داد که اسرا را به پایتخت بفرستد، برای آن‌که مردم هرچه بیشتر در جشن پیروزی حضور یابند، دستور داد شهر را آذین‌بندی کنند تا همه غرق سرور و شادی، آماده‌ی ورود اسرا باشند. شادباش و تبریک حاضران در مجلس یزید به خلیفه، گویای این فضاسازی است.
  3. سرزمین شام در دوره‌ی خلافت ابوبکر به تصرف مسلمانان درآمد و در دوره‌ی عمر، حکمرانی دمشق و اردن به یزیدبن ابی‌سفیان سپرده شد. وی یکی از فرماندهان سپاه اعزامی به شام در دوره‌ی ابوبکر بود. در پی درگذشت یزیدبن ابی‌سفیان در سال هفدهم هجرت در اثر طاعون عمومی، عمر، معاویة بن ابی‌سفیان را به‌جای یزیدبن ابی‌سفیان منصوب کرد. معاویه به مدت پنج سال (تا مرگ عمر) بر این سمت باقی ماند و در دوره‌ی خلافت عثمان (که خودش از بنی‌امیه بود) قلمرو ولایت معاویه از دمشق و اردن به حِمص و فلسطین و قنِّسرین، توسعه یافت و این سلطه تا پایان خلافت عثمان ادامه داشت. بنابراین در آغاز خلافت امام علی(ع) هفده سال از حکمرانی معاویه بر منطقه شامات می‌گذشت و تلاش امام علی برای تعویض وی بی‌نتیجه ماند. معاویه بعد از شهادت امام علی و کناره‌گیری امام حسن(ع) از حکومت، سلطه‌ی خویش را از منطقه شامات، به کل کشور اسلامی توسعه داد و این امر به مدت بیست سال ادامه یافت و پس از وی به فرزندش یزید بن معاویه رسید.

بنی‌امیه در دوره‌ی سلطه‌ی خویش بر منطقه شامات، مردم آن سرزمین را هماهنگ با فرهنگ دوران جاهلیت تربیت کردند و تا توانستند با استفاده از ثروت سرشار آن مناطق و در پیوندی عمیق با امپراطوری روم، بذر محبت بنی‌امیه و بغض و کینه‌ی علی(ع) و خاندانش را در دل آن مردم کاشتند. این، تفاوتِ فاحش مردم شام با مردم کوفه بود. گفت‌وگوی امام زین‌العابدین با پیر مرد شامی گوشه‌ای از این حقیقت را به نمایش می‌گذارد.

  1. با در نظر گرفتن مرام و مسلک مردم شام و طرفداری آن‌ها از بنی‌امیه، می‌توان استنباط کرد که هدف یزید از بردن بازماندگان شهدای کربلا در لباس اسارت به مرکز خلافت، عقده‌گشایی و تشفّی خاطر و القای حسّ پیروزی بر دودمان سرفراز حسین بوده است؛ چنان‌که اظهار خرسندی او از شهادت امام حسین(ع) این امر را تأیید می‌کند.
  2. یزید به پندار خام خود، مجلس عمومی‌اش را چنان ترتیب داده بود که اهل‌بیت امام حسین به محض ورود، به شدت تحت تأثیر قدرت او قرار گیرند و جرئت عرض اندام کردن در برابر خلیفه‌ی سبک‌سرِ اموی به خود ندهند. روایات تاریخی، گویای آن است که خاندان حسین را در حالی که با طنابْ به هم بسته بودند وارد مجلس یزید کردند. خلیفه‌ی 29ساله‌ی اموی، با قتل حسین‌بن‌علی و با به اسارت گرفتن اهل‌بیت او، آن‌چنان دچار غرور و نخوت قدرت شده بود که نه‌تنها از برخورد گستاخانه با سر و صورت امام حسین ابایی نداشت، بلکه خود را آن‌چنان آزاد می‌انگاشت که با کمال وقاحت شعر خوانی کند و بگوید:

«… کاش بزرگان من که در بدر کشته شدند امروز بودند و می‌دیدند که خزرجیان چگونه از درد نیزه‌ها می‌نالند. کاش برخیزند و از شادی فریاد بزنند: ای یزید دست مریزاد! … هاشمیان [تنها چند روزی] با سلطنت بازی کردند؛ وگرنه نه خبری [از آسمان] آمده و نه وحیی نازل شده است. ما انتقام خون خود را از علی گرفتیم و این قهرمان شجاع سلحشور (حسین) را کشتیم. سرآمد بزرگانشان را کشتیم و شکست بدر را جبران کردیم. اینک عمل ما و آنان سر به سر شد».[3] اما این سرمستی و سبک‌سری دیری نپایید و با برخوردهای شجاعانه‌ی حضرت زین‌العابدین و زینب کبرﱝ8 و سخنان افشاگرانه و روشنی‌بخش آنان چنان ورق برگشت که یزید را مجبور ساخت منافقانه به دل‌جویی از اهل‌بیت بپردازد و همه‌ی کاسه کوزه‌ها را بر سر عبیدالله بشکند و با بی‌گناه خواندن خود، همه گناه را به گردن ابن‌زیاد بیندازد.

  1. درباره‌ی محل اقامت اسرا در دمشق، روایت‌های تاریخی، یک‌سان نیست. در روایاتی آمده است که ایشان را در بدو ورود به دمشق، در محلی ویران و بی‌سقف جای دادند که ایشان را از گرما و سرما حفظ نمی‌کرد و در بعضی نقل‌های دیگر محل اسکان آنان در خانه‌ای کنار منزل یزید ـ یا یکی از خانه‌های درون قصر‌ـ ذکر شده است. از جمع روایات می‌توان به دست آورد که اسکان اولیه ـ به مدت دو روزـ در خانه‌ای مخروبه بوده و پس از آن و با تغییر شرایط، محل نگهداری آنان نیز تغییر کرده و در این محل جدید از آزادی نسبی برخوردار بوده‌اند.
  2. تأمل در محتوای سخنرانی‌های امام سجاد و حضرت زینب در شام و مقایسه‌ی آن با مواضعی که از این بزرگواران در کوفه شنیدیم، گویای تفاوت نسبی محتوای سخنرانی‌ها، با توجه به تفاوت فضا و مخاطب در دو شهر کوفه و دمشق است؛ مردم کوفه، نوعاً شیعه و آشنا با اهل‌بیت و افرادی هستند که از امام حسین برای سفر به کوفه دعوت به عمل آورده و با نماینده‌ی او ـ مسلم‌ بن عقیل‌ـ بیعت کرده‌اند، ازاین‌رو، لبه‌ی تیز انتقاد از آنان، معطوف به عهدشکنی، دغل‌بازی، دنیاگرایی و مشارکت مستقیم آنان در قتل امام و یاران و خاندان او و تبیین پی‌آمدهای سوء این رفتارها در دنیا و آخرت است، این در حالی است که مردم شام نوعاً با اهل‌بیت آشنا نیستند، بلکه از آغاز با بغض و دشمنی آن‌ها تربیت شده‌اند، ازاین‌رو نوکِ پیکان سخن در برابر این افراد، معرفی اهل‌بیت پیامبر و سابقه‌ی درخشان آن‌ها در اسلام و جایگاه برجسته‌ای است که در قرآن و حدیث پیامبر دارند. پاسخ‌گویی به پرسش‌های ذهنی و روشنگری درباره‌ی انحرافات فکری (مثل جبرگرایی و نظریه‌ی لزوم اطاعت مطلق از زمامداران و …) و افشای چهره‌ی پلید خاندان بنی‌امیه، از دیگر محورهای مهم سخنان امام سجاد و حضرت زینب در کوفه و شام است که در هر موقعیت به فراخور شرایط، ابراز شده است. موضوع مشترک در موضع‌گیری‌های کوفه و دمشق، شکستن هیمنه، نخوت، غرور و شخصیت پوشالی طاغوت کوفه و شام، یعنی عبیدالله ابن‌زیاد و یزید بن معاویه است که با کوبنده‌ترین بیان ادا شده است. تحلیل دقیق و کامل سخنان اهل‌بیت و بازماندگان رخداد عاشورا باید در مجال خود انجام شود.
  3. دیدار منهال با امام زین‌العابدین در بازار دمشق و احوالپرسی از آن حضرت، حضور امام سجاد در مسجد جامع دمشق و اجازه یافتن آن حضرت برای ایراد سخنرانی، برپایی مجلس عزاداری برای شهیدان کربلا از سوی بازماندگان شهدا، و مشارکت سه‌روزه زنان خاندان معاویه در این عزاداری‌ها ـ طبق نقل‌ـ شواهد گویایی بر تفاوت شرایط حضور اهل‌بیت در دمشق، در دو روز اول و پس از آن می‌باشد.

پی نوشت‌ها:

[1]. این جمله‌ی آخر (یعنی فرمان یزید به قتل پیرمرد)، در هیچ‌یک از متون کهن (مثل الفتوح، مقتل الحسین خوارزمی، امالی صدوق، الاحتجاج و …) نیامده است.

[2]. طبق گزارش الفتوح و الملهوف، روزی امام زین‌العابدین در بازارهای دمشق قدم می‌زد که مِنهال بن عمرو به استقبال ایشان آمد و احوالپرسی کرد.

[3]. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 58-59 با تلخیص.

پیشنهاد مطالب دیگر:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست