از مدینه تا مدینه| قسمت نوزدهم/ پایانی: از شام تا مدینه

چکیده
تأمل در یکایک عناصر تشکیل‌دهنده‌ی نهضت اباعبدالله، گویای ماهیت کاملاً انسانی، اخلاقی و عقلانیِ این حرکت است که اگر به درستی شناسایی، تبیین و تحلیل شود، می‌تواند برای هر زمان و در هر زمین، راه‌نمای بشریت به سوی آزادی، آگاهی، صلح، برابری، عدالت و ارزش‌های اصیل انسانی و اسلامی باشد. پایدارترین محملی که می‌تواند به این اهداف و ارزش‌ها، گرما و لطافت بخشد و آن‌ها را در ژرفای جان مخاطبان خویش بنشاند، محمل اشک و آه و درآمیختن خرد و عقلانیت با عاطفه و عشق است.

بشرا آنلاین – همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسه‌ی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود. در قسمت نوزدهم این مجموعه مقالات، رویدادهای مربوط به حرکت کاروان اسرا از شام تا مدینه مورد بررسی قرار می‌گیرد:


یکم: رخدادها و گزارش‌ها

  1. اظهار پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع)

تاريخ الطبرى ـ به نقل از يونس بن حبيب جَرمى‌ـ : هنگامى كه عبيداللّه بن زياد، حسين بن على(ع) و پسران پدرش را كُشت، سرهاى آنان را براى يزيد بن معاويه فرستاد. يزيد، در ابتدا از كشتن آنان شادمان شد و جايگاه و منزلت عبيداللّه بن زياد در نزد او بالا رفت؛ ولى طولى نكشيد كه بر كشتن حسين(ع) پشيمان شد و مى‌گفت: چه مى شد اگر به خاطر پاسداشت شأن پيامبر خدا(ص) و رعايت حقّ او و خويشاوندى حسين با او، رنج حسين را تحمّل مى‌كردم و او را با خود در خانه‌ام، جاى مى‌دادم و حرف او را در آن‌چه مى‌خواست، قبول مى‌كردم، حتّى اگر اين كار، ننگ و سستى‌اى براى من به شمار مى‌آمد؟! خداوند، ابن مرجانه را لعنت كند كه او، حسين را بيرون راند و ناگزيرش كرد … و او را كُشت و با كُشتن او، مرا منفور مسلمانان كرد و تخمِ دشمنى با من را در دل‌هاى آنان كاشت و نيك و بدِ مردم، كشته شدنِ حسين را به امر من، بزرگ مى‌شمُرَند و از من، نفرت دارند. مرا با ابن مَرجانه، چه كار؟! خدا او را لعنت كند و بر او خشم گيرد! (دانش‌نامه‌ی امام حسین(ع)، ج 8، ص 359، ح 2420)

  1. شست‌وشوی سر امام(ع) از سوی دختر یزید

أنساب الأشراف: يزيد ، سر حسين(ع) را براى زنانش فرستاد و عاتكه دخترش ـ كه بعدها، مادر يزيد بن عبد الملك شد‌ـ آن را گرفت و شست و روغن ماليد و خوش‌بويش كرد.

يزيد به او گفت: اين، چه كارى است؟

گفت: سر پسرعمويم را آشفته و پريشان برايم فرستادى. آن را مرتّب و خوش‌بو كردم. (همان، ص 39، ح 2203)

  1. تکریم اهل‌بیت و عزاداری برای شهیدان

تاريخ الطبرى ـ به نقل از حارث بن كعب، از فاطمه دختر على‌(ع)ـ : يزيد بن معاويه گفت: اى نُعمان بن بشير! خانواده حسين را با امكاناتى كه شايسته‌شان است، آماده كن و با آن‌ها مردى شامى را كه امين و مناسب است، بفرست و با او سپاه و كمك كارانى گسيل كن تا آن‌ها را به مدينه ببرد. آن‌گاه دستور داد كه زنان را وارد اتاقى جداگانه كنند و امكانات مورد نياز آن‌ها را در اختیارشان قرار دهند و برادرشان زين‌العابدين(ع) هم در همان اتاقى باشد كه آن‌ها در آن‌اند. زنان، بيرون آمدند تا وارد خانه يزيد شدند و از خاندان معاويه، هيچ زنى نبود، مگر اين كه از آن‌ها استقبال نمود و درحالى‌كه مى‌گريست، بر حسين(ع) نوحه‌سرايى مى‌كرد. در آن‌جا سه روز عزادارى برپا كردند. (همان، ج 9، ص 119، ح 2530)

الملهوف: زنى از هاشميان كه در خانه يزيد بود، به زارى كردن بر حسين(ع) پرداخت و مى‌خواند: وا حسينا! وا حبيبا! وا سيّدا! اى سَرور اهل‌بيت! اى فرزند محمّد! اى بهار بيوگان و يتيمان! اى كُشته به دست فرزندانِ حرام‌زادگان!. راوى مى‌گويد: آن زن، هركس را كه [صدايش را] شنيد، به گريه انداخت. (همان، ج 8، ص 363، ح 2425)

  1. ردّ پيشنهاد يزيد براى كشتى گرفتن پسر امام حسن(ع) با پسر یزید

تاريخ الطبرى ـ به نقل از ابو مِخنَف‌ـ : يزيد، روزى على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) را فراخواند و عمر، فرزند حسن بن‌ على(ع) را ـ كه نوجوانى كم‌سال بودـ نيز خواست و (با اشاره به پسرش خالد)، به عمر بن حسن گفت: آيا با اين جوان، مبارزه مى‌كنى (كُشتى مى‌گيرى)؟

گفتم: چاقویی به من و چاقویی به او بده و مرا با او، واگذار.

یزید گفت: کوچک و بزرگتان، دشمنی با ما را رها نمی‌کنید! (همان، ص 371، ح 2434)

  1. خواسته‌هاى امام زين‌العابدين(ع) از يزيد

الملهوف: يزيد به على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) گفت: سه خواسته‌اى را كه وعده برآورده كردنشان را به تو داده بودم، برشمار.

على بن الحسين(ع) به او فرمود: «نخست، آن‌كه صورت سَرور و مولايم حسين(ع) را به من بنمايى تا از آن، توشه برگيرم و به آن بنگرم و با آن، وداع كنم.

دوم، آن‌كه آن‌چه را از ما گرفته شده است، به ما بازگردانى.

سوم، آن‌كه اگر تصميم به كُشتن من گرفته‌اى، كسى را با اين زنان، همراه كن تا آن‌ها را به حرم جدّشان [مدينه] بازگردانَد».

يزيد گفت: امّا صورت پدرت، ديگر هيچ‌گاه آن را نخواهى ديد؛[1] و امّا كُشتنت، من، از تو گذشتم؛ و امّا زنان را كسى جز تو به مدينه بازنمى‌گردانَد و هرچه را هم از شما گرفته‌اند، چندين برابر قيمتش را به شما بازمى‌گردانم.

على بن الحسين(ع) فرمود: «ما دارايىِ تو را نمى‌خواهيم و دارايى‌ات فراوان باد [و ارزانى خودت]! من، تنها آن‌چه را از ما گرفته شده، خواستم؛ زيرا در آن، دوك پشم‌ريسىِ فاطمه، دختر محمّد(ص) و نيز مَقنعه و گردن‌بند و پيراهن اوست.

يزيد، فرمان داد آن‌ها را بازگردانند و دويست دينار هم بر آن افزود. زين‌العابدين(ع) آن [دينارها] را گرفت و ميان فقيران و بينوايان، قسمت كرد.

آن‌گاه يزيد فرمان داد اسيران و دستگيرشدگان [خاندان] فاطمه(س) را به وطنشان، شهر پيامبر(ص) بازگردانند. (همان، ص 369، ح 2432)

  1. آزاد گذاشتن امام زين‌العابدين(ع) براى بازگشت به مدينه

شرح الأخبار: يزيد فرمان داد على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) را آزاد كنند و ايشان را در ماندن پيش خود يا بازگشتن ، مُخيَّر كرد. ايشان، بازگشت به مدينه را انتخاب نمود و يزيد هم ايشان را رها كرد. (همان، ص 375، ح 2437)

  1. آماده شدن خاندان پيامبر(ص) براى بازگشت به مدينه

.تاريخ الطبرى ـ به نقل از فاطمه دختر علی‌(ع)ـ : يزيد بن معاويه گفت: اى نُعمان بن بشير! آن‌چه را نياز دارند، برايشان فراهم كن و مردى امين و شايسته را از شاميان، همراه با سواران و ياورانى برگُزين تا با آنان باشد و ايشان را به مدينه برساند. (همان، ص 377، ح 2438)

الإرشاد: يزيد، فرمان داد تا زنان را در خانه‌اى جدا فرود آورند و برادرشان على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) با آنان باشد. خانه‌اى جدا و چسبيده به خانه يزيد، برايشان آماده كردند و چند روز در آن‌جا بودند. سپس يزيد، نُعمان بن بشير را فراخواند و به او گفت: آماده شو تا اين زنان را به مدينه ببرى.

هنگامى كه خواست آنان را آماده كند، على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) را خواست و با وى خلوت كرد و سپس به وى گفت: خداوند ابن مَرجانه را لعنت كند! به خدا سوگند، اگر من با پدرت طرف بودم، هيچ‌گاه چيزى از من نمى‌خواست، جز آن‌كه به او مى‌بخشيدم و با هرچه مى‌توانستم، مرگ را از او دور مى‌كردم؛ امّا خداوند، آن‌چه را ديدى، تقدير كرده بود. از مدينه به من نامه بنويس و هر درخواستى داشتى، به من برسان … (همان، ح 2440)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): يزيد، اثاثيه حسين(ع) و زنان و خانواده و فرزندان باقى‌مانده را همراه آنان، روانه كرد و همه چيز را برايشان فراهم كرد و هيچ نيازى را در مدينه برايشان نگذاشت، جز آن‌كه فرمان داد برايشان فراهم كنند. او به على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) گفت: اگر دوست دارى كه نزد ما بمانى، بمان كه پيوندمان را با تو نگاه مى‌داريم و حقّت را پاس مى‌داريم، و اگر دوست دارى كه تو را به وطنت بازگردانم، باز به تو صله [و عطا] مى‌دهم.

على بن الحسين(ع) فرمود: «مرا به وطنم بازگردان».

يزيد، او را به مدينه بازگرداند و به او هدايايى داد و به فرستادگانى كه همراه آنان روانه كرده بود، فرمان داد هر كجا و هر زمان كه آنان خواستند، فرود آيند، و آنان را با مُحرِز بن حُرَيث كَلبى و مردى از بَهرا ـ كه هر دو از فضيلتمندان شام بودند ـ فرستاد. (همان، ص 381، ح 2444)

  1. سخنرانی امام سجاد(ع) و گریه و فغان مردم

الملهوف ـ به نقل از بشير بن حَذلَم‌ـ : هنگامى كه به نزديك مدينه رسيديم، على بن الحسين (زين‌العابدين)(ع) فرود آمد و بارش را فرود آورد و خيمه‌اش را برپا كرد و زنان كاروان را فرود آورد و فرمود: «اى بشير! خدا، پدرت را كه شاعر بود، بيامرزد! آيا تو نيز مى‌توانى چيزى بسرايى؟».

گفتم: آرى، اى فرزند پيامبر خدا! من هم شاعرم.

فرمود: «به مدينه برو و خبر [شهادت] اباعبداللّه(ع) را اعلام كن».

اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدينه وارد شدم. هنگامى كه به مسجد پيامبر(ص) رسيدم، صدايم را به گريه بلند كردم و چنين سرودم و خواندم:

يا أهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِها / قُتِلَ الحُسَينُ فَأَدمعي مِدرارُ

الجِسمُ مِنهُ بِكَربَلاءَ مُضَرَّجٌ / وَالرَّأسُ مِنهُ عَلَى القَناةِ يُدارُ

اى اهل يثرب! ديگر در آن نمانيد / حسين، كشته شد. پس اشك بريزيد!

پيكر خونين او در كربلاست/و سر او بر نيزه، به اين‌سو و آن‌سو برده مى‌شود

سپس گفتم: اين، على بن الحسين است، با عمّه‌ها و خواهرانش، كه در اطراف و حومه شما فرود آمده‌اند و من، فرستاده او به سوى شما هستم تا جايش را به شما بشناسانم.

هيچ زن پرده‌نشين و باحجابى در مدينه باقى نمانْد، جز آن‌كه از پسِ پرده‌ها، سرْ باز و صورتْ خراشيده و بر سر و صورتْ‌زنان، بيرون آمد. آنان با صداى بلند مى‌گريستند و زارى مى‌كردند و هيچ‌گاه به اندازه آن روز، مرد و زن گريان، و پس از رحلت پيامبر خدا(ص) روزى تلخ‌تر از آن، بر مسلمانان نديده بودم … .

آنان، مرا گذاشتند و بلافاصله، روانه شدند. من نيز اسبم را تاختم و به نزد كاروان، باز گشتم. ديدم كه مردم، راه‌ها و جاى‌ها را پُر كرده‌اند. از اسبم پياده شدم و از ميان مردم، عبور كردم تا به درِ خيمه رسيدم.

على بن الحسين(ع) درون خيمه بود و بيرون آمد، درحالى‌كه با پارچه همراهش، اشك‌هايش را پاك مى‌كرد، و پشت سرِ ايشان، خادمى با يك چارپايه بود كه آن را براى على بن الحسين(ع) نهاد و ايشان بر آن نشست. نمى‌توانست جلوى اشك ريختن خود را بگيرد و صداى مردم به گريه، و ناله دختران و زنان، بلند شد و مردم، از هر سو به او تسليت مى‌گفتند و آن مكان به ضجّه و ناله در آمد. امام(ع) با دستش اشاره كرد كه: «ساكت باشيد» و هيجان مردم، فرو نشست. آن گاه امام(ع) فرمود:

الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمينَ، الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مالِكِ يَومِ الدّينِ، بارِئِ الخَلائِقِ أجمَعينَ، الَّذي بَعُدَ فَارتَفَعَ فِي السَّماواتِ العُلى، وقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوى، نَحمَدُهُ عَلى عَظائِمِ الاُمورِ، وفَجائِعِ الدُّهورِ، وألَمِ الفَواجِعِ، ومَضاضَةِ  اللَّواذِعِ، وجَليلِ الرُّزءِ، وعَظيمِ المَصائِبِ الفاظِعَةِ، الكاظَّةِ الفادِحَةِ الجائِحَةِ.

ستايش، ويژه خداى جهانيان است؛ بخشنده مهربان، مالك روز جزا، آفريدگار همه آفريده‌ها؛ كسى كه آن‌قدر دور است كه [گویا] در آسمان‌هاى بَرين، جاى دارد و آن‌قدر نزديك است كه در [همه] رازگويى‌ها حاضر است. او را بر كارهاى بزرگ و فاجعه‌هاى روزگار و پيشامدهاى دردناك و دردهاى جانسوز و وقايع سِتُرگ و مصيبت‌هاى بس دهشتناك و گران‌بار و سنگين و كُشنده، مى‌ستاييم.

اى قوم! خداى متعالِ ستودنى، ما را با مصيبت‌هايى سنگين و شكافى بزرگ در اسلام، آزموده است. اباعبداللّه(ع) و خاندانش كشته شده‌اند، زنان و كودكانش اسير گشته‌اند و سر او را بر بالاى نيزه، در شهرها چرخانده‌اند و اين، مصيبتى است كه نظيرى ندارد.

اى مردم! كدام‌يك از مردان شما، پس از شهادت او، شادى مى‌كنند و كدامين چشمِ شما مى‌تواند اشك خود را نگاه دارد و آن را از ريختن، بازدارد؟ بر شهادت او، آسمان‌هاى استوارِ هفت‌گانه و درياها با امواج خود و آسمان‌ها با ستون‌هاى [نامرئى] خود و زمين با كرانه‌هاى خود و درختان با شاخه‌هاى خود و ماهى‌ها در ژرفاى درياها و فرشتگان مقرّب و همه آسمانيان، گريستند.

اى مردم! كدامين قلب از شهادت او نشكافت؟! يا كدامين دل بر او نسوخت؟! يا كدامين گوش، اين مصيبت شكافنده‌ی اسلام را شنيد و از شنيدن، بازنمانْد؟!

اى مردم! ما رانده شده و آواره، از شهرها تبعيد و دور گشته‌ايم، گويى كه فرزندان تُرك و افغانيم،[2] بى آن‌كه گناهى انجام داده يا ناپسندى را به‌جا آورده و يا ضربه‌اى به اسلام زده باشيم، و مانند اين را در باره پدرانِ پيشين خود نيز نشنیده‌ايم «و اين، دروغ‌بستنى، بيش نيست».

به خدا سوگند، اگر پيامبر(ص) آن اندازه كه سفارش رعايت ما را به ايشان كرد، سفارش به جنگ با ما مى‌كرد، نمى‌توانستند از آن‌چه با ما كردند، بيشتر انجام دهند!

پس «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» از مصيبتى به چه بزرگى و دردناكى و دهشتناكى و سختى و وحشتناكى و تلخى و گران‌بارى! آن‌چه را كه به ما رسيده و بر ما كارگر شده، نزد خدا مى‌نهيم و به حساب او مى‌گذاريم، كه او پيروزمند و انتقام‌گيرنده است».

سپس صوحان، فرزند صعصعة بن صوحان ـ كه زمين‌گير بودـ برخاست و از على بن الحسين ـ كه درودهاى خدا بر او بادـ به دليل فلج بودن پاهايش [و ناتوانى بر يارى حسين(ع)] عذر خواست و امام(ع) عذرخواهى‌اش را پذيرفت و خوش‌گمانى و سپاس‌گزارى خود را به او ابراز كرد و بر پدرش رحمت فرستاد. (همان، ص 403-409، ح 2453)

الأمالى، مفيد ـ به نقل از ابو هَيّاج، عبداللّه بن عامرـ : هنگامى كه خبر شهادت امام حسين(ع) به مدينه رسيد، اسماء دختر عقيل بن ابى طالب ـ كه خدا از او خشنود بادـ با گروهى از زنان، بيرون آمد و به كنار قبر پيامبر خدا(ص) پناه برد و در آن‌جا به گريه و زارى پرداخت. سپس به مهاجران و انصار، رو كرد و چنين خواند:

چه مى‌گوييد، اگر پيامبرتان روز حساب كه / تنها سخنِ راست را مى‌شنوند، به شما بگويد:

خاندانم را بى‌ياور گذاشتيد، يا غايب بوديد / درحالى‌كه حق، نزد ولىّ امر، گرد آمده بود

او را به دست ستم‌كاران سپرديد / و روز قيامت، هيچ شفاعت‌گرى نزد خدا نداريد!

صبحگاه، در كربلا به هنگامى كه مرگِ / آنان فرارسيد، هيچ مدافعى آن‌جا نبود

هيچ‌گاه به اندازه آن روز، اين اندازه مرد و زنِ گريان نديده بوديم. (همان، ص 409، ح 2455)

  1. استنکاف مردم شامی از پذیرش هدیه‌ی دختران امام علی(ع)

تاريخ الطبرى ـ به نقل از حارث بن كعب‌ـ : فاطمه دختر على(ع) به من گفت: به خواهرم زينب گفتم: اى خواهر! اين مرد شامى (نعمان بن بشير)، در طول همراهى ما، به ما نيكى كرد. آيا چيزى دارى كه به او هديه بدهيم؟

زينب گفت: به خدا سوگند، جز طلاهايمان، چيزى نداريم كه به او بدهيم.

به او گفت[م]: طلاهايمان را به او مى‌دهيم.

پس النگو و دستبند خود را برداشتم و النگو و دستنبد خواهرم را نيز گرفتم و آن‌ها را براى او فرستاديم و از او عذر خواستيم و گفتيم: اين، پاداش همراهى نيكو و خوش‌رفتارى‌ات با ماست.

نعمان گفت: اگر آن‌چه با شما كرده بودم، براى دنيا بود، طلاهاى شما و كمتر از آن هم مرا راضى مى‌كرد؛ امّا ـ به خدا سوگند ـ من اين كار را جز براى خدا و خويشاوندىِ شما با پيامبر خدا(ص) نكردم. (همان، ص 413، ح 2457)

  1. پيروزِ نهایی

الأمالى، طوسى ـ به نقل از عبداللّه بن سَيابه، از امام صادق‌(ع)ـ : هنگامى كه على بن الحسين (زين‌العابدين) پس از شهادت حسين بن على ـ كه درودهاى خدا بر آن دو باد ـ [به مدينه] گام نهاد، ابراهيم بن طلحة بن عبيداللّه به استقبالش آمد و گفت: اى على بن الحسين! چه كسى چيره گشت؟ و ايشان، سرش را پوشانده و در محمل نشسته بود. على بن الحسين(ع) به او فرمود: «اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز شد، هنگامى كه وقت نماز در رسيد، اذان و سپس اقامه بگو». (همان، ص 413، ح 2458)

دوم: نکته‌ها و تحلیل

  1. چنان‌که در فصل پیشین اشاره شد و روایت‌های تاریخی نشان می‌دهد، با افشاگری‌های اهل‌بیت در شام و دیگر رخدادها، شرایط به‌نوعی رقم خورد که یزید در چرخشی آشکار، از یک‌سو به دلجویی از اهل‌بیت امام حسین(ع) پرداخت و از سوی دیگر برای تبرئه‌ی خویش از قتل امام حسین و فاجعه‌ای که در کربلا به نام او رقم خورده بود، عبیدالله بن زیاد را آماج لعن و نفرین قرار داد و اهل‌بیت امام را برای ماندن در شام یا رفتن به مدینه آزاد گذاشت و البته اهل‌بیت رفتن به مدینه را برگزیدند.
  2. در منابع معتبر و کهن تاریخی هیچ ذکری از فوت دختری سه‌ساله از امام حسین(ع) در شام به میان نیامده است، چنان‌که اساساً هیچ‌یک از سیره‌نویسان کهن فرزندی به نام رقیه برای امام حسین(ع) ثبت نکرده‌اند.[3]
  3. مدت زمان حضور اهل‌بیت امام(ع) در شام به روشنی معلوم نیست، اما از مجموع قرائن می‌توان به این نظر رسید که احتمالاً بیش از ده روز نبوده است. بنابراین، اگر کاروان اسرا، در اول ماه صفر به دمشق رسیده باشند، قاعدتاً تا دهم این ماه باید دمشق را به سوی مدینه ترک گفته باشند، گرچه در پاره‌ای نقل‌های تاریخی، روز بیستم ماه صفر، روز حرکت خاندان امام حسین از دمشق به سوی مدینه ذکر شده است.

حرکت کاروان حسینی در اواخر ماه رجب سال 60 ه.ق از مدینه آغاز شد و در اواخر ماه صفر ـ یا ربیع‌الاول‌ـ سال 61 هجری قمری به مدینه ختم شد و حداقل مسیری که بزرگواران در این سفر تاریخ‌ساز و پر درد و رنج طی کرده‌اند، حدود 4100 کیلومتر بوده است.

  1. چنان‌که گزارش‌ها نشان می‌دهد، خروج اهل‌بیت امام حسین(ع) از شام ـ برخلاف ورودشان به دمشق‌ـ با عزت و احترام و تجلیل و تکریم همراه بوده است. بر این پایه، در بازگشت از شام به مدینه نمی‌توان آنان را در سیمای اسیر ترسیم کرد، گرچه هم‌چنان دریایی از اندوه و ماتم ـ به‌خاطر مصیبت بزرگی که تحمل کردندـ در سینه‌هاشان موج می‌زد و تا سالیان دراز همراه آنان بود. و مگر اندوه مصیبت حسین پایان‌پذیر است؟!
  2. در این‌که آیا اهل‌بیت امام حسین(ع) در مسیر بازگشت به مدینه، به زیارت شهیدان کربلا رفته‌اند یا نه؟ و اگر چنین زیارتی صورت گرفته در چه تاریخی بوده است، گزارش‌های تاریخی و آرای اندیشوران، نظریه‌ی روشنی را نشان نمی‌دهد. مجموع دیدگاه‌های موجود را در پنج گروه به شرح زیر می‌توان طبقه‌بندی کرد:

الف. بازگشت به کربلا در اربعین اول

در ميان منابع كهن، تنها در الآثار الباقية‌ى ابوريحان بيرونى (م 440 ق) تصريح شده كه اهل‌بيتِ سيّدالشهدا در اربعين به كربلا باز‌گشته‌اند. تا قرن هفتم هجرى، هيچ‌يك از منابع، اين نظريّه را تأييد نكرده‌اند.

ب. عدم بازگشت اهل‌بيت امام(ع) به كربلا

برخى مانند استاد شهيد مرتضى مطهّرى، بر اين باورند كه اصولاً اهل‌بيت سيّدالشهدا(ع)، به كربلا بازنگشته‌اند. چنان‌که محدث نوری در کتاب لؤلؤ و مرجان، دلایلی برای اثبات این نظریه ارائه کرده است. هم‌چنین محدث قمی به تبعیت از استاد خود، همین نظر را ابراز کرده و آن را مستدل نموده است.

ح. عدم بازگشت اهل‌بیت امام(ع) به کربلا در اربعین اول

سیّد ابن طاووس بازگشت اهل‌بیتِ‌ سیّدالشهدا(ع) را در اربعین اول، مستبعد می‌داند؛ ولی منکر اصل بازگشت آن‌ها به کربلا نیست.

د. بازگشت اهل‌بیت امام به کربلا در اربعین دوم

فرهاد میرزا معتمدالدوله، صاحب قمقام زخّار بر این باور است که ورود آنان و نیز جابر بن عبدالله انصاری به کربلا، در اربعین دوم و در سال 62 هجری اتفاق افتاده است. صاحب این نظریه، دلیلی برای اثبات نظریه‌ی خود اقامه نکرده است.

هـ. بازگشت اهل‌بيت امام(ع) به كربلا در غيراربعين

بازگشت اهل‌بيتِ سيّد‌الشهدا(ع) به كربلا در غيراربعين، در منابعى مانند: الأمالى صدوق، الملهوف و مثير الأحزان، آمده است. با فرض اثبات اراده‌ی اهل‌بیت برای زیارت کربلا، در مسیر بازگشت از دمشق به مدینه، مهم‌ترین ايرادى كه مى‌توان به اين نظریه وارد كرد، اين است كه راه شام به مدينه، راه جداگانه‌اى است و همان‌طور كه محدّث نورى گفته، بعيد است كه يزيد، اجازه داده باشد كه سفر را طولانى كنند و مجدّدا خانواده امام(ع) را به كربلا بياورند؛ ليكن با وجود اين استبعاد، نمى‌توان اصل بازگشت آنان را به كربلا، انكار كرد هم‌چنان‌که نمی‌توان آن را به صورت قطعی اثبات کرد.

  1. «استراتژی گریه بر شهیدان کربلا» و زنده نگه‌داشتنِ یاد و خاطره‌ی اباعبدالله و اهداف مقدس آن حضرت، از راه برگزاری مجالس سوگواری، از مهم‌ترین ابزارهای به‌کار گرفته شده از سوی اهل‌بیت امام حسین به‌ویژه حضرت امام سجاد(ع)، برای مقابله با ترفند شوم بنی‌امیه در جهت به فراموشی سپردن این حرکت تاریخ‌ساز بود.

برگزاری سه ـ یا هفت‌ـ روز مجلس عزا در کاخ یزید، ذکر مصیبت امام حسین در سخنرانی امام چهارم در مسجد جامع دمشق، گریه و زاری بنی‌هاشم و مردم مدینه در سوگ امام حسین، گریه بیست‌ساله‌ی امام سجاد در یادکرد مصیبت پدر و سفارشات بسیاری که در روایات پیامبر و اهل‌بیت(ع) درباره‌ی اهمیت و ارزش تشکیل مجالس عزا و گریه بر سرور و سالار شهیدان شده، تماماً در این راستا قابل فهم و ارزیابی است.

  1. تأمل در یکایک عناصر تشکیل‌دهنده‌ی نهضت اباعبدالله، گویای ماهیت کاملاً انسانی، اخلاقی و عقلانیِ این حرکت است که اگر به درستی شناسایی، تبیین و تحلیل شود، می‌تواند برای هر زمان و در هر زمین، راه‌نمای بشریت به سوی آزادی، آگاهی، صلح، برابری، عدالت و ارزش‌های اصیل انسانی و اسلامی باشد. پایدارترین محملی که می‌تواند به این اهداف و ارزش‌ها، گرما و لطافت بخشد و آن‌ها را در ژرفای جان مخاطبان خویش بنشاند، محمل اشک و آه و درآمیختن خرد و عقلانیت با عاطفه و عشق است.
  2. حسین به مظلومانه‌ترین صورت شهید شد، تا عدالت و احسان نمیرد؛ جهالت و نابخردی از جامعه‌ی انسانی رخت بربندد، به نام دین و آزادی، مردم را به اسارت و بردگی نبرند؛ آزادگی و کرامت انسان‌ها دست‌خوشِ هوس‌های آلوده‌ی صاحبان قدرت قرار نگیرد و دین و ایمانِ دینی نه به مثابه‌ی ابزاری برای تحقق توده‌های مردم، که به‌عنوان وسیله‌ای برای تعمیق و توسعه‌ی معنویت و اخلاق و عقلانیت در جامعه‌ی بشری به‌کار گرفته شود.

تا چنین است، حسین زنده و پیروز است و اباعبدالله آن‌گاه شکست خواهد خورد که ارزش‌های والای انسانی بمیرد و هرگز چنین مباد.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. احتمالاً به این معنی که برای خاکسپاری بازگردانده شد، یا دفن شد و دیگر هیچ‌گاه آن را نخواهی دید.

[2]. ترک‌ها و افغان‌ها در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند.

[3]. بنگرید دانش‌نامه امام حسین(ع)، ج 1، فصل ششم: فرزندان امام حسین(ع)، ص 307-396.

پیشنهاد مطالب دیگر:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست