از مدینه تا مدینه | قسمت پنجم: رخدادهای کوفه در زمان حضور مسلم

چکیده
بشرا آنلاین : نظر و رفتار توده‌های مردم و بخشی از بزرگان آن‌ها در شرایط عادی را نمی‌توان مبنای پیش‌بینیِ عملکرد آن‌ها در شرایط سخت و زیر فشار ارزیابی کرد. رخداد کوفه نشان داد که اکثریت مردم هرگاه آزاد گذاشته شوند و مورد آزار و شکنجه قرار نگیرند گرایش به حق و حکومت صالحان دارند و هرگاه در تنگنا و رنج و سختی قرار گیرند ناگزیر به حکومت جباران تن می‌دهند و با آن همکاری می‌کنند.

بشرا آنلاین : همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسه‌ی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود. در قسمت پنجم این مجموعه مقالات، رخدادهای کوفه در زمان حضور مسلم مورد توجه قرار می‌گیرد:

یکم: رخدادها و گزارش‌ها

1. حرکت مسلم بن عقیل به سمت کوفه: – تاريخ الطبرى – به نقل از ابو مخنف- : … آن‌گاه حسين(ع)، مسلم بن عقيل را فراخواند و او را به همراه قيس بن مُسهِر صيداوى، عُمارة بن عُبَيد سَلولى و عبدالرحمان بن عبداللّه بن كَدِن اَرحَبى، به سمت كوفه فرستاد. او را به پروا كردن از خدا، پنهان نگه داشتن جريان سفر، و نرمى و ملاطفت [با مردم] فرمان داد و [نيز به اين‌كه] اگر تشخيص داد مردم، يك‌پارچه و قابل اعتمادند، به سرعت، ايشان را باخبر سازد. فَأَمَرَهُ بِتَقوَى اللّهِ وكِتمانِ أمرِهِ وَاللُّطفِ؛ فَإِن رَأَى النّاسَ مُجتَمِعينَ مُستَوسِقينَ عَجَّلَ إلَيهِ بِذلِكَ.

مسلم حركت كرد تا وارد شهر مدينه شد و در مسجد پيامبر خدا(ص)، نماز خواند و با كسانى از بستگانش كه مى‌خواست خداحافظى كرد. آن‌گاه دو راه‌نما از قبيله قيس، اجير كرد. وى با آن دو، حركت كرد؛ ولى راه را گم كردند. تشنگى شديدى به آنان دست داد. دو راه‌نما گفتند: اين راه به آب مى‌رسد. همگى از تشنگى، در حال مرگ بودند … (دانشنامه امام حسین(ع)، ج4، ص 61، ح 1031)

– مروج الذهب: مسلم، از مكّه در نيمه ماه رمضان، بيرون رفت و در پنجم شوّال به كوفه رسيد و در اين زمان، امير كوفه، نعمان بن بشير انصارى بود. (همان، ص 73، ح 1037)

– الإرشاد: مسلم بن عقيل آمد تا وارد كوفه شد و در منزل مختار بن ابى عُبَيد، سُكنا گزيد و آن، خانه‌اى بود كه امروز به خانه سَلَم بن مُسَيَّب معروف است. شيعيان به رفت و آمد نزد او رو آوردند. هرگاه گروهى از شيعيان نزد او اجتماع مى‌كردند، نامه حسين بن على(ع) را برايشان مى‌خواند و آنان مى‌گريستند. مردم با او بيعت كردند و اين بيعت، ادامه يافت تا [شمار بيعت‌كنندگان] به هجده هزار نفر رسيد. آن‌گاه مسلم – كه خدا رحمتش كند- براى حسين(ع) نامه نوشت و به ايشان خبر داد كه هجده هزار نفر بيعت كرده‌اند و از او خواست به كوفه بيايد. رفت و آمد شيعيان به نزد مسلم، ادامه داشت تا اين‌كه محلّ اقامتش لو رفت و خبر به نعمان بن بشير والى كوفه رسيد. (همان، ص 75، ح 1039)

– تاريخ الطبرى – به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر(ع)- : مسلم پس از آمدن عبيداللّه بن زياد، از خانه‌اى كه در آن اقامت داشت، به خانه هانى بن عروه مرادى منتقل شد. (همان، ص 147، ح 1112)

سخنى درباره محلّ اقامت مسلم در كوفه: طبق دستورالعمل امام حسين(ع) مسلم مى‌بايست خانه هانى را به عنوان محلّ اقامت و مركز مديريت و فرماندهى نهضت، انتخاب مى‌كرد؛ امّا غالب گزارش‌هاى تاریخی حاكى از آن است كه مسلم، وارد خانه مختار ثقفى شد. نيز گفته شده كه در خانه مسلم بن عَوسَجه، اقامت گُزيد.
به نظر مى‌رسد حكمت ورود مسلم به خانه‌هايى غير از خانه‌اى كه امام(ع) معيّن كرده بود، اين باشد كه جايگاه اصلىِ اقامتش پنهان بمانَد. همين اقدام، سبب شد كه پس از تسلّط نسبى ابن زياد بر كوفه، محلّ اختفاى مسلم، مشخّص نباشد. لذا ابن زياد، تنها از طريق نفوذ دادنِ شخصى به نام مَعقِل به تشكيلات مخفى مسلم، توانست محلّ اقامت وى را کشف نماید. (همان، ص 84-85)

2. نامه مسلم به امام حسین(ع)

تاريخ الطبرى – به نقل از جعفربن‌حذيفه طايى- : مسلم بن عقيل – وقتى به خانه هانى‌بن‌عروه نقل مكان كرد و هجده‌هزار نفر با او بيعت كردند- نامه‌اى را به همراه عابس‌بن‌ابى‌شَبيبِ شاكرى براى حسين(ع) فرستاد: «امّا بعد، به‌راستى كه رائد، به بستگانش دروغ نمى‌گويد. از كوفيان، هجده هزار نفر با من بيعت كرده‌اند. چون نامه‌ام به شما رسيد، در آمدن شتاب كنيد. حقيقتاً تمام مردم با شمايند. آنان نسبت به خاندان معاويه هيچ‌گونه ميل و نظرى ندارند. والسلام!». (همان، ص 149، ح 1115)

3. سخنرانی نعمان بن بشیر و ترساندن مردم

تاريخ الطبرى: نعمان بن بشير، نزد ما (مردم) آمد و بر منبر رفت. حمد خدا كرد و او را سپاس گزارد و گفت: بندگان خدا! از خدا پروا كنيد و در تفرقه و فتنه و آشوب، شتاب مكنيد؛ چراكه در فتنه و تفرقه است كه مردان هلاك مى شوند و خون‌ها ريخته مى‌شود و اموال به غارت مى‌رود.
آن‌گاه گفت: من با كسى كه با من نجنگد، نمى‌جنگم و بر كسى كه به من هجوم نياورده، هجوم نمى‌برم و به شما دشنام نمى‌دهم، متعرّض كسى نمى‌شوم، و به صِرف اتّهام و گمان، كسى را نمى‌گيرم؛ ليكن اگر شما از نيّات خود، پرده برداشتيد و بيعت خود را شكستيد و با پيشواى خود به مخالفت برخاستيد، سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، با همين شمشير، تا در دست من است، با شما خواهم جنگيد، گرچه از ميان شما، كسى يارى‌ام نكند؛ ليكن اميدوارم در ميان شما، آن‌كه حقيقت را مى‌شناسد، بيشتر باشد از كسى كه باطل، او را گم راه كرده است.

آن‌گاه عبداللّه بن مسلم، پسر سعيد حضرمى و هم‌پيمان بنى‌اميّه، برخاست و گفت: اين وضعيت را جز ستم‌گرى اصلاح نمى‌كند. اين رويّه‌اى كه تو با دشمنت در پيش گرفته‌اى، شيوه ناتوان‌هاست!
نعمان گفت: اگر من جزو ناتوان‌ها، ولى در مسير اطاعت خدا باشم، برايم دوست‌داشتنى‌تر است از اين‌كه جزو عزيزها، ولى در مسير نافرمانى خدا باشم. آن‌گاه از منبر فرود آمد. (همان، ص 89، ح 1056)

4. تعویض نعمان و انتصاب عبیدالله بن زیاد به حکومت کوفه

– تاريخ الطبرى: يزيد، مسلم بن عمرو باهلى را كه نزد وى بود، فراخواند و او را به همراه حكم خويش به بصره فرستاد و براى عبيداللّه نوشت: «امّا بعد، به‌راستى كه طرفداران من از كوفيان برايم نوشته‌اند و خبر داده‌اند كه پسر عقيل در كوفه نيرو جمع مى‌كند تا اتّحاد مسلمانان را در هم شكند. هرگاه نامه‌ام را خواندى، حركت كن تا بر كوفيان وارد شوى. آن‌گاه در جست‌وجوى پسر عقيل باش، مانند جستن دانه‌هاى تسبيح، تا بر او دست يابى و او را بكشى، يا دربند كشى و يا تبعيد كنى. والسلام!». (همان، ص 103، ح 1070)

– تاريخ الطبرى: عبيداللّه [که فرماندار بصره بود پس از دریافت نامه یزید] در بصره بر منبر رفت و گفت: … اى مردم بصره! امير مؤمنان، مرا بر حكومت كوفه گمارده است. من فردا بدان‌جا عازم هستم و برادرم عثمان بن زياد بن ابى سفيان را جانشين خود [در بصره] كرده‌ام. بترسيد از مخالفت با او و شايعه‌پراكنى و هياهو كردن! سوگند به خداى يگانه، اگر به من خبر رسد كه كسى با وى مخالفت كرده، او را، و وردستش را و دوستانش را خواهم كشت و با كمترين ارتباطى، كيفر خواهم كرد تا به من گوش سپاريد و مخالف و اختلاف‌افكنى در ميانتان نباشد. من پسر زيادم، شبيه‌ترين كسان به اويم و شباهتم به دايى و پسر عمو، مرا [از شباهت به پدرم] باز نداشته است. (همان، ص 111، ح 1079)

5. سیاست ابن‌زیاد برای تسلط بر کوفه

5/1. تهدید مردم

تاريخ الطبرى: … چون ابن زياد وارد قصر شد، مردم را به نماز فراخواند. مردم اجتماع كردند. عبيداللّه بيرون آمد و حمد و ثناى خدا را به‌جا آورد و آن‌گاه گفت: به‌راستى كه اميرمؤمنان – كه خدا امورش را سامان بخشد- مرا بر شهر و مرزهاى شما گمارده است و مرا به رعايت انصاف با ستم‌ديدگان شما و بخشش به تهى دستانتان و نيكى به افراد مطيع و حرف شنو و سختگيرى بر سركشان و اهل ترديدتان، دستور داده است. من، فرمان او را در ميان شما اجرا مى‌كنم و پيمانش را عملى مى‌سازم. براى نيكوكار و اهل اطاعت، پدرى مهربان هستم و تازيانه و شمشيرم، براى كسانى خواهد بود كه از دستورم سرپيچى و با پيمانم مخالفت ورزند. هر كسى بايد خود را حفظ كند. اين، نصيحت بود، نه تهديد. آن‌گاه فرود آمد. (همان، ص 131، ح 1094)

5/2. تهدید سران قبایل

تاريخ الطبرى: ابن زياد بر سران قبيله‌ها و مردم، بسيار سخت گرفت و گفت: نام افراد غريبه و كسانى كه اميرمؤمنان به دنبال آنان است و پيروان خوارج و افراد تفرقه‌افكن را كه عقيده به مخالفت و جدايى دارند، برايم بنويسيد. هركس نام اين افراد را بنويسد، چيزى بر عهده‌اش نيست؛ ولى اگر ننويسد، بايد تضمين كند كه در محدوده قبيله او، كسى با ما مخالفت نمى‌ورزد و بر ضدّ حكومت، سركشى نخواهد داشت و اگر چنين نكند، حكومت، نسبت به او تعهّدى نخواهد داشت و مال و خونش براى ما حلال است. هر سردسته قبيله كه در محدوده او، يكى از كسانى يافت شود كه مورد پيگرد اميرمؤمنان است و او را به ما معرّفى نكرده باشد، بر درِ خانه‌اش به چارميخْ كشيده مى‌شود و حقّ نقابت وى، مُلغا مى‌گردد و به جنگلى در عُمان، تبعيد مى‌شود. (همان، ص 135، ح 1098)

5/3. فرستادن مال و جاسوس برای شناسایی مسلم

تاريخ الطبرى – به نقل از ابو ودّاك- : مَعقِل – همان غلام ابن زياد بود كه ابن زياد، وى را با پول، به سوى مسلم و يارانش فرستاده بود- روزهايى را به خانه مسلم بن عوسجه، رفت و آمد كرد تا او را نزد مسلم بن عقيل ببرد، تا اين‌كه پس از مرگ شَريك بن اَعوَر، او را نزد مسلم برد و تمام اخبار را به وى داد و مسلم از او بيعت گرفت و به ابو ثُمامه صاعدى دستور داد اموالى را كه آورده بود، بگيرد. ابو ثمامه كسى بود كه اموال را تحويل مى‌گرفت و كمك‌ها را جمع‌آورى مى‌كرد. او سلاح مى‌خريد؛ چون خُبره اين كار بود و از جنگجويان عرب و سرشناسان شيعه بود. اين مرد (مَعقِل)، يكسره نزد آنان رفت و آمد مى‌كرد. او نخستين كسى بود كه مى‌آمد و آخرين كسى بود كه مى‌رفت. اخبار را مى‌شنيد و از اسرار باخبر مى‌شد و سپس مى‌رفت و همه را در گوش ابن زياد مى‌گفت. (همان، ص 179-181، ح 1134)

5/4. بازداشت هانی بن عروه

أنساب الأشراف: ابن زياد، محمّد بن اشعث كِنْدى و اسماء بن خارجة بن حُصَين فَزارى را نزد هانى بن عروه فرستاد و آن دو با وى ملايمت كردند، تا اين‌كه او را نزد ابن زياد آوردند. عبيداللّه، او را به خاطر پناه دادن به مسلم بن عقيل، سرزنش كرد و به وى گفت: مردم، متّحد و هم‌سخن‌اند. چرا در جهت تفرقه و جدايى آنان، به مردى كه براى تفرقه‌افكنى آمده‌، كمك مى‌كنى؟ هانى به خاطر پناه دادن به مسلم، عذرخواهى كرد و گفت: خداوند، كارهاى امير را سامان بخشد! او بدون اطّلاع و آمادگى من، وارد خانه‌ام شد و از من خواست كه به او پناه دهم. از اين جهت، دَيْنى بر گردنم احساس كردم. عبيداللّه گفت: پس او را نزد من بياور تا تلافى اشتباهاتت گردد. هانى، امتناع ورزيد. عبيداللّه گفت: به خدا سوگند، اگر او را نياورى، گردنت را خواهم زد. هانى گفت: به خدا سوگند، اگر گردنم را بزنى، شمشيرها بر گِرد خانه‌ات بسيار مى‌شوند. عبيداللّه دستور داد او را نزديك آوردند و او را با چوبى يا عصايى كج كه همراه داشت، چنان زد كه بينى‌اش شكست و پيشانى‌اش شكاف برداشت. آن‌گاه دستور داد او را در يكى از اتاق‌هاى قصر، زندانى كنند. (همان، ص 205-206، ح 1142)

5/5. سخنرانی مجدّد در جمع مردم و بزرگان کوفه

تاريخ الطبرى – به نقل از محمّد بن بشير همْدانى- : عبيداللّه چون هانى را كتك زد و زندانى نمود، ترسيد كه مردم به‌خاطر او شورش كنند. ازاين‌رو، از قصر (دارالحكومه) بيرون آمد و بر منبر رفت و به همراه او بزرگان كوفه، نگهبانان و خدمتكارانش بودند. او حمد و ثناى خدا را به‌جا آورد و آن‌گاه گفت: اى مردم! به اطاعت خداوند و پيشوايانتان چنگ زنيد و از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد تا مبادا نابود و خوار گرديد و كشته شويد و مورد ستم و محروميت قرار گيريد. برادرت كسى است كه با تو يك‌رنگ باشد و آن‌كه ترسانْد، معذور است.

او خواست از منبر پايين بيايد كه ديده‌بانان از سمت بازار خرمافروشان، دوان دوان، داخل مسجد شدند و گفتند: پسر عقيل آمد! پسر عقيل آمد! عبيداللّه به سرعت، وارد قصر شد و درها را بست. (همان، ص 207، ح 1143)
تأملی در گزارش طرح ترور ابن زیاد: يكى از مسائل قابل تأمّل در حوادث شهر كوفه قبل از شهادت مسلم، گزارشى در موضوع طرح ترور ابن زياد است. بر پايه بعضی اسناد تاریخی، اين طرح، توسّط شَريك بن اَعوَر يا هانى بن عُروه يا عُمارة بن عبيد، به مسلم، پيشنهاد گرديد. او نيز آن را پذيرفت و قرار شد هنگامى كه ابن زياد به عيادت هانى يا شريك بن اَعوَر آمد، مسلم، همراه با سى مرد مسلّح، طبق نقشه قبلى، ابن زياد را ترور نمايد. ابن زياد، به عيادت شريك بن اَعوَر و يا هانى آمد و زمينه براى اجراى نقشه ترور آماده شد؛ امّا مسلم، در آخرين لحظات از اجراى آن امتناع ورزيد.

با تأمل در گزارش‌های متناقض در این باره، مى‌توان گفت كه ماجراى ترور ابن زياد، احتمالاً ساخته و پرداخته خود او و دستيارانش و براى موجّه جلوه دادن اقدام خويش بر ضدّ مسلم و سران قبايل هوادار ايشان بوده است.
بَلاذُرى، گزارش ديگرى در مورد طرح ترور ابن زياد توسّط عمّار بن ابى سلامه دارد كه آن هم ناكام مانده است. در اين گزارش آمده است عمّار بن ابى سلامه دالانى، تصميم گرفت كه عبيداللّه بن زياد را در محلّ استقرار سپاهش در نُخَيله غافلگيرانه بكُشد؛ امّا موفّق نشد. ازاين‌رو، مخفيانه به سوى حسين(ع) آمد و همراه او كشته شد. (همان، ص 174-177)

6. حمله مسلم و یارانش به قصر

– تاريخ الطبرى – به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر(ع)- : چون خبر زندانى شدن هانى به مسلم رسيد، وى شعارش را فرياد زد. چهار هزار كوفى جمع شدند. نيروها را آرايش نظامى داد و خود در قلب جمعيت قرار گرفت و به سمت عبيداللّه حركت كردند. (همان، ص 213، ح 1147)

– الملهوف: خبر زندانى شدن هانى به مسلم بن عقيل رسيد. وى به همراه بيعت‌كنندگان براى نبرد با عبيداللّه، حركت كرد. عبيداللّه در قصر حكومتى پنهان شد. ياران مسلم با ياران او به نبرد پرداختند. (همان، ص 217، ح 1154)

7. پراکنده شدن مردم از اطراف مسلم و پناه بردن او به خانه طوعه

– أنساب الأشراف: ابن زياد، محمّد بن اشعث بن قيس و كثير بن شهاب حارثى و گروهى ديگر از سران را فرستاد تا مردم را از مسلم بن عقيل و حسين بن على(ع) جدا كنند و آنان را از يزيد بن معاويه و لشكر شام و قطع بخشش‌هاى حكومتى و كيفر شدن بى‌گناه به خاطر گنهكار و حاضر به خاطر غايب، بترسانند.
ياران مسلم بن عقيل، از اطراف او پراكنده شدند و شب هنگام، جز سى مرد، كسى همراهش نبود. مسلم، وقتى اوضاع را چنين ديد [از داخل مسجد كوفه] به سمت درهاى كِنده [كه به خانه‌هاى قبيله كِنده باز مى‌شدند] حركت كرد؛ ولى باقى‌مانده همراهانش نيز پراكنده شدند و خودش تنها ماند و در كوچه‌هاى كوفه به اين طرف و آن طرف مى‌رفت، درحالى‌كه كسى همراه او نبود. (همان، ص 235، ح 1169)

– تاريخ الطبرى – به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر(ع)- : مسلم چون ديد تنها مانده و در كوچه‌ها سرگردان است، نزد خانه‌اى آمد و [ از اسب ] فرود آمد . زنى از خانه بيرون آمد. مسلم به وى گفت: به من آب بدهيد. آن زن به مسلم، آب داد. زن، داخل خانه شد و پس از چندى بيرون آمد و آن مرد هنوز بر درِ خانه بود. زن گفت: بنده خدا! نشستن تو در اين‌جا، مايه شك است. برخيز! گفت: من، مسلم بن عقيل هستم. آيا برايم پناهگاهى دارى؟ زن گفت: بلى. داخل شو. (همان، ص 241، ح 1175)

8. تلاش برای یافتن مسلم

– البداية و النهاية: عبيداللّه بن زياد به همراه فرماندهان و بزرگان، به هنگام نماز عشا از قصر بيرون آمد و نماز عشا را با مردم در مسجد جامع اقامه كرد. آن‌گاه براى مردم خطبه خواند و مسلم بن عقيل را از آنان خواست و بر جست‌وجو براى يافتن مسلم تأكيد كرد و گفت: هركس مسلم را نزد خود بيابد و خبر ندهد، خونش هدر خواهد بود و هركس او را بياورد، به اندازه ديه‌اش [جايزه مى‌گيرد]. او نگهبانان را نيز فراخواند و آنان را بر جست‌وجو براى يافتن مسلم، تحريك و تهديد كرد. (همان، ص 259، ح 1190)

– تاريخ الطبرى – به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر(ع)- : پسر طوعه، از ياران محمّد بن اشعث بود و چون از وجود مسلم باخبر شد، نزد محمّد آمد و به وى گزارش داد و محمّد هم به سرعت نزد عبيداللّه رفت و به وى خبر داد. (همان، ح 1191)

9. حمله وحشیانه به خانة طوعه و اسارت مسلم

– تاريخ الطبرى – به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر(ع)- : عبيداللّه، عمرو بن حُرَيث مخزومى را – كه رئيس شُرطه بود- به همراه عبدالرحمان بن محمّد بن اشعث فرستاد و مسلم، متوجّه نشد، تا اين‌كه خانه به محاصره درآمد. وقتى مسلم از محاصره خانه مطّلع شد، با شمشير از خانه بيرون آمد و با آنان به نبرد پرداخت. (همان، ص 263، ح 1197)

– البداية و النهاية: سپاهيان بر مسلم، هجوم آوردند و مسلم با شمشير، در برابر آنان ايستاد و سه مرتبه آنان را از خانه بيرون راند. لب بالا و پايين مسلم، ضربت خورد. آن‌گاه سپاهيان به سوى مسلم، سنگ پرتاب كردند و طناب‌هاى حصيرى را آتش زدند [و به طرفش انداختند]؛ ولى باز هم نتوانستند بر او دست يابند. مسلم با شمشير از خانه بيرون آمد و به نبرد با آنان پرداخت. (همان، ص 271، ح 1204)

– الملهوف: چون مسلم، گروهى از آنان را كشت، محمّد بن اشعث بانگ بر آورد: اى مسلم! تو در امانى. مسلم گفت: چه اعتمادى به امانِ اهل نيرنگ و فجور هست؟! و باز يورش آورد و با آنان مى‌جنگيد و سروده‌هاى حَمران بن مالك خَثعَمى را در روز نبرد خثعم و بنى عامر مى‌خواند:

سوگند ياد كرده‌ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم، گرچه مرگ را ناخوش مى‌دارم.
خوش ندارم كه به من نيرنگ بزنند يا فريب بخورم و با آب گوارا، آب گرم و تلخ را مخلوط كنم.
هر كسى روزى، مرگ را ملاقات مى‌كند. با شما نبرد مى‌كنم و از سختى، هراسى ندارم.
به وى گفتند: به‌راستى كه نيرنگ و فريبى نيست. ولى مسلم، بِدان توجّه نكرد و پس از ديدن جراحت‌هاى سنگين، جمعيت بر او هجوم آوردند و مردى از پشت به وى ضربتى زد و به زمين افتاد و به اسارت گرفته شد. (همان، ص 273، ح 1207)

10. گریة مسلم بر حسین و ارسال پیام برای آن حضرت

مقتل الحسين(ع)، خوارزمى: چون مسلم بر استر سوار شد و شمشيرش از وى ستانده شد، استرجاع (إنّا للّه …) گفت و گفت: اين، آغاز نيرنگ است. و از جان خود، نااميد شد و دانست كه امانى از جانب آن قوم برايش نيست. ازاين‌رو به محمّد بن اشعث گفت: من گمان مى‌كنم كه تو از امان دادن به من، ناتوانى. آيا مى‌توانى مردى از جانب من به سوى حسين بفرستى – چرا كه مى‌دانم او و خاندانش به سوى شما حركت كرده است- و [اين پيام را] به حسين بگويد: «مرا مسلم فرستاده است و او در چنگال دشمن، گرفتار است و او را به سمت كشتن مى‌بَرند. به همراه خانواده‌ات بازگرد و كوفيان، تو را نفريبند. آنان، همان ياران پدرت هستند كه آرزو داشت با مرگ يا كشته شدن، از آنان رهايى يابد.

به‌راستى، كوفيان به من دروغ گفتند و من هم همان را براى شما نوشتم و كسى كه با دروغِ ديگران فريفته مى‌شود، رأيى ندارد»؟
محمّد گفت: به خدا سوگند، اين كار را انجام مى‌دهم. آن‌گاه اِياسِ طايى را فراخواند و آن‌چه را مسلم گفته بود، از زبان مسلم نوشت و به وى مركب و توشة راه داد.
اِياس، حركت كرد و در منزل زُباله، با حسين(ع) مواجه شد. (همان، ص 293، ح 1218)

11. گفت‌وگوی عبیدالله و مسلم و شهادت آن حضرت

– الملهوف: چون مسلم بن عقيل را بر عبيداللّه بن زياد وارد كردند، بر او سلام نكرد. نگهبان به وى گفت: بر امير، سلام كن. مسلم به او گفت: واى بر تو! ساكت شو! به خدا سوگند كه او براى من، امير نيست.
ابن زياد گفت: مانعى ندارد. سلام كنى يا نكنى، كشته خواهى شد.
مسلم به وى گفت: اگر مرا بكشى، به‌راستى كه بدتر از تو، بهتر از مرا كشته است و تو هيچ‌گاه بد كشتن و زشت مُثله كردن و بدسرشتى و پيروزىِ دنائت‌آميز را رها نخواهى ساخت و كسى به اين كارها، سزاوارتر از تو نيست.
ابن زياد به وى گفت: اى نافرمان و اى تفرقه‌افكن! بر امام خويش خروج كردى و اتّحاد مسلمانان را بر هم زدى و بذر فتنه در ميان آن‌ها پاشيدى!
مسلم گفت: دروغ مى‌گويى، اى پسر زياد! همانا معاويه و پسرش يزيد، اتّحاد مسلمانان را بر هم زدند و بذر فتنه را تو و پدرت زياد پسر عُبَيد – عُبَيدى كه بنده طايفه بنى عِلاج از قبيله ثَقيف بود- كاشتيد. من اميدوارم كه خداوند، شهادت را به دست بدترينِ بندگانش، روزى‌ام گرداند.
ابن زياد گفت: نَفْست، آرزوى چيزى داشت كه خداوند، آن را از تو دريغ كرد و تو را شايسته آن ندانست و آن را به اهلش سپرد!
مسلم گفت: اهل آن كيست، اى پسر مرجانه؟
ابن زياد گفت: اهل آن، يزيد بن معاويه است.
مسلم گفت: ستايش، خدا را! ما به حَكميت خداوند در ميان ما و شما، راضى هستيم.
ابن زياد گفت: گمان مى‌كنى كه در حكومت سهمى دارى؟
مسلم گفت: به خدا سوگند، گمان كه نه؛ بلكه يقين دارم.
ابن زياد گفت: اى مسلم! به من بگو كه: چرا به اين شهر آمدى، با اين‌كه كارهايشان سازگار بود؛ ولى تو آن را بر هم زدى و وحدت آنان را در هم شكستى؟
مسلم گفت: براى تفرقه و بر هم زدن نظم نيامدم؛ بلكه شما زشتى‌ها را آشكار و خوبى‌ها را دفن كرديد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومت كرديد، آنان را به غيرِ آن‌چه خدا دستور داده بود، واداشتيد و مانند كسرا و قيصر با آنان رفتار كرديد. ما آمديم تا در ميان آنان، امر به معروف و نهى از منكر كنيم، به حكمِ كتاب و سنّت فرابخوانيم و ما، شايسته اين امور هستيم، چنان‌كه پيامبر خدا دستور داد.
ابن زياد – كه خداوند، او را لعنت كند- شروع به دشنام دادن به مسلم و على و حسن و حسين(ع) كرد.
مسلم به وى گفت: تو و پدرت شايسته اين دشنام‌ها هستيد. هرچه مى‌خواهى بكن، اى دشمن خدا! (همان، ص 315، ح 1228)

– الإرشاد: ابن زياد به وى گفت: خداوند، مرا بكشد، اگر تو را به گونه‌اى نكشم كه [پيش از اين] در اسلام‌، كسى آن‌گونه كشته نشده است! مسلم به وى گفت: تو سزاوارترين كسى هستى كه در اسلام، بدعت بگذارد و تو هيچ‌گاه بدترين كشتن و زشت‌ترين مُثله كردن و بدسرشتى و پيروزىِ دنائت‌آميز را رها نمى كنى. ابن زياد، شروع به دشنام دادن به مسلم و حسين و على و عقيل – كه درود و سلام خداوند بر آنان باد- كرد و مسلم، هيچ پاسخ نمى‌گفت.
آن‌گاه ابن زياد گفت: او را بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد و آن‌گاه بدنش را به سرش ملحق سازيد.
بكر بن حُمرانِ احمرى مسلم را بالا[ى قصر] بُرد، درحالى‌كه مسلم تكبير مى‌گفت، استغفار مى‌كرد و بر پيامبر(ص) درود مى‌فرستاد و مى‌گفت: خداوندا ! ميان ما و قومى كه ما را فريفتند و تكذيب كردند و خوار ساختند، داورى فرما.
مسلم را به بالاى محلّى كه امروزه جايگاه كفشدارها ناميده مى‌شود، بردند و گردنش را زدند و بدنش را به دنبال سرش پايين انداختند. (همان، ص 333، ح 1237)

– الإرشاد: قيام مسلم بن عقيل – كه رحمت خداوند بر آن دو باد- در كوفه، روز سه‌شنبه هشتم ذى‌حجّه سال شصت [هجرى] بود و شهادت او در روز چهارشنبه نهم ذى‌حجّه يعنى روز عرفه واقع شد. حركت حسين(ع) از مكّه به سمت عراق، روز قيام مسلم در كوفه بود، يعنى: روز تَروِيَه (هشتم ذى‌حجّه). (همان، ح 1249)

– مروج الذهب: مسلم در نيمه ماه رمضان، از مكّه خارج شد و پنجم شوّال به كوفه رسيد. (همان، ص 343، ح 1247)
بنابراين، مدّت حضور او در كوفه، دو ماه و چهار روز بوده است. البتّه برخى منابع تاريخى، شهادت مسلم(ع) را سوم و برخى، هشتم ذى‌حجّه ذكر كرده‌اند كه در اين صورت‌، يك يا شش روز از مدّتِ ياد شده، كاسته مى‌گردد. (همان، ص 345)

12. شهادت هانی بن عروه

هانى بن عُروه مُرادى مَذحِجى، از كسانى است كه جاهليت و اسلام را درك كرده بودند و به همين جهت، او را «مُخَضرَم» ناميده‌اند. وى هنگام وفات پيامبر(ص)، بيش از چهل سال داشته است. هانى، از ياران ويژه امام على(ع) بوده و در جنگ‌هاى جمل و صِفّين، ايشان را همراهى كرده است.
ابن زياد، او را با نيرنگْ دستگير كرد و سرانجام، در نهم ذى‌حجّه سال شصتم هجرى، فرداى آن روزى كه امام حسين(ع) به طرف كوفه حركت كرده بود، به شهادت رساند. وى هنگام شهادت، حدود نود سال داشت (همان، ص 347-349)

13. فرستادن سرهای مسلم و هانی برای یزید

الفتوح: عبيداللّه بن زياد، دستور داد مسلم بن عقيل و هانى بن عروه – كه خداوند، آن دو را رحمت كند- را وارونه به دار كشند و تصميم گرفت سرهاى آنان را نزد يزيد بن معاويه بفرستد … . سپس نامه‌اى اين چنين براى يزيد بن معاويه نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به بنده خدا يزيد بن معاويه، امير مؤمنان، از عبيداللّه بن زياد.
ستايش، خدايى را كه حقّ اميرمؤمنان را ستانْد و او را از شرّ دشمنش رها كرد! به امير مؤمنان – كه خداوند، او را تأييد كند- خبر مى‌دهم كه مسلم بن عقيل، آن برهم‌زننده وحدت، وارد كوفه شد و در خانه هانى بن عروه مَذحِجى فرود آمد. من بر آن دو، جاسوسانى را گماردم، تا اين‌كه آنان را از خانه بيرون آوردم و پس از نبرد و درگيرى، خداوند، مرا بر آنان مسلّط ساخت. گردن آن‌ها را زدم و سرهايشان را به همراه هانى بن ابى حيّه وادعى و زبير بن اَروَح تميمى، براى شما فرستادم. اين دو، گوش به فرمان و ملتزم به سنّت و جماعت [مسلمانان]اند و اميرمؤمنان، هرچه مى‌خواهد، از آنان بپرسد. آن دو، اهل خرد و فهم و صداقت‌اند».
وقتى نامه و دو سر به يزيد بن معاويه رسيد، نامه را خواند و دستور داد سرها بر دروازه شهر دمشق، نصب گردند. (همان، ص 361، ح 1263)

14. نامة سپاس‌گزاری یزید از ابن‌زیاد و تحریک وی بر ضد امام حسین(ع)

تاريخ الطبرى: يزيد براى ابن زياد، نامه‌اى فرستاد: «امّا بعد، تو همان‌گونه هستى كه دوست داشتم. با تدبير و دورانديشى، رفتار كردى و مانند دلاورى متين و آرام، اقتدار به خرج دادى. تو ما را بى‌نياز ساختى و خاطر ما را جمع كردى و گمان و رأيم را درباره خودت، تصديق نمودى. دو فرستاده‌ات را فراخواندم و از آنان پرسش كردم و با آنان به تنهايى به گفت‌وگو نشستم و آنان را در فضيلت و نظر، همان‌گونه يافتم كه تو گفتى. [به كارگزارانت] درباره اين دو، سفارش به نيكى كن. به من خبر رسيده كه حسين، به سمت عراق، حركت كرده است. ديده‌بان‌ها و نگهبانان را بگمار. از موارد مظنون، كاملاً مراقبت كن و به اتّهام، دستگير كن؛ ليكن كسى را مكُش، مگر آن‌كه با تو نبرد كند، و تمام اتّفاقات را برايم بنويس. درود و رحمت خداوند بر تو باد!». (همان، ص 363، ح 1265)

15. شهادت گروهی از یاران امام(ع) در کوفه و زندانی شدن گروهی دیگر

15/1. شهادت عبداللّه بن يَقطُر

شهادت عبداللّه بن يَقطُر سه‌گونه گزارش شده است:
1. وى، فرستاده امام حسين(ع) به سوى كوفيان بوده كه در قادسيه، دستگير شد و به دستور ابن زياد، از بالاى دارالحكومه، به پايين پرتاب گرديد و بدين‌سان به شرف شهادت، نائل آمد. خبر شهادت او، هم‌زمان با خبر شهادت مسلم(ع) و هانى ، در منزلگاه زُباله به امام حسين(ع) رسيد.
2. در شمارى ديگر از گزارش‌ها آمده كه عبداللّه بن يَقطُر، حامل نامه مسلم(ع) به امام حسين(ع) بوده است كه دستگير و به دستور ابن زياد، گردن زده شد.
3. برخى از گزارش‌ها نيز حاكى از آن است كه وى، در كربلا شهيد شده است. (همان، ص 369-371)

15/2. شهادت قيس بن مُسهِر صَيداوى

قيس بن مُسهِر، يكى از ياران امام حسين(ع) بود كه در نهضت كوفه، نقش بسيار فعّالى داشت. وى بارها از كوفه براى امام(ع) پيام بُرد و پيام امام(ع) را براى كوفيان، بازآورد. از جمله فعّاليت‌هاى اوست:
1. رساندن دعوت نامه كوفيان به امام(ع) در مكّه، همراه با چند تن ديگر؛
2. همراهى با مسلم(ع) در سفر به كوفه و رساندن نامه مسلم(ع) در مسير كوفه به امام(ع) جهت كسبِ تكليف؛
3. رساندن نامه مسلم(ع) از كوفه به امام(ع) در مكّه؛
4. همراهى با امام(ع) در سفر به كربلا و بردن نامه امام(ع) به كوفيان از محلّى به نام حاجِز، كه در اين مأموريت، توسّط حُصَين بن تميم (/نُمَير)، دستگير شد. وى به محض دستگيرى، نامه را پاره كرد تا به دست دشمن نيفتد. وى سپس به دستور ابن زياد، از بالاى دارالحكومه به پايين پرتاب شد و شهيد گرديد. (همان، ص 381-383)

15/3. شهادت عبدُ الأعلَى بن يزيد

نام او به صورت‌هاى عبد الأعلى بن يزيد و عبد الأعلى كَلْبى آمده است. وى با تعدادى از جوانان قبيله كَلْب، به يارى مسلم(ع) شتافتند؛ امّا توسّط مأموران ابن زياد، دستگير شدند. ابن زياد، او را در جايى به نام جَبّانة السَّبيع، به شهادت رساند. بَلاذُرى، وى را با نام عبد الأعلى بن زيد بن شجاع كَلْبى، جزو شهداى روز عاشورا آورده است. (همان، ص 389)

15/4. شهادت عُمارة بن صَلخَب اَزْدى

وى از جمله افرادى بود كه سلاح بر دوش، به يارى مسلم بن عقيل(ع) شتافت؛ امّا توسّط محمّد بن اشعث، دستگير شد و به شهادت رسيد. سر او را با سرهاى مسلم(ع) و هانى، به شام بردند. در تنقيح المقال آمده كه عماره با مسلم(ع) بيعت كرد و براى امام حسين(ع)، بيعت مى‌گرفت؛ ولى منبع آن به دست نيامد. (همان، ص 391)

15/5. دستگیری مختار

– تاريخ الطبرى – به نقل از ابو مخنف- : نضر بن صالح، برايم گفت: … حسين(ع)، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد. وى در خانه مختار – كه امروزه خانه سَلْم بن مُسَيَّب است- فرود آمد. مختار بن ابى عُبَيد، به همراه كوفيان با مسلم، بيعت كرد و برايش خيرخواهى نمود و فرمان‌برداران خود را به سوى مسلم، فراخواند. روزى كه پسر عقيل قيام كرد، مختار در قريه‌اى در منطقه خُطَرنيه به نام لقفا بود … (همان، ص 394، ح 1288)

– تاريخ اليعقوبى: مختار بن ابى عُبَيد ثقفى، به همراه جمعى كه با خود سلاح داشتند، آمدند و مى‌خواستند حسين‌بن‌على(ع) را يارى كنند. عبيداللّه‌بن‌زياد، او را گرفت و زندان كرد و او را با چوب زد و پلك چشمش بريده شد. (همان، ص 401، ح 1289)

مختار بن ابى عُبَيد بن مسعود ثقفى – كه كنيه‌اش ابواسحاق است- در سال هجرت به دنيا آمد. او پيامبر(ص) را نديد و از ايشان روايتى ندارد. وى از صاحبان فضيلت و نيكوكار به شمار مى‌رفت، تا اين‌كه براى خون‌خواهى امام حسين(ع) قيام كرد و گروه بسيارى از شيعيان كوفه، نزد او اجتماع كردند و او بر كوفه مسلّط شد و قاتلان حسين(ع) را به چنگ آورد و آنان را كشت. گفته‌اند او نماينده محمّد بن حنفيّه در خون‌خواهى بوده است. ابراهيم بن اَشتر به همراه لشكرى به وى ملحق شد و ابن زياد و گروهى ديگر را كشت. بدين جهت، بسيارى از مسلمانان، او را دوست دارند. وى در اين راه، امتحان‌هاى خوبى داد. او براى ابن عبّاس و ابن حنفيّه و … پول مى‌فرستاد و آنان مى‌پذيرفتند. خواهر مختار، همسر ابن عمر بود. مُصعَب بن زبير، از بصره به همراه گروه بسيارى از اهل كوفه و بصره به سمت او حركت كرد و مختار را در سال 67 ق، كشت. ديدگاه شخصيت‌هاى شيعه و اهل سنّت درباره او و عقيده‌اش و قيامش‌، گوناگون است. البتّه همه اتّفاق دارند كه پيش از قيام، داراى حُسنِ حال بوده است.

15/6. دستگیری عبدالله بن حارث

تاريخ الطبرى: مختار بن ابى عُبَيد و عبداللّه بن حارث بن نَوفَل، به همراه مسلم قيام كردند. مختار با پرچمى سبز و عبداللّه با پرچمى قرمز و لباسِ قرمزى كه بر تن داشت، قيام كردند … . عبيداللّه دستور داد تا مختار و عبداللّه بن حارث را دستگير كنند و براى دستگيرى آن‌ها، جايزه تعيين كرد. آن دو، دستگير و زندانى شدند. (همان، ح1291)

دوم: نکته‌ها و تحلیل

1. نقش کوفه و کوفیان در نهضت امام حسین(ع) از موضوعات پیچیده و ذو وجوهی است که شایسته است از جنبه‌های مختلف تاریخی، سیاسی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، روان‌شناسی، و از منظر کلامی و امام‌شناسی مورد تجزیه و تحلیل و واکاوی قرار گیرد.

2. مهم‌ترین – بلکه تنها- عامل حرکت امام حسین(ع) از مکه به سوی عراق دعوت مردم کوفه از ایشان بود. امام حسین(ع) برای ترتیب اثر دادن به نامه‌های دعوت کوفیان، در اقدامی هوش‌مندانه و خردپذیر نماینده‌ای به سوی آنان فرستاد تا از نزدیک واقعیت‌های صحنه را بررسی و گزارش نماید (راستی‌آزمایی).

امام حسین با توجه به این واقعیت که توده‌های مردم به‌ویژه در نظام قبیله‌ای آن دوران- تابع تصمیم و خواست سران قبیله، بزرگان و نخبگان جامعه هستند در نامه به مردم کوفه این‌چنین نگاشت: «فَإِن كَتَبَ إلَيَّ أنَّهُ قَد أجمَعَ رَأيُ مَلَئِكُم وذَوِي الفَضلِ وَالحِجا مِنكُم عَلى مِثلِ ما قَدِمَت عَلَيَّ بِهِ رُسُلُكُم وقَرَأتُ في كُتُبِكُم أقدَمُ عَلَيكُم وَشيكا إن شاءَ اللّه» (همان، ص 32، ح 1016)؛ «اگر برايم نوشت كه رأى اكثريت و نخبگان و خردمندانِ شما، آن‌گونه است كه فرستادگانِ شما بازگو كردند و در نامه‌هايتان خواندم، به زودى به سوى شما مى‌آيم اگر خدا بخواهد».
3. نظر و رفتار توده‌های مردم و بخشی از بزرگان آن‌ها در شرایط عادی را نمی‌توان مبنای پیش‌بینیِ عملکرد آن‌ها در شرایط سخت و زیر فشار ارزیابی کرد.

4. رخداد کوفه نشان داد که اکثریت مردم هرگاه آزاد گذاشته شوند و مورد آزار و شکنجه قرار نگیرند گرایش به حق و حکومت صالحان دارند و هرگاه در تنگنا و رنج و سختی قرار گیرند ناگزیر به حکومت جباران تن می‌دهند و با آن همکاری می‌کنند.

5. مسلم بن عقیل پس از ورود به کوفه و اعلام وفاداری سران قبایل و نخبگان و بیعت هیجده هزار نفر با ایشان، بدون پیش‌بینی وضعیت مردم در صورت تغییر شرایط، صحّت مکاتبات کوفیان و آمادگی مردم را برای استقبال از امام حسین به اطلاع آن حضرت رساند و از ایشان خواست که به کوفه بیاید.

6. یزید – هم‌چون دیگر حکومت‌های دیکتاتورمنش- با دریافت خبر بیعت مردم کوفه با نمایندة امام حسین(ع) به سیاست زور و تشدید فشار بر مردم روی آورد و در اولین اقدام، نعمان بن بشیر، فرماندار نسبتاً نرم‌خوی کوفه را عزل و عبیدالله بن زیاد، فرماندار جبار بصره را با حفظ سمت به جای او گمارد و به او نوشت: «… پسر عقیل در کوفه نیرو جمع می‌کند تا اتحاد مسلمانان را درهم شکند هرگاه نامه‌ام را خواندی، حرکت کن تا بر کوفیان وارد شوی، آن‌گاه در جست‌وجوی پسر عقیل باش، تا بر او دست یابی و او را بکشی، یا دربند کشی و یا تبعید کنی».

7. یکی از شیوه‌های رایج در حکومت‌های نامشروع، بهره‌گیری از سیاست تهدید و تطمیع است. ابن زیاد پس از ورود به کوفه برای سرکوب مردم به همین شیوه متوسل شد و پس از تطمیع مردم، به سران قبایل اعلام کرد: «هر سردستة قبيله كه در محدوده او، يكى از كسانى يافت شود كه مورد پيگرد اميرمؤمنان است و او را به ما معرّفى نكرده باشد، بر درِ خانه‌اش به چارميخْ كشيده مى‌شود …».

8. یکی از اتهاماتی که در اظهارات یزید و کارگزاران او متوجه امام حسین و مسلم بن عقیل بود و دائماً تکرار می‌شد، اتهام آشوب‌گری و به هم زدن آرامش جامعه و وحدت مسلمانان بود. از نظر حکومت‌های جائر، به این جرم می‌توان هر حرکت آزادی‌خواهانه و عدالت‌جویانه را سرکوب و عدالت‌خواهان را قلع و قمع کرد.

9. در منطق امام حسین و نمایندة او، اتحاد مسلمانان آن‌گاه ارزشمند است که برآمده از آگاهی، آزادی و بر محور حق و عدالت باشد. در غیر این صورت تک‌صدایی در جامعه نشانة حاکمیت استبداد و دیکتاتوری است.مسلم بن عقیل در پاسخ عبیدالله ابن زیاد که پرسید: «چرا به اين شهر آمدى، با اين‌كه كارهايشان سازگار بود؛ ولى تو آن را بر هم زدى و وحدت آنان را در هم شكستى؟» گفت: «براى تفرقه و بر هم زدن نظم نيامدم؛ بلكه شما زشتى‌ها را آشكار و خوبى‌ها را دفن كرديد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومت كرديد، آنان را به غيرِ آن‌چه خدا دستور داده بود، واداشتيد و مانند كسرا و قيصر با آنان رفتار كرديد. ما آمديم تا در ميان آنان، امر به معروف و نهى از منكر كنيم، به حكمِ كتاب و سنّت فرابخوانيم و ما، شايسته اين امور هستيم، چنان‌كه پيامبر خدا دستور داد …».

10. یزید و کارگزارانش در کوفه با کشتن مسلم بن عقیل و به شهادت رساندن عده‌ای دیگر از یاران او به ظاهر مردم را سرکوب و دوام حکومت خویش را تضمین کردند، اما دیری نپائید که در اولین فرصت مردم زیر لوای مختار – که خود نیز از دستگیرشدگان عبیدالله بود- قیام کردند و انتقام خویش را از قاتلان حسین و یارانش بازستاندند و این آموزة مهمی است که باید از تاریخ کوفه آموخت.

از مدینه تا مدینه | قسمت چهارم: فعالیت‌های امام حسین(ع) در مکه

پیشنهاد مطالب دیگر:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست