پیشنهاد مطالب دیگر:
از مدینه تا مدینه | قسمت ششم: تصمیم امام حسین(ع) برای حرکت به سوی کوفه
چکیده
بشرا آنلاین : همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسهی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود. در قسمت ششم این مجموعه مقالات، تصمیم امام حسین(ع) برای حرکت به سوی کوفه، مطابق اسناد تاریخی گزارش می شود:
یکم: رخدادها و گزارشها
مخالفان رفتن امام(ع) به سمت عراق
امام حسین(ع) در پی دریافت نامه مسلم بن عقیل مبنی بر آمادگی مردم کوفه برای حضور امام در آن سرزمین، عازم کوفه شد. این در حالی بود که عدهای با این سفر مخالف بودند و در گفتوگو با امام حسین از آن حضرت خواستند که از رفتن به سمت عراق خودداری کند. در منابع تاریخی از 22 نفر بهعنوان مخالفان رفتن امام به عراق یاد شده است. از آن جمله میتوان به نامهای زیر اشاره کرد:
1. ابوبکر بن عبدالرحمان:[1] الطبقات الكبرى: ابوبكر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام، نزد حسين(ع) آمد و به ايشان گفت: اى پسرعمو! خويشاوندى، مرا به مِهر آورده است و نمىدانم جايگاهم نزد تو براى نصيحت چيست؟
فرمود: «اى ابوبكر! تو اهل فريب نيستى و اتّهامى ندارى. پس بگو».
ابوبكر گفت: ديدى كه مردم عراق با پدر و برادرت چه كردند و اينك، آهنگ حركت به سوى آنان دارى؟! آنان، بردگان دنيايند و كسانى كه به تو وعده يارى دادهاند، با تو خواهند جنگيد و آن كه تو را بيشتر از كسى كه به او كمك مىكند، دوست دارد، نيز رهايت خواهد كرد. پس خدا را در باره خودت، به يادت مىآورم [ كه جانت را به خطر نيندازى].
حسين(ع) فرمود: «خدا به تو پاداش نيك دهد، عموزاده! در رأى خود، انديشيده بودى. هرچه خدا بخواهد، همان مىشود».
ابوبكر گفت: ما از آنِ خداييم و [ شهادت ] اباعبداللّه را به حساب خدا مىگذاريم. (دانشنامه امام حسین(ع)، ج4، ص 413، ح 1295)
2. ابوسعيد خُدْرى:[2] الطبقات الكبرى: ابو سعيد خُدرى نزد حسين(ع) آمد و به ايشان گفت: اى اباعبداللّه! من، نيكخواه شما و نگران و دلسوزتان هستم. به من خبر رسيده است كه گروهى از پيروان شما در كوفه، به تو نامه نوشتهاند و به حركت به سوى خود، فراخواندهاند؛ ولى بيرون نرو. همانا كه من از پدرت – كه خداى رحمتش كند- در كوفه شنيدم كه مىفرمود: «به خدا سوگند، از آنان ملول و خشمگينم و آنان هم از من ملول و خشمگيناند و از آنان وفا نيافتم. هر كه با آنان پيروز شود، با تيرِ خطا رفته، پيروز شده است. به خدا سوگند، نه انگيزه و نيّتى دارند، نه آهنگ و تصميم كارى، و نه شكيبايى در برابر شمشيرى». (همان، ص 419، ح 1300)
3. ابو واقد ليثى: [3] الطبقات الكبرى – به نقل از ابو واقد ليثى- : خبرِ بيرون رفتن حسين(ع) به من رسيد. در [منزلگاه] مَلَل به او رسيدم. او را به خدا سوگند دادم كه بيرون نرود و قيام نكند، زيرا او در جايى كه نبايد، قيام مىكرد و خود را به كشتن مىداد.
او فرمود: «بازنمىگردم». (همان، ص 421، ح 1301)
4. اَحنف بن قَيس: [4] أنساب الأشراف – به نقل از ابوبكر بن عيّاش- : وقتى به اَحنَف خبر رسيد كه حسين تصميم به قيام دارد، به او نوشت: «شكيبا باش كه وعده خدا، حق است و آنان كه يقين ندارند، تو را به خفّت نكشانند (روم/60)». (همان، ص 423، ح 1302)
5. طِرِمّاح بن عَدى: [5] مثير الأحزان: برايم گزارش شده كه طِرِمّاح بن حَكَم گفت: حسين را ملاقات كردم، درحالىكه براى خانوادهام آذوقهاى خريده بودم. به ايشان گفتم: به تو درباره جانت، يادآورى مىكنم [كه آن را به خطر نيندازى] و كوفيان، تو را فريب ندهند. به خدا سوگند، اگر وارد كوفه شوى، كشته خواهى شد و من مىترسم كه به كوفه نرسى. پس اگر عزم بر جنگ دارى، در اَجأ فرود آى، كه كوهى است كه قابل دسترس نيست. به خدا سوگند، در آنجا هرگز به ما خوارى نرسيده است و تمام بستگان من به يارى كردن تو اعتقاد دارند و تا هر زمان در آنجا بمانى، از تو محافظت مىكنند.
[امام حسين(ع)] فرمود: «بهراستى كه ميان من و اين مردم، عهدى است كه خوش نمىدارم خُلفِ وعده كنم. اگر خداوند، ما را از آنان محافظت فرمايد، ما هميشه مشمول نعمتهاى خداوند بودهايم و براى ما بس است، و اگر چارهاى [از نبرد] نباشد، شهادت و رستگارى است. إنشاءاللّه!». (همان، ص 429، ح 1309)
6. عبداللّه بن عبّاس:[6] مروج الذهب: چون حسين(ع) آهنگ رفتن به عراق كرد ، ابن عبّاس نزدش آمد و گفت: اى عموزاده! خبردار شدم كه آهنگ عراق كردهاى، درحالىكه آنان، فريبكارند و تو را به نبرد فرامىخوانند. پس مشتاب. اگر از پيكار با اين ستم پيشه (يزيد)، گزيرى ندارى و نشستن در مكّه را نمىپسندى، به يمن برو، كه دور افتاده است و تو را در آنجا، ياران و برادرانى هست …
حسين(ع) فرمود: «پسرعمو! من مىدانم كه تو نيكخواه و نگران من هستى؛ ولى مسلم بن عقيل به من نوشته كه مردم شهر، بر بيعت و يارى من، هماهنگ شدهاند و من تصميم دارم به سوى آنان حركت كنم».
گفت: آنان كسانىاند كه از آنها آگاهى و آنان را آزمودهاى. آنان، [همان] ياران پدر و برادرت هستند و فردا با فرماندهشان، تو را خواهند كشت …
پاسخ حسين(ع) به او چنين بود: «به خدا سوگند، اگر در آنجا كشته شوم، برايم دوستداشتنىتر است تا اينكه خونم در مكّه روا شود». ابن عبّاس، از [منصرف كردنِ] حسين(ع) نااميد شد و از نزدش رفت. (همان، ص 433، ح 1313)
7. عبداللّه بن عمر: [7] الأمالى، صدوق – به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زینالعابدین(ع)- : عبداللّه بن عمر شنيد كه حسين(ع) حركت كرده است. بر مَركبش سوار شد و شتابان، در پى او روان شد و در يكى از منازل، به او رسيد. پس گفت: اى فرزند پيامبر خدا! به كجا مىروى؟
فرمود: «عراق».
گفت: درنگ كن و به حرم جدّت بازگرد.
حسين(ع) از او نپذيرفت. ابن عمر، چون ديد كه او نمىپذيرد …، گريست و گفت: اى ابا عبداللّه ! تو را به خدا مىسپارم كه تو در اين راه، كشته خواهى شد. (همان، ص 443، ح 1321)
8. عَمره، دختر عبدالرحمان: [8] الطبقات الكبرى: عَمره دختر عبد الرحمان، براى حسين(ع) نامه نوشت و تصميم او [براى رفتن به كوفه] را سنگين شمرد و او را به تسليم شدن و همراهى با جماعت، سفارش كرد و به او خبر داد كه به قتلگاه مىرود. نيز مىگفت: گواهى مىدهم كه عايشه، برايم روايت كرد كه از پيامبر خدا(ص) شنيده است كه مىفرمود: «حسين، در سرزمين بابِل، كشته خواهد شد». حسين(ع) چون نامهاش را خواند، فرمود: «پس من بايد به قتلگاه خويش بروم»، و رفت. (ج 5، ص 27، ح 1344)
9. فَرَزدَق: [9] أنساب الأشراف – به نقل از زبير بن خِرّيت- : از فَرَزدَق شنيدم كه گفت: حسين را در منزل ذات عِرق ديدم كه به كوفه مىرفت. به من فرمود: «گمان مىكنى مردم كوفه – كه خورجينى از نامههايشان نزد من است- چه مى كنند؟»
گفتم: رهايت مىكنند. پس نرو. تو به سوى مردمى مىروى كه دلهايشان، با تو و دستهايشان، رو در روى توست. ولى او نپذيرفت. (همان، ص 33، ح 1347)
10. محمّد بن حنفيّه: به گواهی روایات، محمد بن حنفیّه پيش از حركت امام حسين(ع) به سوى مكّه، با ايشان ديدار كرده و به ايشان پيشنهادهايى ارائه داده است و پس از حضور امام(ع) در مكّه نيز در پىِ پيوستن گروهى از خاندان امام(ع) به ايشان، وى به مكّه رفته و در آنجا، بار ديگر با ايشان ديدار نموده و به ايشان اصرار كرده كه از رفتن به كوفه، چشم بپوشد. (همان، ص 41)
كوششهاى يزيد براى جلوگيرى از حركت امام(ع)
الطبقات الكبرى: يزيدبنمعاويه، در نامهاى به عبداللّهبنعبّاس، از رفتن امام(ع) به مكّه خبر داد: «گمان مىكنيم كه مردانى از اهل خاور، نزد او آمدهاند و او را به آرزوى خلافت افكندهاند و تو در ميان آنان، داراى آگاهى و تجربهاى. پس اگر چنين كرده، پيوند خويشاوندى را گسسته است و تو، بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستى. پس او را از كوشش براى ايجاد تفرقه، بازدار» …
عبداللّه بن عبّاس، براى يزيد نوشت: «من اميدوارم كه بيرون رفتن حسين، براى كارى نباشد كه تو را ناخوش آيد. من از نصيحت كردن او درباره چيزى كه مايه همبستگى و موجب خاموشىِ خشم و آتش باشد، به يارى خداوند، دريغ نخواهم كرد». (همان، ص 47-49، ح 1357)
توطئه يزيد براى كشتن امام(ع) در مكّه
الملهوف – به نقل از مُعمَّر بن مُثَنّا در مقتل الحسين(ع)- : چون روز تَرويه شد، عمرو بن سعيد بن عاص، با سپاهى گران، وارد مكّه شد. يزيد به او دستور داده بود كه اگر حسين(ع) جنگيد، با او بجنگد و اگر بر او دست يافت، او را بكُشد. پس حسين(ع) در روز تَرويه، بيرون رفت. (همان، ص 59، ح 1361)
الملهوف – به نقل از محمّد بن داوود قمى، با سند خود، از امام صادق(ع)- : محمّد بن حنفيّه، در همان شبى كه امام حسين(ع) در بامداد آن، آهنگ خارج شدن از مكّه را داشت، نزد او آمد و گفت: برادرم! مردم كوفه، كسانىاند كه نيرنگشان را درباره پدر و برادرت مىشناسى. بيم دارم كه حالِ تو، همچون حال آنان باشد. پس در مكّه اقامت كن؛ چراكه تو، گرامىترينِ مردمان حرم و والاترينِ آنهايى.
امام فرمود: «اى برادر! بيم دارم كه يزيد، در حرم به من، شبيخون بزند و من، كسى باشم كه با [ريخته شدن خون] او، حرمت حرم شكسته شود». (همان، ص 57، ح 1360)
كامل الزيارات – به نقل از ابو جارود، از امام باقر(ع)- : حسين(ع) يك روز قبل از تَرويه، از مكّه بيرون رفت. عبداللّه بن زبير، او را بدرقه كرد و گفت: اى ابا عبداللّه ! موسم حج فرارسيد و تو ، آن را وامىگذارى و به سوى عراق مىروى؟ فرمود: «اى پسر زبير! اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم، بهتر از آن است كه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم [و حرمت كعبه حفظ نشود]». (همان، ص 81، ح 1373)
الملهوف: حسين(ع) شب را در ثعلبيّه به سر برد و چون بامداد شد، مردى از مردم كوفه با كنيه ابو هِرّه اَزْدى را ديد . او چون نزد حسين(ع) آمد، بر ايشان سلام كرد و سپس گفت: اى فرزند پيامبر خدا! چه چيزى تو را از حرم خدا و حرم جدّت پيامبر خدا(ص)، بيرون كرده است؟
حسين(ع) فرمود: «واى بر تو، اى ابو هِرّه! بنىاميّه، دارايىام را گرفتند، بردبارى كردم، دشنامم دادند، تاب آوردم و خواستند خونم را بريزند، گريختم. به خدا سوگند، گروه ستمپيشه، مرا خواهند كشت و خداوند بر آنان، خوارىِ گسترده و شمشير بُرّان را مسلّط مىسازد و كسى را بر آنان چيره مىگردانَد كه خوارشان كند …». (همان، ص 185، ح 1456)
ناكامى مأموران عمرو بن سعيد در جلوگيرى از رفتن امام(ع)
تاريخ الطبرى – به نقل از عُقبة بن سَمعان- : هنگامى كه حسين(ع) از مكّه بيرون آمد، فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص به فرماندهى يحيى بن سعيد، جلوى راه او را گرفتند و گفتند: بازگرد. كجا مىروى؟ حسين(ع) اعتنايى نكرد و رفت و دو گروه، با تازيانه با يكديگر درگير شدند. حسين(ع) و يارانش، سرسختانه ايستادگى كردند. پس از آن، حسين(ع) به راه خويش رفت، كه بر او بانگ زدند: اى حسين! مگر از خدا نمىترسى؟ از جماعت، بيرون مىشوى و ميان اين امّت، جدايى مىافكنى؟ حسين(ع)، اين سخن خدا را خواند كه: «وَ إِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِّى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيـئونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ» (یونس/41)؛ «كار من، به من اختصاص دارد و كار شما، به شما اختصاص دارد. شما از كارى كه من مىكنم، بيزاريد و من، از كارهايى كه شما مىكنيد، بيزارم». (همان، ص 119، ح 1410)
خوددارى امام(ع) از پذيرش امان عمرو بن سعيد
الفتوح: به مردم مدينه خبر رسيد كه حسين بن على(ع) قصد رفتن به عراق دارد. عبداللّه بن جعفر [بن ابى طالب] به ايشان نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسين بن على، از عبد اللّه بن جعفر. امّا بعد، تو را به خدا سوگند مىدهم كه از مكّه بيرون نرو؛ زيرا من از اين كارى كه تصميم گرفتهاى، بيمناكم كه مبادا نابودىِ خود و خاندانت را در پى داشته باشد. چون اگر تو كشته شوى، بيم دارم كه نور زمين، خاموش شود؛ چراكه تو روح هدايت و اميرمؤمنان هستى. پس، در رفتن به عراق، شتاب مكن تا من از يزيد و همه بنىاميّه براى تو، دارايى، فرزندان و دودمانت امان بگيرم. والسّلام!».
حسين بن على(ع) به وى نوشت: «امّا بعد، نامهات به من رسيد و آن را خواندم و آنچه را يادآور شده بودى. دريافتم. به تو اعلام مىكنم كه جدّم پيامبر خدا(ص) را در خواب ديدم. مرا از فرمانى آگاه كرد كه در پىِ آن مىروم، به سودم باشد، يا به زيانم. اى پسرعمو! به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانورى از جانوران زمين نيز باشم، مرا بيرون مىآورند و مىكُشند. عموزاده! به خدا سوگند، آنان بر من ستم روا خواهند داشت، چنان كه يهود در روز شنبه ستم كردند. والسّلام!». (همان، ص 431، ح 1311)
تاريخ الطبرى -به نقل از حارث بن كعب والى، از امام زينالعابدین(ع)- : هنگامى كه از مكّه بيرون آمديم، نامه عبداللّه بن جعفر و دو پسرش، عون و محمّد، رسيد كه به حسين بن على(ع) نوشته بود: «امّا بعد، تو را به خدا، آنگاه كه اين نامه را ديدى، بازگرد كه بيم دارم اين سفرى كه در پيش دارى، موجب مرگ تو و نابودى خاندانت گردد. اگر اينك نابود گردى، نور زمين، خاموش مىشود؛ زيرا تو راهنماى رهيافتگان و اميد مؤمنانى. پس در رفتن، شتاب مكن، كه من در پىِ نامه ره سپارم. والسّلام!».
عبداللّه بن جعفر، نزد عمرو بن سعيد رفت و با وى، چنين سخن گفت: به حسين، نامهاى بنويس و او را امان بده و به او وعده نيكى و بخشش بده و در نامه خود، تعهّد كن و از او بخواه كه بازگردد. شايد اطمينان يابد و باز آيد. …
كانَ كِتابُ عَمرِو بنِ سَعيدٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ(ع): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مِن عَمرِو بنِ سَعيدٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّي أسأَلُ اللّهَ أن يَصرِفَكَ عَمّا يوبِقُكَ، وأن يَهدِيَكَ لِما يُرشِدُكَ، بَلَغَني أنَّكَ قَد تَوَجَّهتَ إلَى العِراقِ، وإنّي اُعيذُكَ بِاللّهِ مِنَ الشِّقاقِ، فَإِنّي أخافُ عَلَيكَ فيهِ الهَلاكَ، وقَد بَعَثتُ إلَيكَ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ ويَحيَى بنَ سَعيدٍ، فَأَقبِل إلَيَّ مَعَهُما ، فَإِنَّ لَكَ عِندِيَ الأَمانَ وَالصِّلَةَ ، وَالبِرَّ وحُسنَ الجِوارِ لَكَ، اللّهُ عَلَيَّ بِذلِكَ شَهيدٌ وكَفيلٌ، ومُراعٍ ووَكيلٌ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ.
نامه عمرو بن سعيد به حسين بن على، چنين بود: «به نام خداى بخشنده مهربان. از عمرو بن سعيد، به حسين بن على. امّا بعد، از خدا مىخواهم كه تو را از آنچه مايه هلاكت تو مىشود، منصرف كند و تو را به آنچه مايه توفيقت مىشود، هدايت نمايد. شنيدم به جانب عراق روانه شدهاى. خدايت از مخالفت، به دور بدارد، كه بيم دارم مايه هلاكت تو شود. عبداللّه بن جعفر و يحيى بن سعيد را نزد تو فرستادم. با آنها پيش من بيا، كه نزد من، امان دارى و پاداش و نيكى و مصاحبت شايسته. خدا را بر اين، شاهد و ضامن و مراقب و وكيل مىگيرم. درود بر تو باد!».
قالَ : وكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ(ع): أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ لَم يُشاقِقِ اللّهَ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَى اللّهِ عز و جل، وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّني مِنَ المُسلِمينَ، وقَد دَعوتَ إلَى الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَةِ، فَخَيرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ، ولَن يُؤمِنَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَن لَم يَخَفهُ فِي الدُّنيا، فَنَسأَلُ اللّهَ مَخافَةً فِي الدُّنيا توجِبُ لَنا أمانَهُ يَومَ القِيامَةِ، فَإِن كُنتَ نَوَيتَ بِالكِتابِ صِلَتي وبِرّي، فَجُزيتَ خَيرا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وَالسَّلامُ.
حسين(ع) به او نوشت: «امّا بعد، هر كه به سوى خداى عز و جل دعوت كند و عمل نيك انجام دهد و بگويد من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پيامبر او رفتار نكرده است. مرا به امان و نيكى و پاداش خواندهاى. بهترين امان، امان خداست و خدا در روز رستاخيز، كسى را كه در دنيا از او نترسيده باشد، امان نمىدهد. از خدا مىخواهيم كه در اين دنيا ترسى دهد كه در روز رستاخيز، موجب امان شود. اگر از آن نامه قصد رعايت و نيكى به من داشتهاى، خدا به تو در دنيا و آخرت، پاداش دهد. والسّلام!». (همان، ص 135-139، ح 1428)
سخنرانى امام(ع) هنگام بيرون رفتن از مكّه
تيسير المطالب: إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ(ع) خَطَبَ أصحابَهُ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ! خُطَّ المَوتُ عَلى بَني آدَمَ كَخَطِّ القِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ، ما أولَعَني بِالشَّوقِ إلى أسلافِي اشتِياقَ يَعقوبَ(ع) إلى يوسُفَ وأخيهِ، وإنَّ لي مَصرَعا أنَا لاقيهِ، كَأَنّي أنظُرُ إلى أوصالي تُقَطِّعُها وُحوشُ الفَلَواتِ … رِضَا اللّهِ رِضانا أهلَ البَيتِ، … ألا مَن كانَ فينا باذِلاً مُهجَتَهُ فَليَرحَل، فَإِنّي راحِلٌ غَدا إن شاءَ اللّهُ … .
تيسير المطالب – به نقل از زيد بن على، از پدرش امام زينالعابدين(ع)- : حسين بن على(ع)، براى يارانش سخنرانى كرد و خداى را سپاس گفت و ستود و سپس فرمود: «اى مردم! قلّاده مرگ براى فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [و حتمى است]، و اشتياقى فراوان به ديدار گذشتگانم دارم، چونان اشتياق يعقوب به يوسف و برادرش. بهراستى كه مرا قتلگاهى است كه آن را ملاقات مىكنم و گويا به بندهايم مىنگرم كه درندگان بيابانها، آنها را از هم مىگسلند و شكمهاى خود را از آن مىآكنند. خشنودى خدا، خشنودى خانواده ماست. بر بلاى او بردباريم تا پاداش بردباران را به ما ببخشد. حرم و خاندان پيامبر، از او جدا نيستند و اعضاى آن، هرگز از هم جدا نمىشوند و آنان در بهشت برين، جمع مىشوند و ديدگان او (پيامبر(ص)) به آنان، روشن مىگردد و وعده خدا درباره آنان، تحقّق مىيابد. هان! هركس آماده است جان خود را در راه ما بدهد، با ما همسفر شود. من -إنشاءاللّه- فردا حركت مىكنم».
آنگاه به سوى دشمن برخاست و به شهادت رسيد. درود خدا بر او باد! (همان، ص 100-101، ح 1394)
ملاحظه: به نظر استاد محمدهادی یوسفیغروی، ماجرای خطبة امام حسین(ع) در مکه از لحاظ تاریخی مطابق با واقع نیست، زیرا کسی از خروج امام(ع) از مکه به سوی کوفه، اطلاع نداشت. در حین طواف وداع، عبدالله بن زبیر از قصد امام(ع) پرسید و ایشان فرمود قصد بیرون رفتن از مکه را دارم؛ وقتی زبیر از قصد امام(ع) آگاه نیست، قطعاً بقیه مردم هم مطلع نبودند. در مقتل خوارزمی این خطبه مربوط به شب عاشورا دانسته شده است.
سخنى درباره حركت كاروان امام حسين(ع) از مكّه تا كربلا
بر پايه صحيحترينِ گزارشها، كاروان امام حسين(ع) پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مكّه، روز سهشنبه هشتم ذىحجّه سال شصت هجرى، مكّه را بهسوى كوفه ترك كرد.
الكافي عن معاوية بن عمّار عن أبي عبداللّه [الصادق] قَدِ اعتَمَرَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ(ع) في ذِي الحِجَّةِ، ثُمَّ راحَ يَومَ التَّروِيَةِ إلَى العِراقِ، وَالنّاسُ يَروحونَ إلى مِنى. (همان، ص 104، ح 1398)
منازلى كه اين كاروان طى كرده از: 1. مكّه، 2. تنعيم، 3. صفاح، … شروع میشود و با منزل 36 یعنی منزل کربلا به پایان میرسد.
بر اساس محاسباتِ انجام شده، كاروان امام(ع)، اين منازل را با مسافتى حدود 1447 كيلومتر، در مدّت تقريبا 25 روز طى كرد و روز دوم محرّم سال 61 هجرى، وارد كربلا شد. (همان، ص 114-115)
دوم: نکتهها و تحلیل
1. براساس قول مشهور امام حسین(ع) روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری و درحالیکه حاجیها برای انجام مراسم حج تمتع عازم منا بودند، با انجام عمرة مفرده، مکه را به قصد کوفه ترک کرد.
2. برپایة گزارشهای تاریخی، گروهی از بستگان، دوستان و افراد سرشناس جهان اسلام با حرکت امام حسین بهسوی عراق و کوفه مخالف بودند. یک پاسخ امام در برابر اظهار مخالفتها این بود که ما با این مردم پیمانی داریم و –تاوقتی از سوی آنان نقض نشده- باید به پیمان خویش وفادار باشیم: «إنَّ بَينى وَ بَينَ القَومِ مَوعِدا اُكرهُ أن اُخلِفَهُم، فَإِن يَدفَعِ اللّهُ عَنّا، فَقَديما ما أَنعَمَ عَلَينا وَكَفى، وَ إِن يَكُن ما لابُدَّ مِنهُ، فَفَوزٌ وَ شَهادَةٌ إن شاءَ اللّهُ».
3. اکثر مخالفان سفر به کوفه، در بیان علت مخالفت خویش، بر بیوفایی مردم کوفه و خطرات این سفر برای امام، تکیه میکردند، بیشترین پاسخ امام در برابر این گروه، چنین بود: «من هرکجا باشم کشته خواهم شد»، «من حتی اگر در سوراخ جانوری خود را پنهان کنم مرا بیرون میکِشند و میکُشند»، «آنان تا خون مرا نریزند رهایم نخواهند کرد»، «سوگند به خدا، هرجا کشته شوم برایم دوستداشتنیتر از آن است که حرمت مکه شکسته شود» و «دفن شدن در ساحل فرات برای من از دفن شدن پای دیوار کعبه محبوبتر است».
بر این اساس، امام میدانست که بهخاطر عدم بیعت با یزید، کشته شدن او قطعی است. ازاینرو، باید جایی را برای شهادت خویش انتخاب کند که بیشترین نقش را در افشای حکومت اُموی و بیداری وجدان امت اسلامی داشته باشد و برای این هدف هیچجا بهتر از کوفه نبود، که هم مردم از او دعوت کرده بودند و هم پایگاه حکومت امام علی بود و هم بیشترین دوستداران اهلبیت در آنجا میزیستند.
4. مخالفان حرکت امام بهسوی کوفه را میتوان به گروههای مختلفی طبقهبندی کرد؛ گروهی از روی دلسوزی و علاقه و عشق به امام، با این سفر مخالف بودند، عدهای از سَرِ عافیتطلبی و دنیادوستی با آن مخالفت میورزیدند، چهبسا بعضی برای خودشیرینی و برای اطلاع از موضع قطعی امام، تظاهر به مخالفت میکردند، عدهای نیز به نمایندگی از سوی حکومت و با تحریک مستقیم و غیرمستقیم مزدوران یزید، امام حسین را از این سفر پرهیز میدادند، زیرا نگران بودند که حضور امام در کوفه برای حکومت مشکلآفرین شود.
بر این پایه، نوع پاسخهای امام حسین نیز به اقتضای موقعیت طرف مقابل متفاوت بود، چنانکه در برابر بعضی نیز تنها سکوت میکردند.
5. یزید بن معاویه برای جلوگیری از سفر امام حسین(ع) به کوفه چند سیاست را به صورت همزمان -یا به ترتیب- بهکار گرفت: 1. طرح ترور امام حسین(ع) در حرم امن الهی و شکستن حرمت خانة خدا، 2. ممانعت فیزیکی از سفر امام با اعزام نیروهایی به فرماندهی یحیی بن سعید، 3. تحریک بعضی از شخصیتهای تأثیرگذار برای صحبت با امام و ترساندن آن حضرت از فرجام این سفر، 4. توسل به اعطای اماننامه از سوی فرماندار مکه به امام. اینکه آیا سیاستهای مزبور به صورت همزمان دنبال شد، یا از ترتیب خاصی تبعیت میکرده است، دلیل قاطع و روشنی برای آن در دست نیست.
6. نکتة شایان توجه در همة تلاشهای حکومتی برای بازداشتن امام حسین(ع) از سفر به عراق، تأکید بر «ضرورت پرهیز از تفرقهافکنی و ایجاد چنددستگی در میان مسلمان است»؛ در نامة یزید به ابنعباس آمده است: «او (یعنی حسین) را از کوشش برای ایجاد تفرقه بازدار»، مأموران عمرو بن سعید برای جلوگیری از حرکت امام حسین، پس از درگیری مختصر با حسین و یارانش و ناکامی در رسیدن به خواستة خویش بر او بانگ زدند: «ای حسین! مگر از خدا نمیترسی؟ از جماعت بیرون میشوی و میان این امت، جدایی میافکنی؟!» در متن به اصطلاح اماننامهای که والی مکه برای امام نوشته بود آمده است: «… خدایت از شقاق و مخالفت به دور بدارد که بیم دارم مایه هلاکت تو شود». این نشان میدهد که یکی از عوامل بقای حکومتهای جور، تحمیل تکصدایی و نوعی سکوت و آرامش گورستانی بر جامعه است بهطوری که باید از هر حرکتی که این سکوت را بشکند و مردم را بیدار سازد جلوگیری شود.
7. قرائن و شواهدی نشان میدهد که امام از فرجام حرکت خویش بهسوی عراق و کوفه، که کشته شدن و شهادت در راه خداست خبر داشته است اما آنچه پایه تصمیمها و اقدامات امام را در هر مرحله میسازد، محاسبات عقلانی و حرکت به مقتضای منطق و اندیشهورزی است نه دانشهای غیبی و امور غیرطبیعی.
8. سخنرانی امام حسین(ع) هنگام بیرون رفتن از مکه – یا هر زمان دیگر- گویای بیباکی و نگاه عاشقانه و زیبابین او به مسئله مرگ، صداقت و شفافیت در برابر اصحاب و یاران و سرمستی و غرقه شدن او در رضایتمندی و خشنودی خداست. بهراستی چقدر این جملات، معصومانه، زلال، هیجانانگیز، دلنشین، روحنواز و راهگشای زیست انسانی و آسمانی است!.
براساس قول مشهور امام حسین(ع) روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری و درحالیکه حاجیها برای انجام مراسم حج تمتع عازم منا بودند، با انجام عمرة مفرده، مکه را به قصد کوفه ترک کرد. مخالفان حرکت امام بهسوی کوفه را میتوان به گروههای مختلفی طبقهبندی کرد؛ گروهی از روی دلسوزی و علاقه و عشق به امام، با این سفر مخالف بودند، عدهای از سَرِ عافیتطلبی و دنیادوستی با آن مخالفت میورزیدند، چهبسا بعضی برای خودشیرینی و برای اطلاع از موضع قطعی امام، تظاهر به مخالفت میکردند، عدهای نیز به نمایندگی از سوی حکومت و با تحریک مستقیم و غیرمستقیم مزدوران یزید، امام حسین را از این سفر پرهیز میدادند، زیرا نگران بودند که حضور امام در کوفه برای حکومت مشکلآفرین شود.
بر این پایه، نوع پاسخهای امام حسین نیز به اقتضای موقعیت طرف مقابل متفاوت بود، چنانکه در برابر بعضی نیز تنها سکوت میکردند.
از مدینه تا مدینه | قسمت پنجم: رخدادهای کوفه در زمان حضور مسلم
پی نوشت ها:
[1] . ابوبكر بن عبد الرحمان بن حارث مخزومى، در زمان خلافت عمر بن خطّاب به دنيا آمد. وى تابعى و پُر حديث است و يكى از فقيهان هفتگانه در مدينة النبى بوده است. او را به جهت نماز و عبادت بسيار، «راهب قريش» ناميدهاند. او بينايىاش را از دست داد و در سال 94 هجرى در مدينه درگذشت.
[2] . ابو سعيد انصارى خُدرى، صحابى و از چهرههاى سرشناس انصار است. او در جنگهاى بسيارى با پيامبر(ص) حضور داشت و پس از پيامبر(ص) نيز همراهى اميرمؤمنان را رها نكرد. وى، محدّثى بزرگ است و امام صادق(ع) از او با بزرگى و تكريم، ياد كرده است؛ زيرا از راه حق، انحراف پيدا نكرد. او در سال 74 هجرى در گذشت.
[3]. ابو واقد ليثى -كه ظاهراً همان حارث بن عوف بن اُسَيد است كه با كنيه مشهور شده است- صحابى است و برخى گفتهاند: در سال دوم هجرى به دنيا آمد. در برخى از جنگهاى پيامبر(ص) حضور داشت و همراه امام على(ع) نيز در جنگ صفّين شركت كرد. معاويه سوگند ياد كرد كه در گوشهايش، سرب گداخته بريزد. گفتهاند: وى، يك سال در مكّه مجاور شد و همانجا درگذشت و در قبرستان مهاجران در فخ، به خاك سپرده شد. نيز گفتهاند: در سال 65 يا 68 در مدينه درگذشت.
[4]. احنف بن قيس بن معاويه تميمى سعدى، در زمان پيامبر(ص) اسلام آورد؛ ولى ايشان را نديد. او به بردبارى و آقايى، شهره است. از فرماندهان لشكر عمر در فتح خراسان و فرماندهان لشكر عثمان در فتح مرو بود. در جنگ جَمَل به همراه چهارهزار نفر از قبيلهاش، از جنگ با اميرمؤمنان(ع) دست كشيد و از سپاهيان همراه عايشه، كنارهگيرى كرد. او از فرماندهان لشكر اميرمؤمنان در جنگ صفّين بود. وى جايگاه نيكويى نزد معاويه داشت؛ ولى از ستايش اميرمؤمنان(ع) و مدح ايشان كوتاه نمىآمد. امام حسين(ع) قبل از قيام ، با وى مكاتبه كرد؛ ولى جوابى نداد. او در سال 67 ق، از دنيا رفت.
[5]. طِرِمّاح بن عَدىّ بن عبداللّه خيبرى طايى، شاعر و از ياران اميرمؤمنان(ع) و فرستاده ايشان به نزد معاويه بود. طِرِمّاح و گروهى از كوفيان از قبيله مَذحِج، براى يارى امام حسين(ع) حركت و با امام(ع) و يارانش در منزل عُذَيب، ملاقات كردند. او راه كوفه را به آنان نشان داد. وى از امام(ع) اجازه گرفت تا براى خانواده اش خرجى ببرد و سپس برگردد و وقتى بازگشت، در راه، خبر شهادت امام(ع) به وى رسيد.
[6]. ابو العبّاس عبداللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب، در مكّه در شِعب ابى طالب، سه سال پيش از هجرت، به دنيا آمد و در سال هشتم هجرى، همان سال فتح مكّه، به مدينه مهاجرت كرد. وى مشاور عمر و در زمان عثمان، اميرالحاج بود و در زمان خلافت اميرمؤمنان(ع)، همراه و ياور و مشاور و يكى از فرمانداران و فرماندهان نظامى بود. او عالِمى سخنور بود و جايگاهى بلند در تفسير، حديث و فقه داشت. در دانش، شاگرد اميرمؤمنان(ع) بود و بِدان افتخار مىكرد. او در تبعيدگاهش در طائف در سال 68 هجرى در سنّ 71 سالگى از دنيا رفت.
[7]. عبداللّه بن عمر بن خطّاب، پيش از هجرت به دنيا آمد و به همراه پدرش در مكّه اسلام آورد. آنگاه به مدينه هجرت كرد. وى در جنگ احزاب و ساير جنگ ها شركت داشت. در كتب اهل سنّت، از وى روايتهاى بسيارى نقل شده است. عمر، با عضويت او در اعضاى شوراى خلافت، مخالفت كرد و مىگفت: شايستگى خلافت ندارد؛ بلكه نمىتواند همسر خود را هم طلاق بدهد. ولی سپس يكى از اعضاى شورا قرار گرفت، مشروط بر آنكه كارى بر عهدهاش نباشد. پس از خلافت عثمان، وى از سياست كناره گرفت. او با معاويه و يزيد، بيعت كرد. وى در جنگهاى اميرمؤمنان(ع) همراه ايشان نبود و از دشمنان ايشان هم نبود. او در سال 74 هجرى در هشتادوچهار سالگى در گذشت.
[8]. عَمره دختر عبد الرحمان بن سعد بن زراره انصارى مدنى، از قبيله بنىنجّار است كه در سال 21 هجرى به دنيا آمد. وى تابعى و زنى مورد وثوق بود كه در خانه عايشه زندگى مىكرد. وى از عايشه و امّسلمه روايت كرده است و زنى دانشمند بود.
[9]. همّام بن غالب بن صعصعه – كه كنيهاش ابوفراس و معروف به فرزدق است- در سال 25 هجرى در بصره به دنيا آمد. وى از ياران اميرمؤمنان، امام حسين و امام زينالعابدين(ع) است. قصيدهاش در مدح امام زينالعابدين(ع) در حضور هشام بن عبد الملك، معروف است و بيت آغاز آن، چنين است:
اين، كسى است كه سرزمين بطحا، جاى گامهايش را مىشناسد / و كعبه و حرم و غيرحرم، او را مىشناسند.
هشام، از شنيدن اين اشعار خشمگين شد و دستور داد فرزدق را زندانى كنند. او را در عَسفان (ميان مكّه و مدينه) زندانى كردند و امام زينالعابدين(ع) دوازده هزار درهم صله بهخاطر آن شعر، به وى داد؛ ولى فرزدق، آن را نپذيرفت و گفت كه تنها براى پاداش اخروى، آن را سروده است و تنها با اصرار امام(ع) آن را پذيرفت. وى در سال 110 هجرى پس از سفرى به عراق، شام و جزيره (شمال عراق و سوريه) درگذشت.