از مدینه تا مدینه | قسمت هفتم: امام حسین(ع) در مسیر کوفه

چکیده
از درس‌های مهم نهضت اباعبدالله الحسین(ع)، از جمله رخداد رودررویی کاروان امام حسین و لشکر حرّ این است که کارزار یزید و حسین، در ظاهر، مقابله‌ی اسلام و کفر نبود بلکه کارزار دو نوع دین‌داری و دو تفسر از دین بود؛ تفسیری که دین را برای ارزش‌های متعالی آن و تأمین سعادت دنیا و آخرت می‌خواهد، در برابر تفسیری که به دین نگاهی ابزاری دارد و از آن به‌مثابه‌ی نقابی برای فریب مردم و تأمین خواهش‌های نفسانی خویش بهره می‌گیرد.

بشرا آنلاین : همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسه‌ی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود:

قسمت هفتم: امام حسین(ع) در مسیر کوفه

 

یکم: رخدادها و گزارش‌ها

1. نامه امام(ع) به مردم كوفه

الأخبار الطوال: مَضَى الحُسَينُ(ع) حَتّى إذا صارَ بِبَطنِ الرُّمَّةِ كَتَبَ إلى أهلِ الكوفَةِ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنينَ بِالكوفَةِ، سَلامٌ عَلَيكُم، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ كِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وَرَدَ عَلَيَّ بِاجتِماعِكُم لي، وتَشَوُّقِكُم إلى قُدومي، وما أنتُم عَلَيهِ مُنطَوونَ مِن نَصرِنا، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَأَحسَنَ اللّهُ لَنا ولَكُمُ الصَّنيعَ، وأثابَكُم عَلى ذلِكَ بِأَفضَلِ الذُّخرِ، وكِتابي إلَيكُم مِن بَطنِ الرُّمَّةِ، وأنَا قادِمٌ عَلَيكُم، وحَثيثُ السَّيرِ إلَيكُم، وَالسَّلامُ.

الأخبار الطِّوال: چون حسين(ع) به منطقه بطنُ الرُّمّه رسيد، براى كوفيان چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسين بن على، به برادران مؤمنش در كوفه. درود بر شما! به‌راستى كه نامه مسلم بن عقيل به من رسيد كه شما براى من، انجمن كرده‌ايد و مشتاق آمدن من هستيد و عزم يارى دادن ما و گرفتن حقّ ما را داريد. خداوند، براى ما و شما، نيكى پيش آورد و در برابر اين كار، بهترين پاداش را به شما بدهد. من، اين نامه را از بطن الرُّمّه براى شما نوشتم و شتابان، پيش شما مى‌آيم. و السّلام!».

اين نامه را با قيس بن مُسهِر صَيداوى فرستاد و چون قيس به قادسيه رسيد، حُصَين بن نُمَير، او را دستگير كرد و پيش عبيداللّه بن زياد فرستاد. چون او را نزد ابن زياد بردند، بر عبيداللّه، تندى كرد و ابن زياد، دستور داد او را از فراز بام قصر (دار الحكومه)‌، به ميدان افكندند و كشته شد. (همان، 164-167، ح 1444)

این گزارش در تاریخ طبری و الملهوف با تفصیل بیشتری نقل شده است.

2. نامه يزيد به ابن‌زياد براى كشتن امام(ع)

تاريخ اليعقوبى: حسين از مكّه رو به سوى عراق نهاد و يزيد، به عبيداللّه بن زياد -كه او را بر عراق گمارده بود- نوشت: «به من، گزارش شده كه مردم كوفه، درباره آمدن حسين به كوفه، به او نامه نوشته‌اند و او از مكّه به سوى آنان حركت كرده و شهر تو، از ميان همه شهرها و روزگارت، از ميان همه روزها به او دچار شده است. اگر او را كُشتى، كه هيچ؛ وگرنه به نَسَب خودت و پدرت عُبَيد، باز خواهى گشت. زنهار، كه او از دستت در نرود!». (همان، ص 127، ح 1419)

3. گرفتن اموال ارسالی از یمن برای یزید

الملهوف: حسين(ع) حركت كرد تا به تنعيم رسيد و در آن‌جا كاروانى را ديد كه بارش هديه‌اى بود كه بَحير بن رَيسان حِميَرى (كارگزار يمن) براى يزيد بن معاويه، فرستاده بود. حسين(ع) هديه را گرفت؛ زيرا زمام كارهاى مسلمانان، به دست او بود. سپس به شتربانان كاروان فرمود: «هركس بخواهد با ما به عراق بيايد، كرايه‌اش را مى‌پردازيم و با او خوش‌رفتارى مى كنيم، و هركس دوست دارد از ما جدا شود، كرايه‌اش را به اندازه راهى كه پيموده، مى‌پردازيم». پس گروهى با او رفتند و ديگران، سر باز زدند. (همان، ص 135، ح 1427)

4. دعوت امام(ع) از زُهَير بن قَين

الأخبارُ الطِوال: حسين(ع) به زَرود رسيد و خيمه برافراشته‌اى ديد. در مورد آن پرسيد. گفتند: از آنِ زُهَير بن قَين است. او به حج رفته بود و از مكّه به كوفه مى‌آمد.

حسين(ع) نزد او فرستاد كه: «به ديدارم بيا تا با تو سخن بگويم». او از ديدار، سر باز زد.

همسر زُهَير كه همراهش بود، به او گفت: سبحان اللّه! !فرزند پيامبر خدا(ص)، به سوى تو مى‌فرستد و تو، پاسخ نمى‌دهى؟!

پس برخاست و به سوى حسين(ع) رفت و چيزى نگذشت كه با چهره درخشان، بازگشت. آن‌گاه، دستور داد خيمه‌اش را بركندند و آن را در كنار خيمه حسين(ع)، برپا كردند. سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. با برادرت برو تا به منزلت برسى. من، جان خود را آماده مرگ در كنار حسين(ع) كرده‌ام. پس به ياران همراهش گفت: هر يك از شما شهادت را دوست دارد، بِايستد و هركس نمى‌پسندد، برود. هيچ‌يك، همراه او نمانْد و همگى با همسر و برادرش رفتند تا به كوفه رسيدند. (همان، ص 175، ح 1449)

5. خبر شهادت مسلم بن عقیل

الأخبار الطوال: حسين(ع) چون از زَرود حركت كرد، مردى از بنى اسد را ديد و از او در باره اخبار كوفه پرسيد. گفت: هنوز از كوفه بيرون نيامده بودم كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كشته شدند و خودم ديدم كه كودكان، پاهاى آن دو را گرفته بودند و بر زمين مى‌كشيدند.

امام حسين(ع) فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ راجِعُونَ». جان‌هاى خود را به خداوند، وامى‌گذاريم».

آن مرد به امام حسين(ع) گفت: اى پسر پيامبر خدا! تو را به خدا سوگند مى‌دهم كه جان خود را و جان‌هاى خاندانت را كه همراه تو مى‌بينم، حفظ كنى. به جاى خود، برگرد و رفتن به كوفه را رها كن. به خدا سوگند، در آن شهر، براى تو ياورى نيست.

فرزندان عقيل -كه همراه حسين(ع) بودند- گفتند: ما را پس از مرگ برادرمان مسلم، نيازى به زندگى نيست و هرگز بازنمى‌گرديم تا كشته شويم.

حسين(ع) فرمود: «پس از ايشان، خيرى در زندگى نيست».

آن‌گاه حركت كرد و چون به منزل زُباله رسيد، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد -كه او را به درخواست مسلم‌، با نامه‌اى حاكى از بى‌وفايى و پيمان‌شكنىِ مردم كوفه بعد از بيعتشان، گسيل داشته بودند- رسيد.

حسين(ع) چون آن نامه را خواند، به‌درستىِ خبر كشته شدن مسلم و هانى، يقين كرد و سخت اندوهگين شد. آن مرد، خبر كشته شدن قيس بن مُسهِر را هم داد؛ همان پيكى كه امام(ع) او را از بطن الرُّمّه، فرستاده بود.

گروهى از ساكنان منزل‌هاى ميان راه كه به امام(ع) پيوسته بودند و مى‌پنداشتند امام عليه السلام پيش ياران و پيروان خود خواهد رفت، چون اين خبر را شنيدند، پراكنده شدند و كسى جز ياران خاصّ حسين(ع) باقى نماند. (همان، ص 195، ح 1462)

تاريخ الطبرى: بكر بن مُصعَب مُزَنى مى‌گويد : حسين(ع) به هيچ آبگاهى نمى‌رسيد، جز آن كه مردمِ آن‌جا به دنبال وى مى‌آمدند. تا به زُباله رسيد و از كشته شدن … عبد اللّه بن یُقطُر، آگاه شد …

6. ترخیص همراهان

در منزل زُباله، اين خبر به حسين(ع) رسيد. آن‌گاه، نوشته‌اى بيرون آورد و براى مردم خواند:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ قَد أتانا خَبَرٌ فَظيعٌ؛ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ وعَبدِ اللّهِ بنِ یَقْطُرٍ، وقَد خَذَلَتنا شيعَتُنا؛ فَمَن أحَبَّ مِنكُمُ الاِنصِرافَ فَليَنصَرِف، لَيسَ عَلَيهِ مِنّا ذِمامٌ.

«به نام خداى بخشنده مهربان. امّا بعد، گزارشى دردناك و ناگوار، رسيده است: كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبداللّه بن یَقطر. شيعيان ما، ما را تنها گذاشته‌اند. هركس از شما مى‌خواهد، بازگردد. بازگردد كه حقّى بر او نداريم».

مردم، يكباره از گِرد وى پراكنده شدند و راه راست و چپ در پيش گرفتند و او ماند و يارانش كه از مدينه با وى آمده بودند. او اين كار را از آن‌رو كرد كه گمان داشت باديه‌نشينان، به اين پندار از پىِ او آمده‌اند كه او به سوى شهرى مى‌رود كه مردمش به اطاعت وى، استوارند و [با حوادث پيش آمده‌، ديگر] نخواست با وى بيايند و ندانند كجا مى‌روند، و خوب مى‌دانست كه وقتى معلومشان كند، جز آن‌ها كه مى‌خواهند جانبازى كنند و با وى بميرند، كسى همراهش نمى‌مانَد. (همان، ص 203، ح 1469)

7. شهادت پيك‌هاى امام حسين(ع)

بر پايه گزارش منابع تاريخى، سه تن از پيك‌هاى امام حسين(ع) توسّط ابن زياد، به شهادت رسيده‌اند:

1 . ابو رَزين سليمان

سليمان، از خدمت‌گزاران امام حسين(ع) بود و از‌اين‌رو، «سليمان مَولَى الحسين(ع)» ناميده مى‌شد. وى، نخستين شهيد نهضت حسينى است؛ چراكه او، حامل نامه يارى‌طلبىِ امام(ع) به سران بصره بود و يكى از آنان به نام مُنذِر بن جارود، در شبى كه ابن زياد مى‌خواست صبح روز بعد از آن به سوى كوفه حركت كند، موضوع را به وى گزارش كرد و ابن زياد هم سليمان را فراخواند و گردن زد.

2 . عبداللّه بن يَقطُر

در برخى گزارش‌ها آمده كه ابن يَقطُر، نامه امام(ع) را براى مسلم مى‌برد كه دستگير و شهيد گرديد و در برخى گزارش‌ها نيز وى حامل نامه مسلم به امام(ع) دانسته شده است. برخى نيز شهادت وى را در كربلا گفته‌اند.

3 . قيس بن مُسْهِر

قيس، پيكى بسيار فعّال بود و بارها از كوفه براى امام(ع) پيام برد و پيام امام(ع) را به كوفيان رساند. (همان، ص 210-211)

8. يادكرد امام(ع) از شهادت يحيى بن زكريّا

الإرشاد: عن عليّ بن يزيد عن عليّ بن الحسين خَرَجنا مَعَ الحُسَينِ(ع)، فَما نَزَلَ مَنزِلاً ولَا ارتَحَلَ مِنهُ، إلّا ذَكَرَ يَحيَى بنَ زَكَرِيّا(ع) وقَتلَهُ. وقالَ يَوما: ومِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ، أنَّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا(ع) اُهدِيَ إلى بَغِيٍّ مِن بَغايا بَني‌إسرائيلَ.

الإرشاد -به نقل از على بن يزيد، از امام زين العابدين(ع)- : با حسين(ع) حركت كرديم. ايشان در هيچ منزلى فرود نيامد و از آن‌جا برنخاست، جز آن‌كه از يحيى بن زكريّا(ع) و شهادت او، ياد كرد. روزى فرمود: «از پستىِ دنيا در نزد خدا، اين كه سر يحيى بن زكريّا به بدكاره‌اى از بدكاران بنى‌اسرائيل، هديه شد». (همان، ص 128و129، ح 1421)

9. رؤیای امام(ع) در منزلگاه عَقَبه

كامل الزيارات عن شهاب بن عبد ربّه عن أبي عبداللّه لَمّا صَعِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ(ع) عَقَبَةَ البَطنِ، قالَ لِأَصحابِهِ: ما أرانی إلّا مَقتولاً، قالوا: وما ذاكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ؟ قالَ: رُؤيا رَأَيتُها فِي المَنامِ، قالوا: وما هِیَ، قالَ: رَأَيتُ كِلابا تَنهَشُنی، أشَدُّها عَلَيَّ كَلبٌ أبقَعُ.

كامل الزيارات -به نقل از امام صادق(ع)- : چون حسين بن على(ع) بر بالاى عَقَبة‌البَطْن رفت، به يارانش فرمود: «من، حتماً كشته خواهم شد».

گفتند: چه‌طور يقين كردى، اى اباعبداللّه؟

فرمود: «به سبب خوابى كه ديدم».

گفتند: آن خواب، چيست؟

فرمود: «سگ‌هايى را ديدم كه بر من حمله كردند و سخت‌ترين حمله، از سوى سگى سياه و سفيد بود». (همان، ص 212 و 213، ح 1474)

10. گزارشی جدید از وضعیت کوفه

الإرشاد … سپس حركت كرد تا به بَطْن العَقَبه رسيد و در آن‌جا فرود آمد. پيرمردى از بنى عِكْرِمه به نام عمرو بن لوذان با امام(ع) ديدار كرد و پرسيد: كجا مى‌روى؟ حسين(ع) به وى فرمود: «كوفه».

پيرمرد گفت: تو را به خدا سوگند، بازگرد. به خدا سوگند، جز بر نيزه‌ها و شمشيرهاى تيز، وارد نمى‌شوى. كسانى كه به دنبال شما فرستاده‌اند، اگر كار جنگ را خود، انجام مى‌دادند و كارها را آماده مى‌كردند تا شما بر آن‌ها وارد مى‌شدى، رفتن، قابل قبول بود؛ امّا با چنين وضعى كه گزارش مى‌كنى، من عقيده ندارم كه بروى.

امام(ع) به وى فرمود: «اى بنده خدا! رأى تو، بر من، پنهان نيست؛ ليكن خواست خداوند متعال، مغلوب نمى‌شود».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، آنان مرا رها نمى‌كنند تا اين خونِ بسته را از درونم بيرون كشند و وقتى چنين كردند، خداوند، كسى را بر آنان مسلّط مى‌كند كه خوارشان سازد و خوارترينِ مردمان شوند». (همان، ص 214، ح 1475)

11. بسته شدن راه بر امام(ع) توسّط حُر

تاريخ الطبرى … [کاروان حسین] از منزلگاه شَراف روان شدند. اوّلِ روز را با شتاب، راه پيمودند تا روز به نيمه رسيد. آن‌گاه، يكى گفت: اللّه أكبر!

حسين(ع) فرمود: «اللّه اكبر! براى چه تكبير گفتى؟».

گفت: نخلستان ديدم.

دو مرد اسدى گفتند: هيچ‌گاه در اين‌جا، حتّى يك نخل نديده‌ايم.

حسين(ع) فرمود: «پس به نظر شما، چه ديده است؟».

به نظر ما، گردن اسبان و سرنيزه‌ها را ديده است.

فرمود: «به خدا، نظر من نيز همين است».

آن‌گاه، حسين(ع) فرمود: «آيا پناهگاهى هست كه به سوى آن برويم و آن را پشت سرِ خويش نهيم و با اين قوم، از يك سمت، مقابله كنيم؟».

گفتيم: آرى؛ ذوحُسُم، پهلوى توست. از سمت چپ، به سوى آن مى‌پيچى. اگر زودتر از اين قوم به آن‌جا برسى‌، چنان مى‌شود كه مى‌خواهى.

پس حسين(ع)، از طرف چپ، راه آن‌جا را پيش گرفت. ما نيز با وى پيچيديم و خيلى زود، گردن اسبان، نمودار شد و آن‌ها را آشكارا ديديم. آن‌ها چون ديدند كه ما راه را كج كرديم، به طرف ما پيچيدند، گويى نيزه‌هاشان، شاخ نخل‌ها بود و پرچم‌هاشان، بال پرندگان.

شتابان، به سوى ذوحُسُم رفتيم و زودتر از آن‌ها به آن‌جا رسيديم. حسين(ع)، فرود آمد و فرمان داد تا خيمه‌هاى او را برپا كردند. آن‌گاه، آن قوم -كه يك هزار سوار بودند- همراه حُرّ بن يزيد تميمى يَربوعى آمدند. او و سپاهش در گرماى نيم‌روز، مقابل حسين(ع) ايستادند. حسين(ع) و يارانش، دستار [بر سر] و شمشير به كمر داشتند.

12. آب‌رسانی حسین و یارانش به لشگر حُرّ

حسين(ع) به جوانانش فرمود: «به اين جماعت، آب بدهيد و سيرابشان كنيد. اسبان را نيز سيراب كنيد».

گروهى از جوانان برخاستند و به آنان، آب دادند تا سيراب شدند. آنان، مى‌آمدند و كاسه‌ها و ظرف‌هاى سنگى و طشت‌ها را از آب، پُر مى‌كردند و نزديك اسبى مى‌بردند و چون سه يا چهار يا پنج بار مى‌خورد، از پيشِ او مى‌بردند و اسب ديگر را آب مى‌دادند، تا همه سپاه را آب دادند.

هم‌چنين لَقيط، از على بن طَعّان مُحاربى براى من (هشام) نقل كرد كه: با حُرّ بن يزيد بودم و با آخرين دسته از ياران وى رسيديم. چون حسين(ع) ديد كه من و اسبم تشنه‌ايم، فرمود: «راويه را بخوابان» كه راويه نزد من، معناى مَشك مى‌داد.

آن‌گاه فرمود: «برادرزاده! شتر را بخوابان». و من، شتر را خوابانيدم.

فرمود: «آب بنوش».

من، نوشيدن آغاز كردم و چون مى‌نوشيدم، آب از مشك ، بيرون مى‌ريخت. حسين(ع) فرمود: «مشك را بپيچ»، و من ندانستم چه كنم. حسين(ع) آمد و مَشك را كج كرد و من، آب نوشيدم و اسبم را هم آب دادم …

13. سخنرانی امام در برابر لشگر حُرّ

حُر، هم‌چنان در مقابل حسين(ع) بود، تا وقت نماز رسيد؛ نماز ظهر. حسين(ع) به حَجّاج بن مَسروق جُعْفى فرمود كه اذان بگويد و او اذان گفت. چون وقت اقامه گفتن رسيد، حسين(ع) با ردا و عبا و نَعلَين، بيرون آمد. ستايش خدا كرد و او را سپاس گزارد و آن‌گاه فرمود:

«إنَّها مَعذِرَةٌ إلَى اللّهِ عز و جل وإلَيكُم؛ إنّي لَم آتِكُم حَتّى أتَتني كُتُبُكُم، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم: أنِ اقدَم عَلَينا؛ فَإِنَّهُ لَيسَ لَنا إمامٌ، لَعَلَّ اللّهَ يَجمَعُنا بِكَ عَلَى الهُدى. فَإِن كُنتُم عَلى ذلِكَ فَقَد جِئتُكُم، فَإِن تُعطوني ما أطمَئِنُّ إلَيهِ مِن عُهودِكُم ومَواثيقِكُم اَقدَم مِصرَكُم، وإن لَم تَفعَلوا وكُنتُم لِمَقدَمي كارِهينَ انصَرَفتُ عَنكُم إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ إلَيكُم!»

«اى مردم! اين، عذرى است به درگاه خداوند عز و جل و شما. من، پيش شما نيامدم، تا نامه‌هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان آمدند كه: به سوى ما بيا كه پيشوايى نداريم. شايد خدا به وسيله تو، ما را بر هدايت، فراهم آورَد.

اگر بر اين قراريد، آمده‌ام. اگر عهد و پيمانى مى‌سپاريد كه بِدان اطمينان يابم، به شهر شما مى‌آيم، و اگر چنين نكنيد و آمدنِ مرا خوش نمى‌داريد، از پيش شما بازمى‌گردم و به همان‌جا مى‌روم كه از آن، به سوى شما آمده‌ام».

آنان، در مقابل وى، خاموش ماندند و به مؤذّن گفتند كه: اقامه بگو. او نيز اقامه نماز را گفت.

حسين(ع) به حُر فرمود: «مى‌خواهى با ياران خويش، نماز بگزارى؟».

گفت: نه. تو نماز مى‌گزارى و ما نيز به تو اقتدا مى‌كنيم.

پس حسين(ع) با آنان، نماز خواند. آن‌گاه به درون [خيمه] رفت و يارانش به دور وى، گِرد آمدند. حُر نيز به جاى خويش رفت و وارد خيمه‌اى شد كه برايش زده بودند. جمعى از يارانش، دور او جمع شدند و بقيّه يارانش نيز به صفى كه داشتند، رفتند و از نو، صف بستند و هر كدامشان، عنان مَركب خويش را گرفته، در سايه آن، نشسته بود.

وقتى عصر شد، حسين(ع) فرمود: «براى حركت، آماده شويد».

پس از آن، بيرون آمد و مؤذّن خويش را خواند و او نداى نماز عصر داد و اقامه گفت. سپس حسين(ع)، پيش آمد و با قوم، نماز گزارد و سلام نماز را گفت. آن‌گاه، رو به جماعت كرد و ستايش خدا كرد و او را سپاس گزارد و سپس فرمود:

«أمّا بَعدُ، أيُّهَا النّاسُ! فَإِنَّكُم إن تَتَّقوا وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى للِّهِ، ونَحنُ أهلُ البَيتِ أولى بِوِلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ، وإن أنتُم كَرِهتُمونا، وجَهِلتُم حَقَّنا، وكانَ رَأيُكُم غَيرَ ما أتَتني كُتُبُكُم، وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُم، اِنصَرَفتُ عَنكُم».

«امّا بعد، اى مردم! اگر پرهيزگار باشيد و حق را براى صاحب حق بشناسيد، بيشتر مايه رضاى خداست. ما اهل‌بيت، به كار خلافت شما از اين مدّعيان ناحق -كه با شما رفتار ظالمانه دارند- شايسته‌تريم. اگر ما را خوش نداريد و حقّ ما را نمى‌شناسيد و رأى شما، جز آن است كه در نامه‌هايتان به من رسيده و فرستادگانتان به نزد من آورده‌اند، از پيش شما بازمى‌گردم».

حُرّ بن يزيد گفت: به خدا، ما نمى‌دانيم اين نامه‌ها كه مى‌گويى، چيست!

حسين(ع) فرمود: «اى عُقبة بن سَمعان! دو خورجينى را كه نامه‌هاى آنها در آن است، بياور».

عُقبه، دو خورجين پُر از نامه آورد و پيشِ روى آن‌ها ريخت.

حُر گفت: ما جزو اين گروهى كه به تو نامه نوشته‌اند، نيستيم. به ما دستور داده‌اند كه وقتى به تو رسيديم‌، از تو جدا نشويم تا تو را نزد عبيداللّه بن زياد ببريم.

حسين(ع) فرمود : «مرگ، از اين كار به تو نزديك‌تر است».

14. جلوگیری لشگر حُرّ از بازگشت امام حسین(ع)

آن‌گاه، حسين(ع) به ياران خويش فرمود: «برخيزيد و سوار شويد».

پس ياران وى، سوار شدند و منتظر ماندند تا زنانشان نيز سوار شدند. آن‌گاه به ياران خود فرمود: «برگرديم»!

چون خواستند كه برگردند، جماعت، از رفتنشان مانع شدند. حسين(ع) به حُر فرمود : «مادرت عزادارت شود! چه مى‌خواهى؟».

گفت: به خدا، اگر جز تو كسى از عرب، اين سخن را به من گفته بود و در اين وضع بود كه تو هستى، هر كه بود، از آرزو كردن عزادارى مادرش بر او دريغ نمى‌كردم؛ امّا به خدا، از مادر تو نمى‌توان سخن گفت، مگر به نيكوترين شكل.

حسين(ع) فرمود: «پس چه مى‌خواهى؟».

گفت: به خدا، مى‌خواهم تو را نزد عبيد‌اللّه بن زياد ببرم.

حسين(ع) فرمود: «در اين صورت، به خدا كه با تو نمى‌آيم».

حُر گفت: در اين صورت، به خدا كه تو را وانمى‌گذارم.

اين سخن، سه بار از دو سو ، تكرار شد. چون سخن در ميان آن دو بسيار شد ، حُر گفت: به من، دستور جنگ با تو را نداده‌اند. فقط دستور داده‌اند كه از تو جدا نشوم تا تو را به كوفه برسانم. اگر اِبا دارى، راهى را در پيش بگير كه تو را به كوفه نرساند و تو را به سوى مدينه هم نبَرَد، كه ميان من و تو، عادلانه باشد ، تا من براى ابن زياد، نامه بنويسم و تو نيز اگر مى‌خواهى به يزيد، نامه بنويسى، بنويسى، يا اگر مى‌خواهى به ابن زياد بنويسى، بنويسى. شايد خدا تا آن وقت، كارى پيش آورد كه مرا از ابتلا به كار تو، معاف دارد.

[سپس] حُر گفت: پس، از اين راه برو.

حسين(ع) از راه عُذَيب و قادسيّه، به سمت چپ حركت كرد. ميان قادسيّه و عُذَيب، 38 ميل فاصله بود. پس حسين(ع) با ياران خويش به راه افتاد و حُر نيز با وى همراه بود. (همان، ص 219-227، ح 1479)

15. سخنرانى امام(ع) در ذى حُسُم[1]

تاريخ الطبری عن عقبة بن أبی العَيزار: قامَ حُسَينٌ(ع) بِذي حُسُمٍ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ: إنَّهُ قَد نَزَلَ مِنَ الأَمرِ ما قَد تَرَونَ، وإنَّ الدُّنيا قَد تَغَيَّرَت وتَنَكَّرَت، وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت جِدّا، فَلَم يَبقَ مِنها إلّا صُبابةٌ كَصُبابَةِ الإِناءِ، وخَسيسُ عَيشٍ كَالمَرعى الوَبيلِ. ألا تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ، وأنَّ الباطِلَ لا يُتَناهى عَنهُ! لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ اللّهِ مُحِقّا؛ فَإِنّي لا أرى المَوتَ إلّا شَهادَةً، ولا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما.

تاريخ الطبرى: حسين(ع) در ذى حُسُم ايستاد و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود: «كارها چنان شده كه مى‌بينيد! دنيا تغييريافته و به زشتى، گراييده است. خير آن، رفته و پيوسته بدتر شده و از آن، جز اندكى مانند قطره آبى در ته ظرف و مَعاشى ناچيز چون چراگاه كم‌مايه، باقى نمانده است. مگر نمى بينيد كه بر پايه حق، رفتار نمى‌شود و از باطل، دورى نمى‌گردد؟ حقّا كه مؤمن بايد [در اين شرايط] به ديدار خداوند راغب باشد، كه به نظر من، بايد شهادت را به جاى مرگ [طبيعى] برگزيد، نه زندگى با ستمگران را كه مايه رنج است».

زُهَير بن قَين بَجَلى برخاست و به ياران خويش گفت: شما سخن مى‌گوييد، يا من سخن بگويم؟ گفتند: تو سخن بگو.

پس زهير ، حمد خدا گفت و ثناى وى را به‌جا آورد و گفت: «اى پسر پيامبر! خدا تو را قرين هدايت بدارد! گفتار تو را شنيديم. به خدا اگر دنيا براى ما باقى بود و در آن، جاويد بوديم و يارى و پشتيبانى تو موجب جدايى از دنيا بود، قيام با تو را بر اقامت در دنيا ترجيح مى‌داديم.

حسين(ع) براى وى دعا كرد و در حقّش سخن نيك گفت. (همان، ص 244و245، ح 1485)

16. سخنرانى امام(ع) در منزلگاه بَيَضه

تاريخ الطبرى -به نقل از عقبة بن ابى عَيزار- : حسين(ع) در بَيَضه براى ياران خويش و ياران حُر، سخنرانى كرد. نخست حمد و سپاس خدا را به‌جا آورد و سپس فرمود:

«أيُّهَا النّاسُ! إنَّ رَسولَ اللّهِ(ص) قالَ:«مَن رَأى سُلطانا جائِرا، مُستَحِلّاً لِحُرَم اللّهِ، ناكِثا لِعَهدِ اللّهِ، مُخالِفا لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ، يَعمَلُ في عِبادِ اللّهِ بِالإِثمِ وَالعُدوانِ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ ولا قَولٍ، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ». ألا وإنَّ هؤُلاءِ قَد لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ، وتَرَكوا طاعَةَ الرَّحمنِ، وأظهَرُوا الفَسادَ، وعَطَّلُوا الحُدودَ، وَاستَأثَروا بِالفَيءِ، وأحَلّوا حَرامَ اللّهِ، وحَرَّموا حَلالَهُ، وأنا أحَقُّ مَن غَيَّرَ».

«اى مردم! پيامبر خدا(ص) فرمود: هر كه حاكم ستمگرى را ببيند كه محرّمات خدا را حلال مى‌شمارد و پيمان خدا را مى‌شكند و بر خلاف سنّت پيامبر خدا مى‌رود و ميان بندگان خدا، با گناه و ستم، عمل مى‌كند، ولى با كردار و يا گفتار، بر او نشورد، بر خدا فرض است كه [در قيامت] او را به جايگاه همان ستمگر ببرد.

بدانيد كه اينان، به اطاعت شيطان درآمده‌اند و اطاعت خدا را رها كرده‌اند. تباهى آورده‌اند و حدود را معطّل نهاده‌اند و ثروت‌ها را به خويش اختصاص داده‌اند. حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده‌اند، و من، شايسته‌ترين فرد هستم براى اين‌كه اين چيزها را تغيير دهد.

نامه‌هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان با بيعت شما، نزد من آمدند كه: مرا تسليم نمى‌كنيد و از يارى‌ام بازنمى‌مانيد. اگر به بيعت خويش عمل كنيد، رشد مى‌يابيد. من، حسين پسر على و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا(ص) هستم. جانم با جان‌هاى شماست و كسانم با كسانِ شمايند و من، مقتداى شمايم.

اگر به عهد خود رفتار نكنيد و پيمان خويش را بشكنيد و بيعت مرا از گردن خويش برداريد، به جان خودم سوگند كه اين از شما تازه نيست، كه با پدرم، برادرم و عموزاده‌ام نيز چنين كرديد. فريب‌خورده، كسى است كه فريب شما را بخورد. اقبال خويش را گم كرده‌ايد و نصيب خويش را به تباهى داده‌ايد. هر كه پيمان بشكند، به ضرر خويش مى‌شكند. زود است كه خدا‌، مرا از شما بى‌نياز گرداند. درود و رحمت و بركات خداوند، بر شما باد!». (همان، ص 251، ح 1490)

17. آمدن چهار نفر از کوفه به سوی امام

أنساب الأشراف: حرّ بن يزيد، با يارانش به سمت عُذَيب الهِجانات مى‌رفتند كه چهار نفر را ديدند كه سوار بر مركب‌هاى خويش از كوفه مى‌آمدند و «كامل»، اسب نافع بن هلال را يدك مى‌كشيدند. اين چهار نفر، نافع بن هلال مرادى، عمرو بن خالد صَيداوى و غلامش سعد و مُجَمِّع بن عبداللّه بن عائذى از قبيله مَذحِج بودند. حر گفت: اينان، از كسانى نيستند كه با شما آمدند. من آن‌ها را حبس مى‌كنم، يا برمى‌گردانم. حسين(ع) فرمود: «در اين صورت، از آنان، همانند خويش، دفاع مى‌كنم. آن‌ها ياران و پشتيبانان من‌اند و تو تعهّد كرده بودى كه متعرّض من نشوى تا نامه‌اى از ابن زياد به سوى تو بيايد». حُر از آن‌ها دست برداشت.

وسَأَلَهُمُ الحُسَينُ(ع) عَنِ النّاسِ، فَقالوا: أمَّا الأَشرافُ فَقد اُعظِمَت رِشوَتُهُم، ومُلِئَت غَرائِرُهُم لِيُستَمالَ وُدُّهُم، وتُستَنزَلَ نَصائِحُهُم، فَهُم عَلَيكَ إلبٌ واحِدٌ، وما كَتَبوا إلَيكَ إلّا لِيَجعَلوكَ سوقا وكَسبا. وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ، فَأَفئِدَتُهُم تَهوي إلَيكَ، وسُيوفُهُم غَدا مَشهورَةٌ عَليكَ.

حسين(ع) از آنان درباره مردم پرسيد. گفتند: به بزرگان، رشوه‌هاى كلان داده‌اند و جوال‌هايشان پُر شده است تا دوستى‌شان جلب شود و از خيرخواهى، بازافتند. آنان بر ضدّ تو، متّفق‌اند. آنان برايت نامه ننوشتند، مگر براى آن‌كه شما را ابزار كسب و تجارت خويش قرار دهند. بقيّه ديگر مردمان نيز دل‌هايشان به تو مايل است و فردا شمشيرهايشان بر ضدّ تو بركشيده مى‌شود. (همان، ص 263-265، ح 1494)

18. يارى خواستن امام(ع) از عبيداللّه بن حُر

تاريخ الطبرى -به نقل از ابو مِخنَف- : حسين(ع) به راه ادامه داد تا به قصر (منزلگاه) بنى‌مُقاتل رسيد. آن‌جا فرود آمد و خيمه‌اى برپا شده ديد.

حسين بن على(ع) پرسيد: «اين خيمه، از آنِ كيست؟». گفتند: از آنِ عبيداللّه بن حُرّ جُعفى[2] است.

فرمود: «او را نزد من فرا خوانيد» و قاصدى به سوى او فرستاد. قاصد، چون نزد او رسيد، گفت: اين، حسين بن على است كه تو را فرامى‌خوانَد.

عبيد اللّه بن حُر، استرجاع كرد (اِنّا للّه گفت) و گفت: به خدا سوگند، از كوفه بيرون نيامدم، مگر بِدان جهت كه مبادا حسين، وارد كوفه شود و من در آن‌جا باشم. به خدا سوگند، نمى‌خواهم او را ببينم و او مرا ببيند.

قاصد آمد و به حسين(ع) خبر داد. حسين(ع) كفش‌هايش را پوشيد و برخاست و [رفت تا] بر او وارد شد. سلام كرد و نشست و آن‌گاه ، او را براى همراهى خود، دعوت كرد؛ ولى پسر حُر، سخن خود را تكرار كرد.

فَقالَ: فَإِن لا تَنصُرنا فَاتَّقِ اللّهَ أن تَكونَ مِمَّن يُقاتِلُنا، فَوَاللّهِ لا يَسمَعُ وَاعِيَتَنا أحَدٌ ثُمَّ لا يَنصُرُنا إلّا هَلَكَ.

حسين(ع) فرمود: «اگر ما را يارى نمى‌كنى، از خدا بترس كه با كسانى باشى كه با ما نبرد مى‌كنند . به خدا سوگند، كسى كه صداى يارى ما را بشنود و ما را يارى نكند، نابود مى‌شود».

پسر حُر گفت: اين، هرگز نخواهد شد، إن شاء اللّه! حسين(ع) برخاست و به اقامتگاه خود آمد. (همان، ص 269-271، ح 1496)

الفتوح: [در منابع دیگر آمده است که عبیدالله بن حر، اسب و شمشیر خود را به امام حسین پیشکش کرد] …

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ(ع): يَابنَ الحُرِّ ! ما جِئناكَ لِفَرَسِكَ وسَيفِكَ ! إنَّما أتَيناكَ لِنَسأَلَكَ النُّصرَةَ، فَإِن كُنتَ قَد بَخِلتَ عَلَينا بِنَفسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا في شَيءٍ مِن مالِكَ، ولَم أكُن بِالَّذي أتَّخِذُ المُضِلّين عَضُدا؛ لاِنّي قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ(ص) وهُوَ يَقولُ: «مَن سَمِعَ داعِيَةَ أهلِ بَيتي ولَم يَنصُرهُم عَلى حَقِّهِم، إلّا أكَبَّهُ اللّهُ عَلى وَجهِهِ فِي النّارِ». ثُمَّ سارَ الحُسَينُ(ع) مِن عِندِهِ ورَجِعَ إلى رَحلِهِ.

حسين(ع) فرمود: «اى پسر حر! ما براى اسب و شمشير نيامديم. ما آمديم و از تو يارى خواستيم. اگر نسبت به جانت بُخل مى‌ورزى، ما را نيازى به ثروت تو نيست و من، گم‌راهان را ياور نمى‌گيرم. به‌راستى كه از پيامبر(ص) شنيدم كه مى‌فرمود: هركس فرياد خاندانم را بشنود و آنان را در طلب حقّشان يارى نكند، خداوند، او را با صورت، بر آتش مى‌افكند».

آن‌گاه حسين(ع) حركت كرد و به اقامتگاه خود بازگشت. چون فردا شد، حسين(ع) حركت كرد و پسر حُر، از اين‌كه يارى حسين(ع) را از دست داده بود، پشيمان شد. (همان، ص 274، ح 1499)

19. يارى خواستن امام(ع) از عمرو بن قيس مَشرقى

ثواب الأعمال -به نقل از عمرو بن قيس مَشرقى- : من و پسرعمويم در قصر (منزلگاه) بنى‌مُقاتل بر حسين(ع) وارد شديم و بر او سلام كرديم. پسرعمويم به وى گفت: اى اباعبداللّه! آن‌چه مى‌بينم، رنگ است، يا محاسنتان چنين است؟

فرمود: «رنگ است. پيرى در بنى‌هاشم، زودرس است». آن‌گاه به ما رو كرد و فرمود: «براى يارى من آمده‌ايد؟».

گفتم: من مردى كهنسال، بدهكار و عيالوارم و در دستم، امانت‌هاى مردم است و نمى‌دانم چه مى‌شود و دوست ندارم كه امانت‌ها از دست بروند. پسرعمويم نيز همين سخن را گفت.

قالَ لَنا: فَانطَلِقا فَلا تَسمَعا لي واعِيَةً، ولا تَرَيا لي سَوادا، فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِيَتَنا أو رَأى سَوادَنا فَلَم يُجِبنا ولَم يُغثِنا، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ عز و جل أن يَكُبَّهُ عَلى مَنخِرَيهِ فِي النّارِ.

فرمود: «پس برويد، تا فرياد ما را نشنويد و سياهىِ [كاروانِ] ما را نبينيد؛ چراكه هركسى فرياد ما را بشنود و سياهىِ ما را ببيند و به ما پاسخ ندهد و يارى نرساند، بر خداوند فرض است كه او را با صورت، در آتش افكند». (همان، ص 281، ح 1501)

20. رؤياى شهادت و موضع علی‌اکبر(ع)

تاريخ الطبرى -به نقل از عُقْبة بن سَمعان- : وقتى آخر شب شد، حسين(ع) به ما فرمود كه آبگيرى كنيم. آن‌گاه دستور حركت داد و ما به راه افتاديم. وقتى از قصر (منزلگاه) بنى‌مُقاتل، حركت كرديم و لختى رفتيم، حسين(ع) چرتى زد و آن‌گاه بيدار شد و ‌فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ راجِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَــلَمِينَ» و اين را دو يا سه بار تكرار كرد.

پسرش على، بر اسب خويش آمد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ راجِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَــلَمِينَ» پدر جان! فدايت شوم! حمد و اِنّا لِلّه گفتن تو، براى چيست؟

فرمود: «پسرم! چُرتم گرفت و [در خواب] سوارى را بر اسبى ديدم كه گفت: اين قوم، حركت مى‌كنند و مرگ نيز به دنبال آن‌هاست. پس دانستم كه از مرگمان به ما خبر مى دهند».

گفت: پدر جان! خدا، برايت بد نياورد! مگر ما بر حق نيستيم؟

فرمود: «سوگند به آن كه بندگان به سوى او خواهند رفت، چرا».

گفت: پدر جان! پس اهمّيتى ندارد؛ چراكه بر حق، جان مى‌دهيم.

فرمود: «خدا، نيكوترين پاداشى را كه به خاطر پدرى به فرزندى داده، به تو بدهد!». (همان، ص 283، ح 1502)

21. نامه ابن‌زياد به حُر، جهت سخت‌گيرى بر امام(ع)

تاريخ الطبرى: حسين(ع) و حُر هم‌چنان با هم راه مى‌پيمودند تا به نينوا رسيدند؛ جايى كه حسين(ع)، آن را منزلگاه قرار داد.

سوارى بر اسبى اصيل، پديدار شد، به حرّ بن يزيد و يارانش سلام گفت؛ امّا به حسين(ع) و يارانش سلام نگفت. آن‌گاه نامه‌اى به حر داد كه از ابن زياد بود و چنين نوشته بود:

«وقتى نامه من به تو رسيد و فرستاده‌ام نزد تو آمد، بر حسين، سخت بگير و او را در بيابانِ بى‌حصار و آب، فرود آور. به فرستاده‌ام دستور داده‌ام با تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر بياورد كه دستور مرا اجرا كرده‌اى. والسّلام!». …

حُر، جماعت را وادار كرد كه در همان مكان بى‌آب و آبادى‌، فرود آيند.

گفتند: بگذار ما در اين دهكده، فرود آييم.

گفت: نه! به خدا، قدرت اين كار را ندارم. اين مرد را براى مراقبت از من فرستاده‌اند.

زُهَير بن قَين گفت: اى پسر پيامبر خدا! جنگ با اينان، آسان تر از جنگ با كسانى است كه پس از اين به مقابله ما مى‌آيند. به جان خودم سوگند، از پىِ اينان كه مى‌بينى ، كسانى به سوى ما مى آيند كه تاب مقابله با آن‌ها را نداريم.

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ(ع): ما كُنتُ لِأَبدَأَهُم بِالقِتالِ حسين(ع) فرمود: «من، كسى نيستم كه جنگ را آغاز كنم» …

و اين به روز پنج شنبه، دوم محرّم سال شصت‌ويكم بود. (همان، ص 287، ح 1505)

22. نامه ابن‌زياد به امام(ع)

الفتوح: حُرّ بن يزيد، با هزار سوار آمد و رو‌به‌روى حسين(ع)، فرود آمد. سپس به عبيداللّه بن زياد، خبر فرود آمدن حسين(ع) را به سرزمين كربلا نوشت. عبيداللّه بن زياد نيز به حسين(ع) چنين نوشت: «امّا بعد، اى حسين! خبر فرود آمدنت به كربلا، به من رسيده و اميرمؤمنان يزيد بن معاويه، به من نوشته است كه بستر نگُسترم و نانِ سير نخورم تا آن كه تو را به خداى داناى لطيف، ملحق كنم يا به حكم من و يزيد بن معاويه، گردن بنهى. والسّلام!».

هنگامى كه نامه رسيد، حسين(ع) آن را خواند. سپس آن را پرتاب كرد و فرمود: «قومى كه رضايتِ خودشان را بر رضايت آفريدگارشان مقدّم بدارند، رستگار نمى‌شوند». (همان، ص 401، ح 1540)

دوم: نکته‌ها و تحلیل

  1. امام حسین در مسیر کوفه طی نامه‌ای به دعوت‌کنندگان خویش [مردم کوفه] گزارش داد که نماینده‌ی ایشان – مسلم بن عقیل- آمادگی آنان را برای نصرت آن حضرت تأیید کرده، برای آنان دعا کرد و اعلام داشت که با شتاب به سوی آنان روان است؛ این یعنی حرمت گذاشتن به مردم.
  2. یزید که همه‌ی ترفندهایش برای کشتن امام حسین یا منصرف کردن وی از حرکت به‌سوی کوفه ناکام مانده بود، طیّ نامه‌ای به فرماندار کوفه دستور قتل امام را صادر کرد؛ زیرا یزید به کم‌تر از تسلیم حسین یا کشتن وی قانع نبود.
  3. امام حسین(ع)، که خلافت یزید را نامشروع و هرگونه تقویت آن را کمک به ظلم و ظالم می‌دانست، در اقدامی خردپذیر و حق‌طلبانه به مصادره‌ی هدایایی پرداخت که بعضی کارگزاران حکومت جور برای یزید راهی شام کرده بودند.
  4. یکی از کوشش‌های شایان تأمل و پرسش‌برانگیز در نهضت روشنگرانه و جهل‌ستیزانه‌ی امام حسین(ع) از زمان حضور در مکه تا روز عاشورا، تلاش آن حضرت برای یارگیری است؛ چه از طریق مکاتبه با بزرگان کوفه و بصره، چه در گفت‌وگو با افراد خاص در مکه و در مسیر کوفه و چه در فراخوان عام با سر دادنِ چندباره‌ی ندای «هل من ناصر ینصرنی» در روز عاشورا. این همه در حالی است که امام حسین در شب عاشورا و پس از قطعی شدن تصمیم دشمن برای جنگ، اندک یاران موجود را ترخیص کرده و به آنان پیشنهاد می‌کند صحنه را ترک گویند چون می‌داند که بود و نبود آنان نقشی در سرنوشت جنگ ندارد.

این دوگانگی در رفتار را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ یک پاسخ مهم به این پرسش آن است که حسین در اندیشه نجات انسان است و تا واپسین لحظات حیات می‌کوشد تا انسان یا انسان‌هایی را از دربندان جهل و نابخردی و همراهی با ستمگران رهایی بخشد، مانع ریخته شدن خون بی‌گناهان به دست آنان شود و زمینه عروج و بالا رفتن را برای آنان فراهم سازد. دعوت از افرادی مثل زهیر و عبیدالله بن حر و … در مسیر کوفه، با این تحلیل بهتر فهمیده می‌شود.

  1. خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی ابن عروه و پیک‌های امام حسین(ع)، رؤیاهای چندبارة امام در مسیر کوفه، گزارش‌های دریافتی از وضعیت کوفه، رو در رویی با لشگر حُر و … بر همراهان امام روشن کرد که این کاروان فرجامی جز جنگیدن و کشته شدن ندارد. ازاین‌رو امام خطاب به همراهان فرمود: «هرکس از شما می‌خواهد بازگردد، بازگردد که حقی بر او نداریم». بدین‌سان فرصتی فراهم کرد تا هرکس برای نان و آبی همراه حسین شده است در تصمیم خویش تجدید نظر کند.
  2. ارزش هر ظرفی با محتوای آن سنجیده می‌شود، دنیایی که در آن سَرِ پیامبری – حضرت یحیی- بنا به درخواست زنی هوسران و بدکاره از بدن جدا و به او هدیه می‌شود، ارزش دل بستن ندارد. حسین با یادآوری این رویداد تاریخی، از یک‌سو بی‌رغبتی خویش را به دنیا نشان می‌دهد و از سوی دیگر به فرجامی اشاره می‌کند که در انتظار او و همراهانش می‌باشد.
  3. یکی از پدیده‌های پرتکرار در گزارش‌های ناظر به نهضت امام حسین(ع) پدیده‌ی رؤیا و خواب است، از اولین شب که مسئله بیعت با یزید مطرح شد، در مدینه، تا عصر تاسوعا و شب عاشورا و در میانه‌‌های راه؛ این‌که اولاً به چه تعداد از این گزارش‌ها می‌توان اعتماد کرد و ثانیاً این رؤیاها به چه میزان بار معرفت‌شناختی دارد و می‌شود به مفاد آن‌ها تکیه کرد و ثالثاً آیا می‌توان هیچ تصمیمی از تصمیمات امام(ع) را ناشی از این رؤیاها دانست و به آن‌ها منتسب کرد؟ و پرسش‌های دیگری از این دست، که پاسخ دقیق و همه‌جانبه به آن مستلزم پژوهشی مستقل است اما آن‌چه به اختصار می‌توان گفت این است که قطعاً هیچ‌یک از این رؤیاها تنها منبع تصمیم و اقدام امام حسین(ع) نبوده است گرچه در پاسخ به بعضی پرسش‌ها مورد استناد قرار گرفته باشد.
  4. از برجسته‌ترین و پرنکته‌ترین رخدادهای مسیر مکه به کوفه، چگونگی مواجهه‌ی امام حسین(ع) با لشگر حُر است؛ آبرسانی امام حسین و یارانش به لشگر دشمن، اقتدای حُرّ و یارانش به امام حسین در نماز جماعت، تصریح امام به این‌که علت حرکت او به سوی کوفه در پاسخ به دعوت آنان بوده و اگر پشیمان شده‌اند برمی‌گردد، روشنگری امام درباره‌ی شایستگی‌های اهل‌بیت برای خلافت و زمامداری، افشاگری‌های امام حسین درباره‌ی شرایط نابسامان جامعة اسلامی و مسئولیت مسلمانان در برابر آن، برخورد سختگیرانه و توأم با ادب حُر با امام، جلوگیری حُر از ادامه‌ی حرکت امام حسین و متوقف کردن حسینیان در سرزمین طف پس از دریافت نامة عبیدالله، و مخالفت امام حسین با پیشنهاد زهیر برای جنگ با لشگر حر، با این منطق که: «من آغازکنندة جنگ نخواهم بود»، بخشی از نکات تأمل‌برانگیز و عبرت‌آمیز این رویداد است.
  5. از درس‌های مهم نهضت اباعبدالله الحسین(ع)، از جمله رخداد رودررویی کاروان امام حسین و لشکر حرّ این است که کارزار یزید و حسین، در ظاهر، مقابله‌ی اسلام و کفر نبود بلکه کارزار دو نوع دین‌داری و دو تفسر از دین بود؛ تفسیری که دین را برای ارزش‌های متعالی آن و تأمین سعادت دنیا و آخرت می‌خواهد، در برابر تفسیری که به دین نگاهی ابزاری دارد و از آن به‌مثابه‌ی نقابی برای فریب مردم و تأمین خواهش‌های نفسانی خویش بهره می‌گیرد.

برخی از ویژگی‌های این دو نگاه عبارت است از:

  1. تفسیری که حرمت انسان را پاس می‌دارد و برای او حق انتخاب قائل است، در برابر تفسیری که مردم را به بردگی می‌گیرند و از آنان تسلیم مطلق طلب می‌کنند.
  2. تفسیری که جویای حق است و بر مدار حقیقت حرکت می‌کند، در برابر تفسیری که تنها به قدرت می‌اندیشد و حقیقت را به پای قدرت قربانی می‌کند.
  3. تفسیری که در هر شرایطی به اصول اخلاقی پای‌بند است، در برابر تفسیری که در راه تأمین منافع خویش، هیچ اعتنایی به ارزش‌های اخلاقی ندارد.
  4. تفسیری که ریشه و خاستگاه فساد و تباهی جوامع را در فساد حاکمان و نحوة حکمرانی آنان می‌داند و به اصلاح سطوح عالی حکومت می‌اندیشد در برابر تفسیری که مشکلات جوامع را به مردم بازمی‌گرداند و در همة کاستی‌ها توده‌های مردم را مسئول می‌شناسد.
  5. تفسیری که به دین نگاهی مجموعی دارد و پذیرای تمامیت آن است، در برابر تفسیری که با نگاه گزینشی و ابزاری به دین عناصری را برمی‌گزیند که به کار دنیای او آید.
  6. یاری خواستن امام حسین از عبیدالله بن حر و عمرو بن قیسِ مشرقی و بیانات امام در واکنش به امتناع آنان از همراهی با ایشان، نشان می‌دهد که اگر مسلمانی – به هر دلیل- حسین را یاری نمی‌کند، اولاً حق ندارد با یزیدیان همکاری کند و ثانیاً چنین کسی باید آن‌چنان از صحنه دور باشد که صدای استغاثة حسین را نشنود.

[1]. در باره محلّ اين سخنرانى، در كتب تاريخ، اختلاف است. در تاريخ الطبرى، «ذى حُسُم»، در الملهوف، «عُذَيب الهِجانات»، در تحف‌العقول، «در مسير كربلا» و در المعجم الكبير، «كربلا و به هنگام ورود عمر بن سعد و نزديك شدن نبرد» گفته شده، كه آن‌چه ما برگزيديم، نقل تاريخ الطبرى است.

[2]. عبيد اللّه بن حُرّ بن عمرو بن خالد مُجَمِّع جُعْفى مَذحِجى، مردى شاعر و شجاع بود. او در جنگ قادسيه شركت داشت و عثمانى (طرفدار عثمان) بود. وقتى عثمان كشته شد، در كنار معاويه قرار گرفت و با او در جنگ صفّين، شركت داشت و پيش معاويه بود تا على(ع) كشته شد. آن‌گاه، به كوفه نقلِ مكان كرد. امام حسين(ع) به جانب وى رفت و از او براى همراهى‌اش در قيام خود، دعوت كرد؛ ولى او پاسخى نداد و بعدها، پشيمان شد.

پیشنهاد مطالب دیگر:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست