پیشنهاد مطالب دیگر:
از مدینه تا مدینه | قسمت هشتم: ارزیابی سفر امام حسين(ع) به عراق و نهضت كوفه
چکیده
بشرا آنلاین : همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسهی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود. در قسمت هشتم این مجموعه مقالات، سفر امام حسين(ع) به عراق و نهضت كوفه مورد بررسی قرار گرفته است.
*****
ارزیابی سفر امام حسين(ع) به عراق و نهضت كوفه[1]
امام حسين(ع) پس از خارج شدن از مدينه ، از سوم شعبان تا هشتم ذىحجّه سال شصت هجرى، حدود چهارماه و پنج روز در مكّه توقّف كرد و پس از دريافت نامه مسلم بن عقيل(ع) از كوفه -كه حاكى از آمادگى كوفيان براى حمايت از ايشان در برابر حكومت يزيد بود- و نيز احساس خطر جدّى از ناحيه كارگزاران نظام حاكم در مراسم حج، در هشتم ذىحجّه، مكّه را به قصد كوفه، ترك كرد. كاروان امام(ع) پس از طى كردن 28 منزل، پس از مكانى كه «شِراف» نام داشت، در حدود يكصد و شصت كيلومترى كوفه، با مشاهده سپاه حُر از دور، از مسير كوفه به سمت چپ، متمايل گرديد و در «ذوحَسَم» با سپاه حُر، مواجه شد. چون حُر مانع حركت طبيعي كاروان امام(ع) به سمت كوفه و يا بازگشت بود، همراهان امام(ع) و سپاه حُر، در مسيرى نيمدايرهاى، به حركت، ادامه دادند و سرانجام، كاروان امام(ع) پس از طى 34 منزل (حدود 1447 كيلومتر) در 25 روز، در دوم محرّم سال 61 هجرى به سرزمين كربلا رسيد.
طرح چند پرسش:
- آيا انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيام عليه حكومت يزيد، از نظر سياسى، كار صحيحى بوده است؟
- آيا امام(ع) آنچه را ديگران در مورد خطرناك بودن سفر به كوفه مىگفتند، نمىدانست؟
- دلايل اقبال مردم كوفه به نهضت حسينى و پشت كردن به آن و به عبارت ديگر، عوامل شكست اين نهضت، چه بود؟
دلايل انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيام
كوفه در آن دوران، ويژگىهايى داشت كه با عنايت به آن ويژگىها، مناسبترين نقطه در جهان اسلام براى تحقّق اهداف امام حسين(ع) بود. اين ويژگىها عبارتاند از:
يك. موقعيت سياسى-نظامى
شهر كوفه، در سال هفده هجرى، به فرمان عمر، خليفه دوم، و به دست سعد بن ابى وقّاص، به منظور تشكيل يك پادگان بزرگ نظامى جهت ساماندهى نيروهاى نظامى براى گسترش هرچه بيشتر فتوحات اسلامى، شكل گرفت. مسجدى كه طبق اين فرمان ساخته شد، گنجايش چهل هزار نفر را داشت.
در دوران فرمانروايى زياد بن ابيه -كه از طرف معاويه، حكومت كوفه به او سپرده شده بود- وى اقدام به گسترش مسجد كوفه نمود و گنجايش آن را به شصت هزار نفر رساند.
به دليل موقعيت ويژه شهر كوفه در صدر اسلام، شمار قابل توجّهى از سران قبايل، فرماندهان بزرگ نظامى و جنگجويان زُبده، در اين شهر، ساكن بودند. ازاينرو، امام على(ع) هنگامى كه براى خاموش كردن فتنه «ناكثين (پيمانشكنان)» از مدينه عازم عراق شد، تنها هفتصد نفر نيروى نظامى از مهاجر و انصار، همراه داشت؛ ولى دوازده هزار نيرو از كوفه به سپاه ايشان پيوستند.
به آنها نوشت: فَإِنّى قَدِ اختَرتُكُم وَ النُّزولَ بَينَ أظهِرُكُم لِما أعرِفُ مِن مَوَدَّتِكُم و حُبِّكُم للّهِ عز و جل و لِرَسولِهِ(ص) … .
و پس از پايان جنگ جمل، با اين جملات از آنها قدردانى كرد: جزاكُمُ اللّهُ مِن أهلِ مِصرٍ عَن أهلِ بَيتِ نَبِيِّكُم أحسَنَ ما يَجزِى العامِلينَ بِطاعَتِهِ وَ الشّاكِرينَ لِنِعمَتِهِ ، فَقَد سَمِعتُم وأطَعتُم ، وَدُعيتُم فَأَجَبتُم.
همچنين در جنگ صِفّين كه شمار سپاهيان امام على(ع) در منابع تاريخى تا يكصدوبيست هزار ذكر شده، عمدة نيروهاى ايشان از كوفه بودند.
دو. موقعيت جغرافيايى
كوفه، در گذشته، در قلب بلاد اسلامى قرار داشت و نزديكترين نقطه براى مديريت قلمرو مسلمانان، بهويژه براى نقاطى بود كه در عصر خليفه دوم، به قلمرو حكومت اسلامى افزوده شد.
در دوران زمامدارى امام على(ع) مقرّ خلافت از مدينه به كوفه منتقل شد كه بىترديد، افزون بر موقعيت اقتصادى، يكى از دلايل آن، دسترسى آسان از اين شهر به بلاد مختلف اسلامى، خصوصاً هنگام نياز به اعزام نيرو براى جنگ با معاويه بود.
سه. موقعیت فرهنگی
هنگام قيام امام حسين(ع)، مردم كوفه، بهطور نسبى از بالاترين سطح فرهنگى در ميان جوامع اسلامى برخوردار بودند.
امام على(ع) در اوّلين لحظات ورودش به كوفه پس از پيروزى در جنگ جمل، ضمن سخنانى خطاب به آنان فرمود:
«يا أهلَ الكوفَةِ فَإِنَّ لَكُم فِي الإِسلامِ فَضلاً ما لَم تُبَدِّلوا وتُغَيِّروا». اى كوفيان! براى شما در اسلام، فضيلت است، مادام كه دگرگونى و تغييرى نداشته باشید.
چهار. كانون مبارزه با حكومت شام
در طول حكومت اُمَوى، كوفه، كانون مبارزه و مخالفت با حكومت اُمَوى شام بود و در اين راه، بيشترين كشته، زندانى و تبعيدى را داد.
معاويه به فرزندش يزيد گفته است: درباره عراقىها، به هوش باش كه هرگز، تو را دوست نمىدارند و خيرخواه تو نيستند؛ امّا تا جايى كه ممكن است و در توان توست، با آنها مدارا كن و اگر هر روزه، خواهان بركنار كردن كارگزارى هستند، اين كار را انجام بده، كه بركنار كردن يك كارگزار، آسانتر و سبُكتر از اين است كه صدهزار شمشير بر ضدّ تو بكِشند.
زياد بن ابيه، در دورانى كه از طرف معاويه به حكومت كوفه گمارده شد، علاوه بر كشتن و زندانى كردن بسيارى از مبارزان و تبعيد بسيارى از آنان به شام و ساير شهرها، برپايه برخى از گزارشها، تنها پنجاه هزار نفر را از كوفه و بصره به سوى خراسان، کوچ داد.
همچنين نهضت توّابين به رهبرى مختار، پس از واقعه كربلا، شورش عبدالرحمان بن اشعث در سالهاى 82 و 83 هجرى و قيام زيد بن على(ع) در سال 122، دلايل روشن ديگرى بر نفرت عميق بخش قابل توجّهى از مردم كوفه از حكومت اُمَوى است.
پنج. حضور هواداران اهلبیت(ع)
با عنايت به اينكه كوفه، حدود پنج سال مركز حكومت عدل امام علی(ع) بود و جمع بسيارى از ياران بزرگ پيامبر خدا(ص)، همراه با ايشان به اين شهر آمده بودند و از اين طريق، احاديث فراوانى در فضائل اهلبيت(ع) در ميان مردم انتشار يافته بود، كوفه بهتدريج، كانون هواداران اهلبيت(ع) در جهان اسلام شد.
ابن ابى الحديد، به نقل از ابو عمر نَهْدى، از امام زين العابدين(ع) نقل كرده كه فرمود:
ما بِمَكَّةَ وَ المَدينَةِ عِشرونَ رَجُلاً يُحِبُّنا. در مكّه و مدينه، بيست نفر هم نيستند كه ما را دوست بدارند.
امام صادق(ع): إنَّ اللّهَ عَرَضَ وَلايَتَنا عَلى أهلِ الأَمصارِ فَلَم يَقبَلها إلّا أهلُ الكوفَةِ. خداوند، ولايت ما را بر مردم شهرها ارائه كرد؛ ولى هيچيك جز مردم كوفه، آن را نپذيرفتند.
هرچند هوادارىِ بيشتر آنها در حدّ دفاع عملى و ايثار جان نبوده است؛ ليكن در ساير شهرها، اهلبيت(ع)، همين مقدار طرفدار هم نداشتهاند.
ششم. دعوت كوفيان از امام(ع)
در سراسر جهان اسلام، جز اهل كوفه، هيچكس از امام حسين(ع) براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد، دعوت نكرد.
هفتم. ممانعت حكومت اموى از رفتن امام(ع) به كوفه
رسيدن امام حسين(ع) به كوفه براى امويان بسيار خطرناك بود و لذا پيش از سلطه كامل ابن زياد بر كوفه، يزيد و كارگزارانش با همه توان تلاش مىكردند كه امام(ع) به كوفه نرود.
پاسخهاى امام(ع) به خطرناك توصيف كردن سفر به كوفه
امام حسين(ع) از يكسو، سرنوشت اين سفر را مىدانست و از خطرهاى آن، كاملاً آگاه بود و از سوى ديگر، براى اتمام حجّت بر مردم، نمىتوانست همه آنچه را مىداند، براى همه مردم بيان كند. ازاينرو، پاسخهاى امام(ع) به كسانى كه سفر به كوفه را خطرناك وصف مىكردند، متفاوت بود. اين پاسخ ها را به سه دسته مىتوان تقسيم كرد:
1. پاسخ به كارگزاران حكومت
پاسخ امام(ع) به كارگزاران يزيد كه او را از سفر به عراق منع مىكردند، در واقع، اين بود كه: «در كار من، دخالت نكنيد». هنگامى كه مأموران عمرو بن سعيد، فرماندار مكّه، مانع خروج امام(ع) و يارانش از مكّه شدند و ضمن درگيرى مختصرى خطاب به امام(ع) گفتند: اى حسين! از خدا نمىترسى كه از جماعت، جدا مىشوى و ميان امّت، تفرقه مىاندازى؟
امام حسين(ع) تنها به قرائت اين آيه شريف، بسنده كرد: «لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيـئونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ (یونس/41)؛ عمل من، براى من و عمل شما، براى شماست. شما از آنچه من مىكنم، بيزاريد و من، از آنچه شما مىكنيد، بيزارم».
2. پاسخ به كسانى كه نمىخواست سرنوشت سفر را براى آنان بازگو نمايد
در پاسخ به پيشنهاد طِرّماح و ابوبكر بن عبدالرحمان فرمود:
مَهما يَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ يَكُن؛ هر چه خداوند حكم كند، همان مىشود.
إنَّ بَينى وَ بَينَ القَومِ مَوعِدا اُكرهُ أن اُخلِفَهُم، فَإِن يَدفَعِ اللّهُ عَنّا، فَقَديما ما أَنعَمَ عَلَينا وَكَفى، وَ إِن يَكُن ما لابُدَّ مِنهُ، فَفَوزٌ وَ شَهادَةٌ إن شاءَ اللّهُ.
3. پاسخ به خواص
پاسخ به اُمسلّمه: إنّي واللّه ِ مَقتولٌ كَذلِكَ، وإن لَم أخرُج إلَى العِراقِ يَقتُلونى أيضا.
و نيز به عبداللّه بن جعفر مىفرمايد: لَو كُنتُ في جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونى وَيَقتلونى.
همچنين به عمرو بن لوذان مىفرمايد: وَاللّهِ لا يَدَعونى حَتّى يَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَةَ مِن جَوفى.
پاسخ امام(ع) به ابن عبّاس: لَأَن اُقتَلَ – وَاللّهِ- بِمَكانٍ كَذا، أحَبُّ إلَىَّ مِن أن اُستَحَلَّ بِمَكَّةَ.
و به ابن زبير فرمود: لَأَن اُدفَنَ بِشاطِىِ الفُراتِ أحَبُّ إلَىَّ مِن أن اُدفَنَ بِفِناءِ الكعبة.
هنگامى كه عبداللّه بن عمر، با اصرار از امام(ع) خواست كه از سفر به عراق منصرف شود و افزود: «با ما به مدينه برگرد، و اگر دوست ندارى كه بيعت كنى، هرگز بيعت مكن و در خانهات بنشين»، امام(ع) در پاسخ او فرمود:
هَيهاتَ يَابنَ عُمَرَ! إنَّ القَومَ لا يَترُكونى … فَلا يَزالونَ حَتّى أبايِعَ وَأَنا كارِهٌ، أو يَقتُلونى؛ اى پسر عمر! هرگز، اين گروه مرا رها نمىكنند … همواره، در پى اين هستند كه به زور بيعت كنم و يا مرا بكشند.
بر اين اساس، امام(ع) مى دانست كه چون با يزيد بيعت نخواهد كرد، كشته شدن او قطعى است. ازاينرو، بايد جايى را براى شهادت خود، انتخاب كند و فضايى را ايجاد نمايد كه شهادتش بيشترين نقش را در افشاى حكومت اُمَوى، بيدارى امّت اسلامى و تبيين اسلام ناب براى آيندگان داشته باشد.
عوامل اقبال مردم كوفه به نهضت حسينى
- بالا بودن سطح فرهنگىِ بخشى از مردم كوفه؛
- تقابل منافع سياسى و اقتصادى كوفه با شام. كوفه، روزى پايگاه مهمّ تصميمگيرى در جهان اسلام بود و با شام، درگيرى داشت. اكنون، كوفيان در برابر حكومت شام، احساس ذلّت و خفّت مىكردند؛
- علاقهمندى بسيارى از مردم كوفه نسبت به اهلبيت(ع)؛
- مفاسد حكومت اُمَوى و بهخصوص فساد آشكار يزيد؛
- نبودن جایگزينى مناسب براى امام حسين(ع) كه بتواند كوفيان را در مخالفت با حكومت شام و براندازى آن، رهبرى كند.
جامعهشناسى كوفه
1. جامعه كوفه از نظر نژادى
جامعه كوفه را از نظر نژادى، مى توان به دو بخش عرب و غيرعرب، تقسيم كرد. بيشتر مردم عربِ ساكن كوفه، قبايلى بودند كه با آغاز فتوحات اسلامى در ايران، از شبه جزيرة عربستان، به قصد شركت در جنگ، به سمت عراق، كوچ كردند و سرانجام، پس از پايان فتوحات، در كوفه و بصره، مسكن گزيدند.
مردمان غيرعرب كوفه -كه اندكى از جمعيّت آن را تشكيل مىدادند- شامل گروههايى همچون مَوالى، سُريانىها و نَبْطىها بودند.
2. جامعه كوفه از نظر اعتقادى
از نظر اعتقادى، جامعه آن روز كوفه را مىتوان به دو بخش مسلمان و غيرمسلمان، تقسيم كرد. بخش غيرمسلمان كوفه، عبارت بودند از: مسيحيان عرب از «بنى تَغلِب»، مسيحيان نَجران، مسيحيان نَبْطى، يهوديانى كه در زمان عمر از شبه جزيره عربستان رانده شده بودند، و زردشتيان ايرانى. اين بخش، در مجموع، قسمت ناچيزى از كلّ جمعيّت كوفه بودند.
3. جامعه كوفه از نظر سياسى
بخش مسلمان كوفه را، از نظر سياسى، مى توان به چهار دسته تقسيم كرد:
- هواداران اهل بيت(ع)
- هواداران بنى اميّه
هواداران بنىاميّه، بخش قابل توجّهى از مردم كوفه را تشكيل مىدادند و از تشكّل و سازماندهى نيرومندى برخوردار بودند.
- خوارج
علىرغم سركوب خوارج در جنگ نهروان، سياستهاى غيراسلامى معاويه باعث شد كه خوارج كوفه، در زمان او، قدرت بگيرند.
با توجّه به درگيرى خوارج با اُمَويان، شايد بتوان گفت كه آنان در جريان نهضت حسينى، با هيچيك از دو طرف، همكارى نكردهاند.
4. افراد بىاعتنا و دَمْ دَمى مِزاج
جمعی که هوادار شكم و شهوتِ خويش بودند و هركس مىتوانست زندگى آنان را تأمين كند، از او پيروى مىكردند.
اقسام شيعيان در دوران اهلبیت(ع)
در روايات اهل بيت(ع)، مدّعيان تشيّع و هوادارىِ خاندان پيامبر|، به چند طبقه يا دسته تقسيم شدهاند:
۱ . شيعيان طبقه اوّل
امام صادق(ع): طَبَقَهٌ يُحِبّونا فِى السِرِّ وَ العَلانِيَةِ ، هُمُ النَّمَطُ الأَعلى.
فَمِن بَينِ مَجروحٍ وَ مَذبوحٍ ، مُتَفَرِّقينَ في كُلِّ بِلادٍ قاصِيَةٍ … وَ هُمُ الأَقَلّونَ عَدَداً ، الأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدراً وَ خَطَراً.[2]
۲ . شيعيان طبقه دوم
امام صادق(ع): وَ الطَّبَقَةُ الثانِيَةُ: النَّمَطُ الأَسفَلُ، أحَبّونا فِى العَلانِيَةِ وَ ساروا بِسيرَةِ المُلوكِ، فَأَلسِنَتُهُم مَعَنا وَ سُيوفُهُم عَلَينا.[3]
در دوران حكومت امام على(ع) و ديگر امامان، بيشتر مردم كوفه از همين دسته بودند؛
همانها كه امام على(ع) در اواخر حكومت خود، پىدرپى، از آنها گله مىكرد و خطاب به آنها مىفرمود:
يا أَشباهَ الرِّجالِ وَلا رِجالَ.[4] اى مردْنمايانِ نامرد!
و مىفرمود: مُنيتُ بِمَن لا يُطيعُ.[5] گرفتار كسانى شدهام كه فرمان نمىبرند.
و مىفرمود: لا غَناءَ فى كَثرَةِ عَدَدِكُم.[6] زياد بودنِ جمعيّت شما، سودى ندارد.
و مى فرمود: لَبِئسَ حُشّاشُ نارِ الحَربِ أنتُم![7] شما بد آتشافروزانى براى جنگ هستيد.
و مىفرمود: هَيهاتَ أن أطلُعَ بِكُم أسرارَ العَدلِ.[8] هيهات كه خواسته باشم به يارى شما، عدالت پنهان را آشكار كنم!
و مىفرمود: لَو كَانَ لى مِنكُم عِصابَةٌ بِعَدَدِ أهِل بَدرٍ.[9] اى كاش از ميان شما، ياورانى به تعداد سپاهيان بدر مىداشتم.
و مىفرمود: اللَّهُمَّ إنّى قَد مَلَلتُهُم وَ مَلّونى ، وَ سَئِمتُهُم وَ سَئِمونى.[10]
خدايا ! من، آنان را دلتنگ ساختم و آنان، مرا. من، آنان را خسته كردم و آنان، مرا.[11]
بر پايه برخى از گزارشها، امام حسن(ع) در توضيح علّت صلح خود با معاويه، اين دسته از ياوران خود را اينگونه توصيف فرمود:
يَقولونَ لَنا إنَّ قُلُوبَهُم مَعَنا وَ إِنَّ سُيوفَهُم لَمَشهورَةٌ عَلَينا![12]
به ما مىگويند كه دلهايشان با ماست؛ ولى شمشيرهايشان بر ضدّ ماست.
فَرَزدَق در ديدار با امام حسين(ع)، در وصف اين دسته از علاقهمندان اهل بيت(ع)، مىگويد:
القُلوبُ مَعَكَ، وَ السُّيوفُ مَع بَنى اُمَيَّةَ.[13] دلها با توست و شمشيرها با بنىاميّه.
حقيقت اين است كه اگر به راستى، دل آنها با اهل بيت(ع) بود، شمشير آنها نمىتوانست بر ضدّ اهل بيت(ع) باشد. ضدّيت عملى اين دسته با خاندان رسالت، نشان مىدهد كه ارادت آنان به اين خاندان، از مرز زبان تجاوز نمىكرده است، چنانكه در سخن امام صادق(ع) آمده است.
هنگامى كه فرزدق گفت: «شمشيرها با بنى اميّه است» ، امام حسين(ع) فرمود:
ما أراكَ إلّا صَدَقتَ، النّاسُ عَبيدُ المالِ، وَ الدّينُ لَغُوٌ عَلى ألسِنَتِهِم، يَحوطونَهُ ما دَرَّت بِهِ معايِشُهُم، فَإِذا مُحِّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ.
۳ . شيعيان طبقه سوم
وَ الطَّبَقَةُ الثالِثَةُ: النَّمَطُ الأَوسَطُ، أحَبّونا فِى السِّرِّ وَ لَم يُحِبّونا فِى العَلانِيَةِ. وَلَعَمرى لَئِن كانوا أحَبّونا فِى السرِّ دُونَ العَلانِيَةِ فَهُمُ الصَّوامونَ بِالنَّهارِ القَوّامونَ بِاللَّيلِ، تَرى أثَرَ الرَّهبانِيَةَ فى وُجوهِهِم، أهلُ سِلمٍ وَ انقِيادٍ.[14]
امام باقر(ع): الشيعَةُ ثَلاثَةُ أصنافٍ: صِنفٌ يَتَزيَّنونَ بِنا، وَ صِنفٌ يَستَأكِلونَ بِنا، وَ صِنفٌ مِنّا وَ إلَينا.[15]
اِفتَرَقَ النّاسُ فينا عَلى ثَلاثِ فِرَقٍ: فِرقَةٌ أحبّونَا انتظِارَ قائِمِنا لِيُصيبوا مِن دُنيانا، فَقالوا وَ حَفِظوا كَلامَنا وَ قَصَّروا عَن فِعلِنا، فَسَيَحشُرُهُم اللّهُ إلَى النّارِ.
وَ فِرقَةٌ أحَبّونا وَ سَمِعوا كَلامَنا وَ لَم يُقَصِّروا عَن فِعلِنا، لِيَستَأكِلُوا النّاسَ بِنا، فَيَملَأُ اللّهُ بُطونَهُم ناراً، يُسَلَّطُ عَلَيهِمُ الجوعُ وَ العَطَشُ.
وَ فِرقَةٌ أحبّونا وَ حَفِظوا قَولَنا وَ أَطاعوا أمرَنا وَ لَم يُخالِفوا فِعلَنا، فَأُولئِكَ مِنّا وَ نَحنُ مِنهُم.[16]
مدّعيان تشيّع در كوفه را مىتوان به سه دسته تقسيم كرد:
دسته اوّل: كسانى كه دل آنها با اهل بيت(ع) بود و در عمل نيز از آرمان هاى اين خاندان، دفاع مىكردند . تعداد اين دسته، بسيار اندك بود.
دسته دوم: كسانى كه اهل بيت(ع) را به راستى دوست داشتند؛ ولى جرئت دفاع از آرمانهاى آنان را نداشتند. تعداد اينان، بيش از دسته اوّل و كمتر از دسته سوم بود.[17]
دسته سوم: كسانى كه براى رسيدن به منافع سياسى يا اجتماعى و يا اقتصادى، به اهل بيت(ع) اظهار ارادت مىكردند، ولى شمشيرهايشان در خدمت دشمنان آنها بود. بيشتر شيعيان كوفه، از اين دسته بودند؛ ولى اينان، شيعه واقعى نبودند و مىتوان آنان را شيعيان سياسى و اقتصادى ناميد.
امام حسين(ع): وَيحَكُم ـ يا شيعَةَ آلِ أبي سُفيانَ ـ ، إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ وكُنتُم لا تَخافونَ المَعادَ فَكونوا أحراراً فى دُنياكُم.
هنگامى كه امام على(ع) همراه فرزندش حسين(ع) از كربلا مىگذشت، با چشم گريان، خطاب به او فرمود:
صَبراً يا بُنَىَّ! فَقَد لَقِىَ أبوكَ مِنهُم مِثلَ الَّذى تَلقى بَعدَهُ.
پسرم! شكيبايى پيشه كن. پدرت همان رنجى را از آنها كشيد كه تو پس از او خواهى كشيد.
روانشناسى كوفيان
يك. نظامناپذيرى
هسته اوّليه شهر كوفه را قبايل بَدَوى (صحرانشين) تشكيل مىدادند كه بنا به علل مختلف، در فتوحات اسلامى شركت جستند و سپس از صحرانشينى و كوچرَوى ، به شهرنشينى روى آوردند؛ يكى از ويژگىهاى صحرانشينان، داشتن آزادى بى حدّ و حصر در صحراها و بيابانهاست.
خليفه دوم: چه مصيبتى بالاتر از اين كه با صدهزار جمعيّت، روبهرو باشى كه نه آنها از اميرى خشنودند، و نه اميرى از آنان رضايت دارد؟!
امير مناسب اين جامعه، اميرى مانند «زياد بن ابيه» است كه با خشونت و ستمگرى، آنان را وادار به اطاعت در برابر حكومت نمايد.
دو. دنياطلبى
امّا كم نبودند افراد و قبايلى كه به قصد به دست آوردن غنايم جنگى در اين جنگها شركت مىكردند. اينان، پس از سكونت در كوفه، حاضر به از دست دادن دنياى خود نبودند و به محض احساس كردن هر گونه خطرى، عقب مىنشستند و بهعكس، هرگاه احساس نفعى مىنمودند، فوراً به عرصه داخل مىشدند.
مردم كوفه به علّت مرگ معاويه و جوانى يزيد، حكومت مركزى شام را دچار ضعف مىديدند و از سوى ديگر، فرماندار كوفه (نعمان بن بشير) را قادر به مقابله با قيامى جدّى نمىدانستند. ازاينرو، تجمّع عدّهاى از شيعيان مخلص به رهبرىِ سليمان بن صُرَد خُزاعى و پيشنهاد دعوت از امام حسين(ع) و تشكيل حكومت در كوفه، به سرعت از سوى كوفيان، مورد استقبال قرار گرفت؛ زيرا احتمال پيروزى و تشكيل حكومت را قوى مىدانستند.
هنگامى كه احساس خطر نمودند، به سرعت، از نهضت، كناره گرفتند و مسلم و هانى را به دست عبيداللّه سپردند.
سه. تابع احساسات بودن
چهار. پرخاشگری
پنج. قبيلهگرايى
قبيلهگرايى حاكم بر عراق و جزيرة العرب، در كوفه نيز نمود داشت و افراد قبيله، به رئيس قبيله خويش، بيش از رئيس حكومت، وابسته بودند. از سوى ديگر، سياستمَدارانى همچون معاويه و ابن زياد، با تطميع رؤساى قبائل، از توانايى آنان بر ضدّ امامان شيعه(ع)، استفاده مىكردند.
نقش نظام ادارى و اقتصادى كوفه در بسيج نظامى مردم
الف) نظام ادارى
مهمترين عناصر تشكيلات ادارى كوفه، عبارت بودند از:
يك. فرماندار
فرماندار (والى)، مهمترين مقام اجرايى كوفه بود كه مستقيما توسّط رئيس حكومت مركزى، منصوب و اداره امور كوفه و توابع آن[18] به او سپرده میشد.
دو. رؤساى اَرباع
زياد بن ابيه، هنگامى كه در سال 50 هجرى به حكومت كوفه منصوب شد، به منظور تسلّط بيشتر بر اين شهر، آن را به چهار قسمت (رُبع)، تقسيم كرد و براى هر يك، رئيسى معيّن نمود.
مسلم بن عقيل نيز هنگام برپايى قيام خود، از اين نظام، استفاده كرد و افراد هر ربع را در همان ربع، سازماندهى نمود و خود، رئيسى غير از رئيس منصوب از سوى حكومت، براى هر ربع، انتخاب كرد.
سه. عُرَفا
عُرَفا ، جمع «عَريف» است و عريف، منصبى در قبيله بوده است كه صاحب آن، رياست عدّهاى از افراد قبيله و سرپرستى امور آنان را بر عهده داشته و نسبت به اعمال آن افراد، در مقابل حكومت، پاسخگو بوده است. وظيفهاى كه عريف انجام مىداد و نيز تعداد افراد تحت نظر او، «عِرافت» ناميده مىشد.
ب) منابع درآمد مردم
يك. كسب و كار
كسب و كار مردم در آن زمان ، معمولاً زراعت ، صناعت ، تجارت و يا كارهاى دولتى و حكومتى (مانند خدمت در شُرطه) بود.
دو. عطا و رزق
عطا، پرداخت نقدىاى بود كه از سوى حكومت كوفه، يكجا يا در چند مرحله، سالانه به مردم جنگجوى اين شهر، انجام مىگرفت، چنانكه رزق، كمكهاى جنسى، مانند: خرما، گندم، جو، روغن و … بود كه هر ماه به صورت بلاعوض، به آنها تحويل مىشد.
نظام عطا و رزق، به وسيله عمر بن خطّاب، بنيانگذارى شد. امام على(ع) پس از رسيدن به حكومت، اصل نظام عطا را تأييد كرد؛ امّا ويژگىها و ملاكهاى عمَر را در پرداختهاى متفاوت، الغا نمود و مساوات كامل در عطا را برقرار ساخت كه اين، موجب نارضايتىهاى فراوان گرديد.
در زمان حكومت معاويه، اين نظام پرداخت، به كلّى از ميان برداشته شد و دوباره نظام طبقاتىِ عطا، برقرار گرديد؛ ولى اين بار، ملاكهاى فضيلت و سابقه در اسلام و شركت در جنگها، لحاظ نگرديد؛ بلكه ميزان تقرّب به دستگاه اُموى و مقدار سرسپردگى به حكومت، ملاك قرار گرفت.
بنابراين، اصلىترين منابع درآمد مالى و تأمين زندگى مردم كوفه، در دست حاكميت بود و اكثر مردم براى امرار معاش، راهى جز همكارى با حكومت نداشتند.
ابن زياد، پس از ورود به كوفه و ايراد يك سخنرانى سياسى، از نظام ادارى و اقتصادی اين شهر براى تهديد و تطميع مردم، نهايت بهره را برد. متن گزارش طبرى در اين باره، چنين است:
ابن زياد، بر رؤسا و مردم، سخت گرفت و گفت: به رؤساى قبايل بنويسيد: هركس از مخالفان امير مؤمنان و حَروريه (خوارج) و اهل ترديد -كه كارشان اختلافافكنى و نفاق و تشتّت است- در ميان شما باشد و اماننامه بنويسد، در امان است؛ امّا هركس اماننامه ننويسد، بايد كسى از رؤسا، او را ضمانت كند كه با ما مخالفتى نمىكند و بر ما خروج نمىنمايد، و اگر چنين نكند، ذمّهام از او برى است و خون و مالش حلال است و خونش ريخته مىشود.
اگر در تحت رياست بزرگ قبيلهاى، كسى بر اميرمؤمنان خروج كند و وى، او را براى ما نفرستد، بر درِ خانهاش به دار آويخته مىشود و از مقرّرى، محروم مىگردد و به منطقه «الزاره» (بيشه شيران) در عُمان، فرستاده مىشود.
همچنين هنگامى كه مسلم بن عقيل(ع) به همراه سپاه خود، قصر ابن زياد را محاصره كرد و او را در فشار قرار داد، يكى از شگردهاى موفّق ابن زياد، اين بود كه از طريق اشراف كوفه و رؤساى قبايل، به سپاهيان مسلم، پيغام داد كه اگر دست از يارى او بردارند و در صف فرمانبران درآيند، به عطاى آنان خواهد افزود؛ ولى در صورت ادامه شورش، عطاى آنان، قطع خواهد شد. بر پايه برخى از گزارشها، در روز عاشورا، هنگامى كه امام حسين(ع) با كوفيان، اتمام حجّت مىنمود و آنها با سر و صدا، تلاش مىكردند كه از سخنرانى ايشان ممانعت كنند، امام(ع) به موضوع «عطا» و حرامخوارىِ آنان از اين طريق، به عنوان يكى از علل انحراف و نافرمانى آنان، اشاره كرد و فرمود:
وَكُلُّكُم عاصٍ لِأَمرى غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولى، قَدِ انخَزَلَت عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ، وَ مُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ، فَطُبِعَ عَلى قُلوبِكُم؛ همهتان از فرمان من، سرپيچى مىكنيد و به سخنانم، گوش فرانمىدهيد. عطاياى حرام، شما را سست [و سنگين] كرده و شكمتان از حرام، آكنده شده است. ازاينرو، بر دلهايتان مُهر خورده است.
مهمترین عوامل شکست نهضت کوفه
- عدم تشکّل و ضعف امکانات اقتصادی هواداران امام
- تشکّل اداری و قدرت اقتصادی دشمنان امام
- تهدید و تطمیع تودههای مردم
- تطمیع سران قبایل
- بازداشت شماری از هواداران برجستة امام
- اِعمال خشونت
- سوءاستفاده از چهرههای پرنفوذ مذهبی و اجتماعی
پس از بازداشت هانى بن عروه، افراد قبيله مَذحِج، براى آزادساختن او، قصر دار الإماره را احاطه كردند. ابن زياد، احساس خطر كرد و به شُرَيح قاضى، دستور داد:
برو و هانى را ببين و به مردم بگو كه او، زنده است.
شُرَيح، به بازداشتگاه هانى آمد. هنگامى كه چشم هانى به شريح افتاد، در حالى كه خون بر محاسن او جارى بود، فرياد زد: «اى خدا! اى مسلمانان! خاندانم نابود شدند. اهل ديانت، كجايند؟ اهل شهر، كجايند؟» و هنگامى كه سر و صداى افراد قبيله خود را -كه در بيرون دار الإماره براى آزادسازى او جمع شده بودند- شنيد، گفت: «اگر ده نفر به اينجا بيايند، مرا نجات مىدهند». شريح قاضى، بدون توجّه به آنچه ديد و شنيد، به طرف مردمى كه اطراف قصر را گرفته بودند، آمد و به آنها گفت:
امير، وقتى از حضورتان و سخنانتان درباره بزرگتان (هانى)، مطّلع شد فرستاد كه پيش او بروم. من هم پيش او رفتم و او را ديدم و امير به من دستور داد كه با شما ديدار كنم و به شما بگويم كه بزرگتان زنده است و خبر كشته شدنش دروغ است.
عمرو بن حَجّاج -كه رهبرى مردمِ گرد آمده در اطراف قصر را به عهده داشت- با شنيدن سخن شريح گفت: «الحمدللّه كه او كشته نشده است!» و اطراف قصر را خالى كردند و رفتند. گفتنى است كه عمرو بن حَجّاج، برادر روعه، همسر هانى، و از طرفداران پر و پا قرص ابن زياد بود كه با اين حيله، ابن زياد را از چنگ قبيله مَذحِج، رها ساخت.
[1] . برگرفته از دانشنامة امام حسین(ع)، ج 5، ص 297-347، همراه با تلخیص.
[2] . تحف العقول : ص 724 (ترجمة جنتی)
[3] . تحف العقول : ص 726
[4] . نهج البلاغة : خطبه ۲۷ ، الكافى : ج ۵ ص ۶ ح ۶ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۶۵ ح ۹۳۱
[5] . نهج البلاغة : خطبه ۳۹ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۳۲ ح ۹۰۵
[6] . نهج البلاغة : خطبه ۱۱۹ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۹۶ ح ۹۴۲
[7] . نهج البلاغة : خطبه ۱۲۵ ، الغارات : ج ۱ ص ۳۶ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۴۹ ح ۹۱۰ – ۹۱۱ ، تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۹۰
[8] . نهج البلاغة : خطبه ۱۳۱ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۱۱۰ ح ۹۴۹
[9] . الإرشاد : ج ۱ ص ۲۶۳ ، الاحتجاج : ج۱ ص ۴۰۸ ح ۸۸ ، بحار الأنوار : ج ۳۲ ص ۳۹۰ ح ۳۶۰
[10] . نهج البلاغة : خطبه ۲۵ ، الإرشاد : ج ۱ ص ۲۸۲ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۱۳۹ ح ۹۵۶
[11] . ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين×: ج ۶ ص ۵۵۷ (بخش هفتم / فصل سوم / شِكوه امام از نافرمانى يارانش) و ج ۷ ص ۲۰۶ (فصل دهم / دلايل تنهايى امام على×)
[12] . الاحتجاج : ج ۲ ص ۷۲ ح ۱۵۹ ، بحار الأنوار : ج ۴۴ ص ۱۴۷ ، ح ۱۴
[13] . ر. ك: ص ۱۴۶ ح ۱۴۳۴
[14] . بحار الأنوار : ج ۶۸ ص ۲۷۵ ح ۳۱
[15] . مشكاة الأنوار : ص ۱۲۷ ح ۲۹۷
[16] . تحف العقول : ص ۵۱۴
[17] . شايد همين دسته بودند كه سعد بن عبيده، در باره آنها مىگويد: [روز عاشورا] بزرگان ما ، روى تپّه ايستاده بودند، مىگريستند و مىگفتند : «خداوندا ! يارىات را فرو فرست». گفتم: «اى دشمنان خدا ! چرا پايين نمىرويد و كمكش نمىكنيد؟!» (ر.ك : ج ۶ ص ۱۷۱ «بخش هشتم / فصل دوم / دعا و گريه برخى بزرگان كوفه براى امام×»)
[18] . همه نواحى ايرانِ آن روز (مانند: آذربايجان، زنجان، قزوين، طبرستان، كابل)، توابع كوفه محسوب مىشدند.