پیشنهاد مطالب دیگر:
از مدینه تا مدینه | قسمت نهم: از ورود امام به کربلا تا عصر تاسوعا
چکیده
بشرا آنلاین : همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع)، سلسله مقالاتی تحت عنوان “از مدینه تا مدینه؛ بازخوانی نهضت اباعبدالله (ع)” به قلم علی باقری فر، مدیر مؤسسهی دین پژوهی بشرا، منتشر و تقدیم علاقه مندان می شود. در قسمت نهم این مجموعه مقالات، ورود امام به کربلا تا عصر تاسوعا مورد توجه قرار میگیرد:
یکم: رخدادها و گزارشها
1. فرود آمدن امام(ع) در کربلا
الإرشاد: روز پنجشنبه، دوم محرّم [سال 61] هجرى، امام حسين(ع)، در كربلا فرود آمد. (دانشنامة امام حسین(ع)، ج 5، ص 351، ح 1509)
الملهوف: امام حسين(ع) برخاست و سوار مَركبش شد و هرگاه اراده مسيرى را مىكرد، يا با ممانعت سپاه اعزامى ابن زياد، روبهرو مىشد و يا دوشادوش او حركت مىكردند تا روز دوم محرّم، به كربلا رسيدند. چون به آنجا رسيد، فرمود: «نام اين سرزمين چيست؟». گفته شد: كربلا.
فَقالَ: اِنزِلوا، هاهُنا ـ وَاللّهِ ـ مَحَطُّ رِكابِنا، وسَفكُ دِمائِنا، هاهُنا ـ وَاللّهِ ـ مَخَطُّ قُبورِنا، وهاهُنا ـ وَاللّهِ ـ سَبيُ حَريمِنا، بِهذا حَدَّثَني جَدّي.
فرمود: «فرود آييد كه -به خدا سوگند- اينجا، محلّ فرود آمدن مَركبهايمان و ريخته شدن خونهايمان است! به خدا سوگند، اينجا قبر ما مىشود و به خدا سوگند، اينجا خانواده ما اسير مىشوند. اينها را جدّم به من فرموده است». (همان، ص 362-363، ح 1518)
تذكرة الخواصّ: قالَ الحُسَينُ(ع): ما يُقالُ لِهذِهِ الأَرضِ؟ فَقالوا : كَربَلاءُ ويُقالُ لَها: أرضُ نِينَوى، قَريَةٌ بِها، فَبَكى، وقالَ: كَربٌ وبَلاءٌ؛ أخبَرَتنی اُمُّ سَلَمَةَ، قالَت: كانَ جَبرَئيلُ عِندَ رَسولِ اللّهِ(ص)، وأنتَ مَعي ، فَبَكَيتَ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ(ص): دَعِی ابنی، فَتَرَكتُكَ، فَأَخَذَكَ ووَضَعَكَ فی حِجرِهِ، فَقالَ جَبرَئيلُ(ع): أتُحِبُّهُ؟ قالَ: نَعَم.
قالَ: فَإِنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُهُ! قالَ: وإن شِئتَ أن اُرِيَكَ تُربَةَ أرضِهِ الَّتي يُقتَلُ فيها؟ قالَ: نَعَم، قالَت: فَبَسَطَ جَبرَئيلُ(ع) جَناحَهُ عَلى أرضِ كَربَلا، فَأَراهُ إيّاها.
فَلَمّا قيلَ لِلحُسَينِ(ع) هذِهِ أرضُ كَربَلاءَ، شَمَّها وقالَ: هذِهِ ـ وَاللّهِ ـ هِيَ الأَرضُ الَّتي أخبَرَ بِها جَبرائيلُ(ع) رَسولَ اللّهِ(ص)، وإنَّني اُقتَلُ فيها. وفي رِوايَةٍ: قَبَضَ مِنها قَبضَةً، فَشَمَّها.
حسين(ع) پرسيد: «نام اين سرزمين چيست؟». گفتند: كربلا. به آن، زمينِ نينوا نيز -كه نام روستايى در اينجاست- مىگويند.
حسين(ع) فرمود: «سرزمين كرب و بلا. اُمّ سلمه، برايم گفته است: جبرئيل(ع) نزد پيامبر خدا(ص) بود و تو نيز [كه كودكى بودى] با من بودى و گريه مىكردى. پيامبر خدا(ص) فرمود: پسرم را رها كن! و من، رهايت كردم. او تو را گرفت و در دامانش نهاد. جبرئيل(ع) [به او] گفت: آيا او را دوست مىدارى؟ فرمود: آرى.
گفت: امّت تو، او را به زودى مىكُشند. مىخواهى خاك سرزمينى را كه در آن كشته مىشود، به تو نشان دهم؟ فرمود: آرى.
جبرئيل(ع)، بال خود را بر زمين كربلا گشود و آن را به پيامبر(ص) نشان داد.
آنگاه كه به حسين(ع) گفته شد: «اين، سرزمينِ كربلاست»، آن را بوييد و فرمود: «به خدا سوگند، اين، همان سرزمينى است كه جبرئيل(ع) به پيامبر خدا(ص) خبر داده و من در آن، كشته مىشوم». (همان، ص 358-360، ح 1515)
2. نامه امام(ع) به هاشميان
كامل الزيارات -به نقل از امام باقر(ع)- : حسين بن على(ع) از كربلا به محمّد بن حنفيه نوشت:
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِیٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَنی هاشِمٍ: أمّا بَعدُ، فَكَأَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن، وكَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل، وَالسَّلامُ.
«به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسين بن على، به محمّد بن على و خويشاوندان هاشمىاش. امّا بعد، گويى كه دنيا، هيچگاه نبوده است و آخرت، هميشه هست. والسّلام!». (همان، ص 370-371، ح 1522)
3. واگذاری فرماندهی لشگر کوفه به عمر بن سعد
تاريخ الطبرى -به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر(ع)- : عبيداللّه بن زياد، فرمانروايى رى را به عمر بن سعد بن ابى وقّاص سپرد و فرمان [حكومت] را به او داد و گفت: مرا از اين مرد (يعنى حسين(ع))، آسوده كن.
عمر گفت: مرا معاف بدار؛ امّا ابن زياد نپذيرفت. عمر گفت: امشب را به من مهلت بده.
به او مهلت داد. عمر، در كارش انديشيد و چون صبح شد، نزد ابن زياد آمد و آنچه را بِدان فرمان يافته بود، پذيرفت. سپس عمر بن سعد، به سوى امام(ع)، روانه شد. (همان، ص 373، ح 1524)
4. تلاش عبیدالله برای گسیل نیرو
الفتوح: عبيداللّه بن زياد، مردم را در مسجد كوفه، گِرد آورد و بر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى، گفت: اى مردم! شما، خاندان سفيان را تجربه كرديد و آنها را آنگونه يافتيد كه دوست داشتيد؛ و اين، يزيد است كه او را به سيرتِ نيكو و روش پسنديده و نيكى به مردم و مراقبت از مرزها و بخشش بهجا مىشناسيد، گو اينكه پدرش نيز اينگونه بود. اميرمؤمنان، يزيد، بر گراميداشتِ شما، افزوده و به من نوشته است تا چهار هزار دينار و دويست هزار درهم را در ميانتان تقسيم كنم و شما را به سوى جنگ با دشمنش، حسين بن على، بيرون ببرم. (همان، ص 385، 1530)
الأخبار الطِوال: [عبيداللّه بن زياد] حُصَين بن نُمَير، حجّار بن اَبجَر، شَبَث بن رِبعى و شمر بن ذِى الجوشن را روانه كرد تا عمر بن سعد را در كارش يارى دهند. شمر، اطاعت كرد و روانه شد؛ امّا شَبَث، بيمارى را بهانه كرد. ابن زياد به او گفت: آيا خود را به بيمارى مىزنى؟ اگر تو مطيع ما هستى، براى جنگ با دشمن ما، بيرون برو. هنگامى كه شَبَث، اين را شنيد، حركت كرد و ابن زياد، حارث بن يزيد بن رُوَيم را نيز روانه نمود.
ابن زياد، هر يكى از اين سرداران را روانه مىكرد، افراد فراوانى را همراهشان مىكرد؛ امّا وقتى به كربلا مىرسيدند، تنها گروه اندكى از آنان، باقى مىمانْد؛ زيرا جنگ با حسين(ع) را خوش نمىداشتند و از آن، خوددارى كرده، كنار مىكشيدند. ازاينرو، ابن زياد، سُوَيد بن عبد الرحمان مِنقَرى را با سوارانى، به سوى كوفه فرستاد و به او فرمان داد كه در كوفه بگردد و هركس را ديد كه سرپيچى نموده، نزد او بياورد. او در محلّههاى كوفه مىچرخيد كه مردى شامى را ديد كه براى گرفتن ارث خود به كوفه برگشته، او را نزد ابن زياد فرستاد. او فرمان داد كه گردنش را بزنند. مردم، چون چنين ديدند، [براى جنگ با حسين(ع)]، راه افتادند. (همان، ص 389، ح 1531)
انساب الأشراف: … سردارى با هزار نفر روانه مىشد، امّا سيصد يا چهار صد تن و گاه كمتر از اين، به كربلا مىرسيد؛ زيرا اين رويارويى را ناخوش مىداشتند. (همان، ص 389و391، ح 1532)
5. پیک عمر بن سعد به سوی امام حسین(ع)
تاريخ الطبرى: عمر بن سعد، با چهار هزار نفر آمد تا در فرداى همان روزى كه حسين(ع) در نينوا فرود آمد، بر او درآمد.
عمر بن سعد، عَزرَة بن قيس اَحمَسى را به سوى حسين(ع) فرستاد و به او گفت: نزد او برو و انگيزه و هدف آمدنش را بپرس؛ امّا عَزرَه از نامهنگاران به حسين(ع) بود و ازاينرو، خجالت كشيد كه نزد او برود.
عمر، اين را از ديگر سرانى كه [با حسين(ع)] نامهنگارى كرده بودند، درخواست كرد؛ امّا همه آنان، خوددارى كردند و آن را ناخوش داشتند. … عمر بن سعد، قُرَّة بن قيس حَنظَلى را فراخواند و به او گفت: واى بر تو، اى قُرّه! حسين را ملاقات كن و انگيزه و هدفش را جويا شو.
قُرّة بن قيس، نزد حسين(ع) آمد . چون امام(ع) او را ديد كه مىآيد، فرمود: «آيا او را مىشناسيد؟».
حبيب بن مُظاهر گفت: آرى. او مردى از قبيله حنظله تَميمى و خواهرزاده ماست. او را به نيكورأيى مىشناختم و گمان نمىبردم كه در اين معركه، حاضر شود.
او آمد تا بر حسين(ع)، سلام داد و پيام عمر بن سعد را به حسين(ع) رساند.
حسين(ع) فرمود: «اهل اين شهرتان (كوفه) به من نوشتهاند كه بيايم؛ امّا اكنون كه [آمدن] مرا خوش نمىدارند، بازمىگردم».
حبيب بن مُظاهر نيز به او گفت: واى بر تو، اى قُرّة بن قيس! كجا به سوى ستمكاران، بازمىگردى؟! اين مرد را يارى كن كه خداوند، تو و ما را به دست پدران او، به كرامت، تأييد كرده است.
قُرّه، به حبيب گفت: پاسخ پيام را به نزد فرماندهم مىبرم و مىانديشم.
قُرّه، به سوى عمر بن سعد، بازگشت و ماجرا را بازگفت. عمر بن سعد به او گفت: اميد مىبرم كه خداوند، مرا از ستيز و جنگ با او، معاف بدارد. (همان، ص 395، ح 1536)
6. دیدار امام(ع) و ابن سعد میان دو لشگر
مقتل الحسين خوارزمى: حسين(ع)، به عمر بن سعد، پيام فرستاد كه: «مىخواهم با تو گفتوگو كنم. امشب ميان لشكر من و لشكر خودت، همديگر را ببينيم».
عمر بن سعد، با بيست سوار و حسين(ع) نيز با همين تعداد، بيرون آمدند. هنگامى كه يكديگر را ديدند، حسين(ع) به يارانش فرمان داد و آنان، از او كناره گرفتند و تنها برادرش عبّاس(ع) و پسرش على اكبر(ع) در كنارش ماندند. ابن سعد نيز به يارانش فرمان داد. آنان هم از او دور شدند و تنها فرزندش حَفْص و غلامش به نام لاحِق، در كنار او ماندند.
حسين(ع) به ابن سعد گفت: «واى بر تو! آيا از خدايى كه بازگشتت به سوى اوست، پروا نمىكنى؟ اى مرد! آيا با من مىجنگى، درحالىكه مىدانى من، فرزند چه كسى هستم؟ اين قوم را واگذار و با من باش كه در اين حال، به خدا نزديكترى».
عمر به حسين(ع) گفت: بيم دارم كه خانهام ويران شود!
حسين(ع) فرمود: «من، آن را برايت مىسازم».
عمر گفت: مىترسم كه مزرعهام را بگيرند.
حسين(ع) فرمود: «من، بهتر از آن را از مِلكم در حجاز، به تو مىدهم».
عمر گفت: من خانوادهاى دارم كه بر آنها بيمناكم.
حسين(ع) فرمود: «من، سلامتِ آنها را ضمانت مىكنم». عمر، ساكت ماند و پاسخى نداد.
حسين(ع)، از او روى گردانْد و در حال بازگشت فرمود: «تو را چه شده؟! خداوند، تو را هر چه زودتر در بسترت بكُشد و تو را در روز حَشْر و نشرت، نيامرزد! به خدا سوگند، اميد دارم كه جز اندكى از گندم عراق، نخورى!».
عمر به حسين(ع) گفت: اى اباعبداللّه! به جاى گندم، جو هست!
سپس، عمر به لشكر خود، بازگشت. (همان، ص 405، ح 1542)
7. نامه ابنسعد به ابنزياد و پاسخ او
تاريخ الطبرى – به نقل از حسّان بن فائد بن بُكَير عَبَسى- : گواهى مىدهم وقتى نامه عمر بن سعد به عبيداللّه بن زياد رسيد، من آنجا بودم. در آن، نوشته بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، هنگامى كه بر حسين(ع) فرود آمدم، پيكم را به سوى او فرستادم و از كار و مقصود و خواستهاش، جويا شدم. او گفت: اهالى اين سرزمين، به من نامه نوشتهاند و فرستادگان آنها نزد من آمده، از من خواستهاند كه بيايم و من، آمدهام؛ امّا اكنون، اگر [آمدن] مرا خوش نمىدارند و از تصميمى كه فرستادگانشان برايم آورده بودند، منصرف شدهاند، من نيز بازمىگردم».
هنگامى كه نامه را براى ابن زياد خواندند، گفت:
اكنون كه چنگالهايمان در او فرورفته است اميد نجات دارد؛ ولى هيچ راه گريزى نيست. آنگاه به عمر بن سعد، نوشت:
«به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، نامهات به من رسيد و آنچه را گفتى، فهميدم. به حسين، پيشنهاد بده كه خودش و همه يارانش با يزيد، بيعت كنند. چون چنين كرد، تصميم خود را مىگيريم. والسّلام!».
هنگامى كه نامة عبیدالله به عمر بن سعد رسيد، گفت: فكرش را مىكردم كه ابن زياد، [حسين را] آسوده نخواهد گذاشت! (همان،ص 409، ح 1546)
8. نامه ابنزياد به ابنسعد
الأمالى، صدوق – به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زینالعابدین(ع)- : به عبيداللّه بن زياد، خبر رسيد كه عمر بن سعد، شبها با حسين(ع) مى نشيند و با او سخن مىگويد و نبرد با او را خوش نمىدارد. عبيداللّه، شمر بن ذى الجوشن را با چهار هزار سوار، به سوى او فرستاد و به عمر بن سعد نوشت: «هنگامى كه اين نامهام به تو رسيد، به حسين بن على، مهلت نده و گلويش (گربانش) را بگير و ميان آب و او، مانع شو، همانگونه كه ميان عثمان و آب، در روز حادثه قتل عثمان، مانع شدند». (همان، ص 431، ح 1561)
الأخبار الطّوال: ابن زياد به عمر بن سعد نوشت: «امّا بعد، من، تو را به سوى حسين، روانه نكردهام تا به او مهلت دهى و يا سلامت و ماندگارى را برايش آرزو كنى و شفيع او نزد من شوى. گردن نهادن به حكم مرا، به او و يارانش عرضه بدار. اگر تو را اجابت كردند، او و يارانش را به سوى من، روانه كن، و اگر خوددارى كردند، به نبرد با او بپرداز كه او نافرمان و جدا شده [از امّت] است؛ و اگر چنين نكردى، از سپاه ما، كنار برو و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن بسپار كه ما تو را به فرمانمان، امر كردهايم».
ازاينرو، عمر بن سعد، يارانش را ندا داد تا به سوى آنان (حسين(ع) و يارانش) روان شوند. (همان، ص 433، ح 1563)
9. بازداشتن امام(ع) و يارانش از آب
تاريخ الطبرى -به نقل از حميد بن مسلم اَزْدى- : نامهاى از عبيداللّه بن زياد، براى عمر بن سعد آمد [كه متنش چنين بود] : «امّا بعد، ميان حسين و يارانش و آب، مانع شو و قطرهاى از آن را نچشند، همانگونه كه با پرهيزگار پاكِ مظلوم، اميرمؤمنان عثمان بن عَفّان كردند».
عمر بن سعد، عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار، روانه كرد و بر شريعة[1] فرات، فرود آمدند تا ميان حسين(ع) و يارانش و آب، مانع شوند و نگذارند قطرهاى از آن را بنوشند. اين، سه روز پيش از شهادت حسين(ع) بود.
عبداللّه بن ابى حُصَين اَزْدى بَجَلى، با حسين(ع) رويارو شد و گفت: اى حسين! آيا به آب نمىنگرى كه مانند سينه آسمان [صاف و زلال] است؟! به خدا سوگند، قطرهاى از آن را نمىچشى تا تشنه بميرى! … (همان، ص 421، ح 1552)
الفتوح: حسين، بُرَير را به سوى عمر بن سعد فرستاد. بُرَير، به عمر بن سعد گفت: اى عَمر! آيا مىگذارى كه خاندان نبوّت، از تشنگى جان بدهند و مانعِ آنان مىشوى كه از آب فرات بنوشند و ادّعاى شناختن خدا و پيامبرش را مىكنى؟!
عمر بن سعد، ساعتى به زمين، چشم دوخت. سپس، سرش را بلند كرد و گفت: به خدا سوگند، من، اين را به يقين مىدانم كه هركس با آنان بستيزد و حقّشان را غصب كند، ناگزير، در دوزخ خواهد بود؛ امّا واى بر تو، اى بُرَير! آيا نظرت اين است كه فرماندارى رى را رها كنم تا به كسى جز من برسد؟! در خود نمىبينم كه بتوانم از اين مُلك، درگذرم. سپس، چنين سرود:
عبيداللّه، مرا، نه كسى ديگر را از قبيلهاش، فراخواند
تا در اين زمان و فورى، به سرزمينى بروم.
به خدا سوگند، نمىدانم چه كنم، و من
ميان دو كار بزرگ، حيران ماندهام!
آيا فرمانروايىِ رى را با همه علاقهام، وانَهَم
و يا نكوهيده، از ريختن خون حسين، بازگردم؟
در كُشتن حسين، دوزخ است، بىهيچ مانعى
امّا فرمانروايى رى هم [مايه] چشمْروشنىِ من است.
بُرَير بن حُضَير، به سوى حسين(ع) بازگشت و گفت: اى فرزند پيامبر خدا! عمر بن سعد، راضى شده كه در برابر فرمانروايى رى، تو را بكُشد. (همان، ص 381، ح 1528)
10. نقش عبّاس در رساندن آب به لشكر امام(ع)
الأخبار الطّوال: هنگامى كه تشنگى بر حسين(ع) و يارانش سخت شد، به برادرش عبّاس بن على(ع) كه مادرش از قبيله بنى عامر بن صَعصَعه بود، فرمان داد كه با سى سوار و بيست پياده كه هر كدام، مَشك آبى هم داشته باشند، به سوى آب برود و با كسانى كه ميان آنان و آب، مانع شدهاند، بجنگند.
عبّاس(ع) به سوى آب، روان شد و نافِع بن هِلال، پيشاپيش آنان بود. به شريعة (آبْراهِ) فرات، نزديك شدند كه عمرو بن حَجّاج، آنان را بازداشت. عبّاس(ع) و همراهانش، با او درگير شدند و آنان را از شريعه راندند و پيادگان [لشكر] حسين(ع)، به درون آب رفتند و مَشكهاى خود را پُر كردند. عبّاس(ع)، ميان يارانش ايستادگى كرد و از پيادگان، دفاع نمود تا آب را به لشكر حسين(ع) رساندند. (همان، ص 425، ح 1557)
11. تاسوعا، روز محاصره حسين(ع) و يارانش
الكافى: امام صادق(ع) فرمود: «تاسوعا، روزى است كه حسين و يارانش -كه خدا از ايشان، خشنود باد- در كربلا، محاصره شدند و سپاه شام، بر گِرد او جمع شدند و فرود آمدند. ابن مرجانه و عمر بن سعد، از وفور و فراوانىِ سپاهيان، شادمان شدند و در اين روز، حسين(ع) و يارانش را -كه خدا از ايشان خشنود باد- ناتوان شمردند و يقين كردند كه كسى به يارى حسين(ع) نمىآيد و عراقيان، به او كمكى نمىدهند. پدرم فداى ناتوانْ شمرده شدة غريب باد!». (همان، ص 437، ح 1567)
12. تلاش شمر برای جدا کردن عباس از امام حسین(ع)
الفتوح: شمر بن ذى الجوشن آمد تا رو به روى لشكرگاه حسين(ع) ايستاد و با بالاترين صدايش، ندا داد: خواهرزادگان ما، عبداللّه، جعفر و عبّاس، پسران على بن ابى طالب، كجا هستند؟
حسين(ع) به برادرانش فرمود: «پاسخ او را بدهيد، هر چند فاسق است؛ چرا كه او از دايىهاى شماست».
آنان، او را صدا زدند و گفتند: چه كارى دارى و چه مىخواهى؟
شمر گفت: اى خواهرزادگانم! شما در امان هستيد. خود را با برادرتان حسين، به كُشتن ندهيد و در اطاعتِ اميرمؤمنان يزيد بن معاويه باشيد!
عبّاس بن على(ع) به او گفت: مرگ بر تو، اى شمر! خدا، لعنتت كند و اين امانى را نيز كه آوردهاى، لعنت كند! اى دشمن خدا! آيا به ما فرمان مىدهى كه به اطاعت معاند [با خدا] درآييم و يارى برادرمان حسين(ع) را وانهيم؟! (همان، ص 441، ح 1570)
الأمالی: … عبّاس(ع) به او گفت: «خداوند، تو و امان تو را لعنت كند! به خدا سوگند، تو بهخاطر اينكه ما خواهرزادگان تو هستيم، برايمان امان مىگيرى؛ ولى فرزند پيامبر خدا(ص) امان ندارد؟!». (همان، ص 443، ح 1572)
13. آمادگی لشگر عمر سعد برای آغاز نبرد در عصر تاسوعا
تاريخ الطبرى – به نقل از ابو مِخنَف، در يادكردِ حوادث عصر تاسوعا- : حارث بن حَصيره از عبداللّه بن شريك عامرى برايم نقل كرد كه: عمر بن سعد ندا داد: اى لشكر خدا! سوار شويد و بشارتتان باد!
آنگاه، خود با مردم، سوار شد و پس از نماز عصر، به سوى آنان (سپاه حسين(ع)) حركت كرد. حسين(ع)، جلوى خيمه نشسته بود و شمشيرش را بر گِرد پاهايش حلقه كرده بود و خوابش برده، سرش بر روى زانوانش افتاده بود كه خواهرش زينب(س)، صدا [ى حركت لشكر ابن سعد] را شنيد و به برادرش نزديك شد و گفت: اى برادر من! آيا صداها را نمىشنوى كه نزديك شدهاند ؟
حسين(ع)، سرش را بلند كرد و فرمود: «پيامبر خدا(ص) را در خواب ديدم. به من فرمود: تو به سوى ما مىآيى».
خواهرش به صورت خود زد و گفت: واى بر من! حسين(ع) فرمود: «خواهرم! بر تو چنين مباد. آرام باش. [خداى] رحمان، بر تو رحم كند!».
عبّاس بن على(ع) گفت: اى برادر! آنان به سوى تو حركت كردهاند.
حسين(ع) برخاست و سپس فرمود:
«اركَب بِنَفسي أنتَ يا أخي …»
«اى عبّاس! اى برادرم! جانم فدايت! سوار شو و با آنان، ملاقات كن و بپرس كه در چه حالاند و چه شده است و براى چه آمدهاند؟».
عبّاس(ع) با بيست سوار، به پيشواز آنان رفت. زُهَير بن قَين و حبيب بن مُظاهر نيز ميان آن بيست تن بودند. عبّاس(ع) به آنان گفت: چه شده و چه مىخواهيد؟
گفتند: فرمان امير آمده كه به شما پيشنهاد دهيم كه يا به حكمش گردن نهيد و يا با شما بجنگيم.
عبّاس(ع) گفت: عجله نكنيد تا به سوى اباعبداللّه، بازگردم و آنچه را گفتيد، به او برسانم.
آنان، ايستادند و سپس گفتند: او را ببين و از اين موضوع، آگاهش كن. سپس نزد ما بيا و آنچه را كه مىگويد، به ما بگو.
عبّاس(ع)، با شتاب به سوى حسين(ع) بازگشت تا باخبرش سازد؛ امّا يارانش ايستادند و با سپاهيان دشمن، سخن گفتند. حبيب بن مُظاهر، به زُهَير بن قَين گفت: اگر مىخواهى، تو با مردم، سخن بگو و اگر مىخواهى، من سخن بگويم.
زُهَير به او گفت: تو اين كار را آغاز كردى. پس تو با آنان، سخن بگو.
حبيب بن مُظاهر، به آنان گفت: بدانيد كه -به خدا سوگند- فرداى قيامت و نزد خدا، چه بد مردمى هستند كه بر او درمىآيند، درحالىكه فرزندان پيامبرش(ص) خاندان و اهل بيت او، و نيز عابدان اين سرزمين و سحرخيزانِ كوشا و فراوانْ يادكنندگانِ خدا را كُشتهاند!
عَزرَة بن قيس به او گفت: تا مىتوانى، از خودت بگو و تعريف كن!
زُهَير به او گفت: اى عَزره! خدا از او تعريف كرده و رهنمونش شده است. از خدا پروا كن -اى عَزره- كه من، خيرخواه تو هستم! تو را به خدا سوگند مىدهم -اى عزره- كه مبادا در كشتن جانهاى پاك، از ياوران گمراهى باشى!
او گفت: اى زُهَير! تو نزد ما، از پيروان اين خاندان، به شمار نمىرفتى. تو عثمانى بودى!
زُهَير گفت: آيا تو از موضعگيرى و ايستادنم در اينجا، به اين راه نمىبرى كه از آنها هستم؟! بدانيد كه -به خدا سوگند- من هيچگاه نامهاى به حسين(ع) ننوشتهام و پيكى روانه نساختهام و به او وعدة يارى ندادهام؛ امّا راه، ما را با هم گِرد آورد و هنگامى كه او را ديدم، پيامبر خدا(ص) را و جايگاه حسين را در نزد او، به ياد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسيده، دانستم. پس انديشيدم كه يارىاش كنم و در گروه او باشم و جانم را فدايش كنم تا حقّ خدا و پيامبرش را كه شما تباه كردهايد، پاس بدارم. (همان، ج 6، ص 7، ح 1573)
14. مهلتخواهی براى نماز و دعا و تلاوت قرآن
عبّاسبنعلى(ع) نزد حسين(ع) آمد و پيشنهاد عمربنسعد را باز گفت، امام حسين(ع) به او فرمود:
اِرجِع إلَيهِم، فَإِنِ استَطَعتَ أن تُؤَخِّرَهُم إلى غُدوَةٍ وتَدفَعَهُم عِندَ العَشِيَّةِ؛ لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنَا اللَّيلَةَ، ونَدعوهُ ونَستَغفِرُهُ، فَهُوَ يَعلَمُ أنّي قَد كُنتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ، وتِلاوَةَ كِتابِهِ، وكَثرَةَ الدُّعاءِ وَالاِستِغفارِ!
«به سوى آنان، بازگرد و اگر توانستى، [رويارويى با] آنها را تا صبح به تأخير بينداز و امشب، بازشان گردان. شايد كه امشب براى پروردگارمان، نماز بخوانيم و او را بخوانيم و از وى آمرزش بخواهيم، كه او خود مىداند كه من، نماز گزاردن براى او، تلاوت كتابش، دعا و آمرزشخواهىِ فراوان را دوست دارم».
حارث بن حَصيره، از عبداللّه بن شريك عامرى، از امام زينالعابدين(ع) برايم نقل كرد كه فرمود: «پيكى از سوى عمر بن سعد، نزد ما آمد و به گونهاى ايستاد كه سخنش را بشنويم و سپس گفت: ما تا فردا به شما، مهلت مىدهيم. اگر تسليم شديد، شما را به سوى اميرمان عبيداللّه بن زياد مىبريم، و اگر خوددارى كرديد، شما را رها نمىكنيم». (همان، ج 6، ص 7، ح 1573)
دوم: نکتهها و تحلیل
- روز دوم محرم سال 61هـ.ق آنگاه که کاروان امام حسین(ع) به سرزمین نینوا و کربلا رسیدند، به فرمان عبیدالله بن زیاد از ادامة حرکت آنان جلوگیری شد و به ناچار در همان نقطه متوقف شدند و امید رسیدن به کوفه بهطور کامل از میان رفت.
- با وقوف اجباری در کربلا، امام حسین یاد خاطراتی از دوران کودکی خویش در زمان حیات پیامبر افتاد و فرمود: «به خدا سوگند، این همان سرزمینی است که جبرئیل به پیامبر خدا خبر داده و من در آن کشته میشوم».
- از نامهای که امام حسین(ع) پس از استقرار در سرزمین کربلا به خویشاوندانش نوشت استفاده میشود که آن حضرت از ادامة زندگی ناامید شده و به این وسیله با آنان خداحافظی میکند.
در این نامه، امام حسین(ع) با یادآوری ناپایداری دنیا و جاودانگی جهان واپسین، بهصورت غیرمستقیم گوشزد میکند که زندگی دنیا آنگاه ارزشمند است که تأمینکنندة زندگی راستین آخرت باشد.
- گزارشهای مربوط به چگونگی فراهم آوردن نیرو برای مقابله با امام حسین نشان میدهد که بخش زیادی از مردم و فرماندهانشان – اگر به خود واگذار میشدند- علاقهای به رو در رویی با امام حسین نداشتند و دلبستگیهای آنان به دنیا و سیاست تهدید و تطمیع عبیدالله آنان را به این صفآرایی وادار کرد.
- امام حسین(ع) و یارانش کوشیدند از طریق مذاکره و گفتوگو در سطوح مختلف و در سطح فرماندهی میدانی دو طرف، از وقوع درگیری و ریخته شدن خون مسلمانان جلوگیری کنند اما اصرار یزید جبّار و عبیدالله سفاک بر کشتن یا تسلیم شدن اباعبدالله این کوششها را ناکام گذاشت و مسیر را بهسوی وقوع فجیعترین جنایت تاریخ اسلام پیش برد.
- یکی از شیوههای غیرانسانی و ضدانسانی عبیدالله برای فشار بر امام حسین و یارانش، بستن آب به روی آنان بود – چنانکه معاویه نیز در جنگ صفین در مقابل یاران امام علی(ع) از همین سیاست بهره گرفت- این سیاست گرچه با مجاهدت حضرت ابوالفضل(ع) و یاران حسین با موفقیت کامل همراه نبود، اما تنگنای زیادی برای جبهة حق ایجاد کرد بهطوری که روز عاشورا حسین و یاران و خاندانش همگی با لب تشنه به شهادت رسیدند.
- تلاش دشمن برای امان دادن به حضرت ابوالفضل و دیگر فرزندان امالبنین در روز تاسوعا – و یا اماننامهای که طبق نَقل روز عاشورا برای علیاکبر و بعضی دیگر از یاران امام حسین آوردند- نشان میدهد که برخلاف تعالیم و آموزههای دینی و قرآنی، مناسبات قبیلگی و فامیلی در میان آنان از پیوندهای ایمانی کارآمدتر بوده است.
- آنچه امام حسین(ع) در بیان علت درخواست مهلت یکشبه از دشمن فرمود گویای اهمیت و تأثیر شگرف تلاوت قرآن، دعا و نماز و استغفار در تقویت روحیة ایمانی مجاهدان و پالایش جان آنان از هر آلودگی، در آستانة لقاءالله و دیدار با معبود بیهمتاست.
[1] . شريعه: راهْ آب؛ جايى از رودخانه كه مى توان براى برداشتن آب، از آن، استفاده كرد؛ شاخه اى يا آب راهى كه از رودخانه اصلى مُنشعب شده است.