پیشنهاد مطالب دیگر:
جامعهشناسی اخلاق (گفتوگو با دکتر علیرضا شجاعیزند و دکتر مقصود فراستخواه)
چکیده
1. جامعهشناسی اخلاق دقيقاً قرار است چه چيزی را از چه منظری و برای چه منظوری بررسی کند؟ موضوع، منظر و هدف اين دانش چيست؟ چه تفاوتی با دانشهايی چون «جامعهشناسی دین»، «جامعهشناسی و اخلاق»، «اخلاقِ جامعهشناسی»، «جامعه و اخلاق» و «اخلاق اجتماعی» … دارد؟
دکتر شجاعیزند: «جامعهشناسیِ اخلاق» (Sociology of Morality) از شاخههای مغفول مانده جامعهشناسی است؛ این غفلت و بیاعتنایی، دلایل عام و خاصی هم دارد. منظورم از دلایل عام، همانهایی است که میتوان در سطح جهانی و جوامع دیگر هم یافت. در ایران، هم از آن دلایلِ عمومی تأثیر پذیرفتهایم و هم از دلایل خاصتری که مربوط به ساخت اجتماعی و فرهنگی همین جامعه است. یکی از مهمترین علل عقبافتادگی و نحیف ماندن جامعهشناسیِ اخلاق نسبت به دیگر شاخههای جامعهشناسی، بیاعتنایی شایعی است که به خودِ اخلاق وجود دارد. امیدوارم با برداشتن این گامها که شما هم در آن سهیم شدهاید و ظاهراً قصد دارید ویژهنامهای برای آن منتشر کنید، توجهات بیشتری بهسوی آن جلب شود و اتفاقاتی بیفتد. بدیهی است که این قبیل مبادرات، کفایت نمیکند تا وقتی که انجمن جامعهشناسی و دوستانِ جامعهشناسی مثل آقای دکتر فراستخواه و دیگران که اهتمام و دغدغۀ اخلاقی دارند، به میدان بیایند و این بحث را جدی بگیرند و در اهمیت و ضرورت آن قدری بیشتر فضاسازی کنند.
اطلاع دارید که جامعهشناسیِ اخلاق هنوز در مراکز دانشگاهیِ ایران به عنوان یک مادۀ درسی تعریف نشده و تدریس نمیشود. از کشورهای دیگر خیلی خبر ندارم. تا آنجا که میدانم در جاهای دیگر هم کمابیش همین شرایط بر جامعهشناسیِ اخلاق حاکم است؛ یعنی خیلی به برنامههای درسی علوم اجتماعی و جامعهشناسی وارد نشده است. این البته بهجز برخی دورهها و کوْرسهای ویژهای است که ممکن است به دلایل تخصصی یا پژوهشی، توجهی بدان مبذول داشته باشند. من خودم چهار پنج سال پیش، تجربۀ تدریس یک ترم جامعهشناسی اخلاق به طلبههای یک مرکز تخصصیِ اخلاق در قم را داشتهام که در مقطع دکتری بودند و به تهران میآمدند. نمیدانم چرا تداوم پیدا نکرد. دو سه کتابی را هم با این عنوان به زبان فارسی دیدهام که متأسفانه در حد انتظار نبودهاند و میتوان گفت که از این عنوان به نادرست و نابهجا استفاده کرده بودند. بر این اساس میتوان ادعا کرد که هنوز بابی به روی آن در ایران گشوده نشده و کاری برای آن صورت نگرفته است.
اینکه در دیگر جوامع هم، خصوصاً در متروپلهای جامعهشناسی، به روی این مقوله کار زیادی نشده، خودْ یک مسئله است؛ اما مهمتر از آن، کمکاری ما اعم از جامعهشناس و غیر آن در ایران و در ظلِّ حکومت دینی است. چرا درحالیکه ظرفیت و اهمیت و ضرورتهای اخلاق در جامعۀ ما بیش از جوامع دیگر است، تلاش چندانی برای صورتبخشی به مطالعات و تحقیقات ویژه در مورد این موضوع بهخرج ندادهایم و کرسیهای آن را در محافل دانشگاهی برپا نکردهایم؟ شاید بدین سبب که الگوی پیشینی آن در متروپل وجود نداشته و نسخههای حاضر آمادۀ آن را در اختیار نگذاردهاند.
بگذارید درک و تلقی خودم را، ناظر به سؤال شما، از این شاخه عرض کنم و به نکتههایی هم در باب ضرورت آن اشاره نمایم.
جامعهشناسیِ اخلاق اساساً قرار است چه چیزی را از چه منظری و برای چه منظوری بررسی کند؟ به بیان دیگر موضوع، منظر و هدف این شاخه از جامعهشناسی چیست؟ چه تفاوتی با دانشهای دیگری دارد که به این موضوع پرداخته و میپردازند؟ اینها جهاتی است که لازم است در ابتدای کار روشن شود تا بتوان ضمن استفاده از دستآوردهای دیگر علومی که به این موضوع اهتمام دارند، از خلط شدن با آنها جلوگیری کرد.
این سؤالها، یک پاسخ بسیط دارند و آن، اینکه: «جامعهشناسی اخلاق، به بررسیِ اخلاق در جامعه از منظرِ جامعهشناسی میپردازد و هدفش هم بررسیِ وضعیت اخلاقی جامعه است». میتوان به همین پاسخ اکتفا کرد و نیز میتوان مقداری آن را بسط داد. من به حد وسطی از این دو میپردازم.
در ضرورتهای ایجاد این شاخه میتوان به چند پیشفرض اتکا کرد: یک اینکه اخلاق مقولهای است که در حیات جمعی انسانها مؤثر است؛ یعنی اگر یک پدیدۀ فینفسه جمعی هم محسوب نشود، پدیدهایست که در زندگی جمعیِ انسانها مؤثر است و همین کافی است که مورد توجه جامعهشناسان قرار گیرد. حال اگر بتوان اثبات کرد که یک پدیدۀ جمعی هم هست، ضرورت پرداختنِ به آن دو چندان میشود. اخلاق به اعتقاد ما پدیدهای جمعی است؛ یا لااقل وجه جمعی دارد و بهعلاوه واجد آثار و تبعاتی در زندگی جمعی نیز هست. اینها دلایل مهمی برای دفاع از ضرورتِ جامعهشناسی اخلاقاند. اینکه اصراری بر جمعی محسوب کردن اخلاق ندارم و صرفاً به داشتنِ وجه جمعی و آثار جمعی آن تأکید کردم ازآنروست که منشأ اخلاق، فرد و درون انسان است؛ درعینحال که معطوف به دیگری است و در روابط و مناسبات بینافردی، اثرگذار است. به همین روست که وجه و آثار جمعی پیدا میکند. اخلاق با اینکه منشأ و مصدرِ صرفاً فردی دارد، تنها وقتی موضوعیت پیدا میکند که پای انسان یا انسانهای دیگر در میان باشد. به بیان دیگر، اخلاق، محصول یکی از آن روابط چهارگانهایست که انسانها بهطور کلی و بالقوه دارا هستند. از بین رابطۀ با طبیعت، با ماورای طبیعت، با خود و با دیگران، این چهارمی است که زمینهسازِ بروز و ظهور چیزی به اسم اخلاق میشود. به جز اخلاق البته حقوق و هنجارها نیز از همین رابطه برخاستهاند. بنابراین، اساساً نمیتوان تقسیمبندی رایجی که اخلاق را به فردی و جمعی تقسیم میکند پذیرفت. این تقسیمبندی نباید دقیق و صائب باشد. به نظرم چیز دیگری را بهخطا با عنوان «اخلاق فردی» مطمح نظر قرار داده است.
اگر چنین فروض و لوازمی را برای اخلاق قبول داشته باشیم، پس اینکه جامعهشناسی دیر یا زود به سراغِ آن بیاید، انتظار خیلی بیراه و نابهجایی نخواهد بود و اگر هنوز نیامده است و یا تأخیر دارد، لابد دلایل دیگری باید داشته باشد که به نظر میرسد ناشی از رویکرد و رهیافتهای غالب بر جامعهشناسی است و البته ویژهبودنِ موضوعیِ آن.
چگونه است پدیدهای که تا بدین حد بر حوزۀ روابط بینافردی و مناسبات جمعیْ اثرگذار است و قادر است صورتِ کاملاً متمایزی از مناسبات را شکل دهد، از نگاه و توجه جامعهشناسان به دور مانده است؟ چگونه است که ایشان، رقابت و ستیز و تعارضِ منافع و فردگرایی را در مناسبات اجتماعی دیدهاند، اما چشم خویش را بر تعاون و همکاری و خوشبینی و خیرخواهی و نوع دوستی و از خودگذشتگی که منشأ اخلاقی دارند و در انسانیتر کردنِ زندگی و تقویت همبستگی و حل بسیاری از مسائل اجتماعیِ اثرگذار، بستهاند؟ لاجرم آن را باید به حساب کمکاری و غفلت جامعهشناسان گذاشت و شاید هم، سوگیریهای آشکار و پنهانِ پارادایم حاکم بر جامعهشناسی.
بر حسب تحلیلی که از روند تحولات اجتماعی دارم و گشایشهایی که در سنت حاکم بر علوم انسانی و بهطور خاص در جامعهشناسی در حال وقوع است، معتقدم که اقبالی بهسوی اخلاق و به تبع آن به جامعهشناسیِ اخلاق در حال شکلگیری است. رغبت بهسوی جامعهشناسیِ اخلاق، علاوه بر جامعهشناسان، در بین اخلاقگرایان و معلمان و مربیان اخلاق هم رو به افزایش است. اولی با عطف توجهی که به ضرورت و اهمیت این موضوع و اثراتش در حیات اجتماعی پیدا کرده و دومی با امعانی که به لزوم تأمین شرایط و فراهمآوریِ زمینههای همراه، فراتر از موعظهگریِ صِرف بهدست آورده است.
یک نکته هم در باب غایتشناسیِ این شاخه عرض کنم و از فرمایشات آقای دکتر فراستخواه استفاده کنیم. آنچه برای جامعهشناس و جامعهشناسی اهمیت دارد، جامعه است؛ حتی در شاخههایی نظیر جامعهشناسیِ اخلاق و جامعهشناسیِ دین. یعنی اگر سراغ مطالعۀ موضوعاتی نظیر دین و اخلاق هم میروند، به دلیل آثاری است که در جامعه دارند و اینکه شناسایی و تحلیل آنها، به شناخت بهتر و دقیقتر جامعه کمک میکند و امکان مداخلات سنجیدهتری را در آن فراهم میآورد. از این فرض نتیجه میگیریم که غایتِ جامعهشناسیِ اخلاق نمیتواند بسط و ترویج اخلاق باشد؛ هر چند ممکن است که از مسیر دیگری و به نحو غیرمستقیم، این غرض نیز حاصل شود؛ یعنی اگر اخلاق به حلِ مسائل اجتماعی و تحکیم همبستگی و تسهیل مناسبات اجتماعی کمک کند و موجب شود نگاه مثبتی به آن پدید آید؛ آنگاه بهطور طبیعی جایگاهی را در جهتگیریهای اجتماعی پیدا خواهد کرد. کمترین اثرش در چنین شرایطی آن است که به درونِ شاخصهای رشد و توسعۀ اجتماعی راه پیدا میکند و یا به مجموعه راهکارها و راهبردهای حل مسائل اجتماعی وارد میشود.
دکتر فراستخواه: آقای دکتر شجاعیزند واقعاً یکی از استادان باارزش جامعهشناسی در ایران هستند و دغدغههای اخلاقیشان را سالهای سال حس کردم و برایشان آرزوی موفقیت میکنم و بحثهایشان را هم تا اینجا استفاده کردم در ادامه هم استفاده میکنم. همانطور که فرمودند جامعهشناسی، اخلاق را به مثابۀ یک امر اجتماعی در نظر گرفته و علل آن را بررسی میکند. تا حدی آن را تحلیل میکند و در برخی موارد راهحلهایی ارائه میدهد که ممکن است در ادامۀ بحث به آن برسیم.
اساساً اگر اخلاق نباشد جامعهای وجود ندارد. من معتقدم پایان اخلاق پایان جامعه است. آنقدر امر اجتماعی با اخلاق درگیر است که بدون اخلاق، امر اجتماعی نمیتواند پایداری داشته باشد و در نتیجه برای جامعهشناس در جامعهشناسی مسئلۀ اخلاق جدی است. اگر جامعهشناس بخواهد رفتارهای اجتماعی را بررسی کند، همانطور که آقای دکتر شجاعیزند، تعبیر رفتارهای اجتماعی را به درستی فرمودند، رفتارهای اجتماعی را جامعهشناس بررسی میکند و این رفتارهای اجتماعی بخش بزرگی از مباحث اخلاقی را در برمیگیرند. اگر اخلاق نهادهای اجتماعی را بررسی میکند، نهادها میتوانند اخلاقی باشند و اخلاقی نباشند، همانطور که یک رفتار میتواند اخلاقی باشد و یا نباشد. یکی از موضوعات مهم در جامعهشناسی اتفاقا بررسی Social behavior یا رفتارهای اجتماعی یا رفتار جمعی است. رفتار جمعی میتواند اخلاقی و غیراخلاقی باشد و جامعهشناسی اخلاق به این دلیل که رفتار اجتماعی را بررسی میکند در واقع به اینکه ما درک بهتری از امر اخلاقی در جامعه داشته باشیم میتواند کمک کند. اینکه چقدر پدیدههای جمعی و چقدر رفتارهای اجتماعی را که باید اول بشناسیم، علتهایشان را بشناسیم و فهم درستی از آن داشته باشیم تا اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودنشان را خوب بفهمیم. جامعهشناسی اخلاق درک ما را از اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن رفتارهای اجتماعی بهبود میبخشد، عمق میدهد و منطقی و روشمند میکند یا همانطور که گفتم جامعهشناسی، نهادها را بررسی میکند، لذا به جامعهشناسی اخلاق از این جهت کمک میکند که این نهادها (مثل نهاد اقتصاد، مالکیت خانواده، حکومت، حتی نهاد دین و نهادهای مدنی و سیاسی و فرهنگی) چقدر اخلاقی هستند. جامعهشناسی اخلاق شاخۀ مهمی از جامعهشناسی است که ما حقش را ادا نکردهایم، این شاخه، بیاخلاقیها، بداخلاقیها و اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن رفتارها را از منظر جامعهشناختی بررسی میکند و اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن نهادها را از منظر جامعهشناسی تبیین میکند و علتهایش را توضیح میدهد. همینطور میزان اخلاقی بودن مناسبات اجتماعی را بررسی میکند. بحثهای جامعهشناسی اخلاق از جنس فلسفۀ اخلاق یا قضاوت ارزشی و اخلاقی نیست، بلکه چگونگی شکلگیری مناسبات اخلاقی در جامعه را تبیین و تحلیل میکند و نشان میدهد که چگونه از طریق مناسبات، اتفاقات غیراخلاقی روی میدهد؛ برای مثال یکی از مواردی که در جامعهشناسی بررسی میشود «طرد» است، چطور گروههایی طرد میشود؟ جامعهشناسی، سرکوب و گروههای طرد شدۀ اجتماعی را بررسی میکند. اما جامعهشناسی اخلاق اینها را از منظر اخلاقی دنبال میکند. وقتی جامعهشناسی اخلاق، مسئلۀ دیگریسازی را مطرح میکند؛ یعنی هرجا که یک دیگری مطرح است اخلاق است، وقتی یک Other وجود دارد، اینجا، اخلاق، حقوق دیگری، رفتار عادلانۀ من با دیگری، مهربانی من با دیگری، ظلم به دیگری، قائل شدن به حقوق دیگری و احترام به دیگری مطرح میشود. اساسا بخش بزرگی از اخلاق احترام به دیگری است مثلا هنگام بررسی دیگریسازی در جامعهشناسی، بحثهایی وجود دارد که چگونه دیگریسازی میشود و این دیگری و مناسبات با دیگری در جامعه چطور شکل میگیرد؟ آیا به شکل تبعیض است؟ آیا به شکل طرد است؟ و یا همبستگی است، احترام به دیگری، مشارکت است؟ یا فرض کنید پذیرش دیگری یا مثلا مکتبهایی در جامعهشناسی وجود دارد که در جامعه بیشتر تعارض را میبینند و یا مکتبهایی که بیشتر نظم را میبینند؛ مثلاً مارکس بیشتر تعارضهای اجتماعی را میبیند. حالا چه جامعه را از جنس نظم دنبال و بررسی کنیم و چه از جهت تعارضها و تضادها، از دو جهت جامعهشناس اخلاق میتواند وارد شود که چقدر نظمها اخلاقی است؛ مثلاً من اگر در همین گفتوگو بحثم را ادامه دهم و وقت حضرتعالی و یک استاد جامعهشناسی دیگر را بگیرم و اجازه ندهم ایشان صحبت کنند من اینجا یک نظمی ایجاد میکنم که اخلاقی نیست. در اثر سیطره گفتار خودم وقت را کامل در قبضۀ خودم قرار میدهم و نظمی ایجاد میکنم که در آن صدا، صحبتها و دیدگاههای دیگری حاشیه میشود. البته این یک نظم است اما جامعهشناس اخلاق میتواند بررسی کند که چطور میشود که نظمهای غیراخلاقی به وجود میآید، چطور میشود که تعارضها منجر به خشونت میشود. یکی از چیزهایی که در مسئلۀ اخلاق بررسی میشود مسئلۀ خشونت و مهربانی است. رحمت و شفقت و خشونت موضوعاتی هستند که در اخلاق بررسی میشوند و جامعهشناسی علتهای شکلگیری خشونتها، طرد، سرکوب و تفوق … را بررسی میکند؛ مثلاً چطور میشود که گروهی سلطه پیدا میکند. جامعهشناس اخلاق از اینجا دنبال و بررسی میکند که سلطهها و تفوقها، استیلاها و سرکوبها چگونه شکل میگیرد و کمک میکند تا ما یک جامعۀ مهربان و رحیم و مبتنی بر عدالت و همبستگی و انسجام اجتماعی بنا کنیم. اینها موضوعات اخلاق هستند؛ یعنی اگر قرار است که یک جامعۀ اخلاقی داشته باشیم اول باید جامعه، علتهای بیاخلاقیها، ریشههای شکلگیری خشونتها، سلطه و زور و بیگانگی را بشناسیم.
فرض کنید که چطور میشود بیگانگی به وجود میآید. بیگانگی یعنی اینکه من به سرنوشت مسائل اجتماعی و مناسبات اجتماعی بیگانه میشوم، احساس تعلق belongingness به جامعهام ندارم، چرا این بیگانگی ایجاد میشود؟ البته همه جامعهشناسان صرف نظر از اینکه جامعهشناس اخلاق باشند یا نه، به مسئلۀ بیگانگی توجه کردهاند اما جامعهشناس اخلاق به طور خاص مسائل اخلاقی جامعه را میگیرد و آنها را با استفاده از نظریهها، پارادایمها، رهیافتها و مکاتب مختلفی که در جامعهشناسی هست، تحلیل اجتماعی و جامعهشناختی میکند؛ مثلاً یکی از منظر کنش متقابل نمادی، یکی از منظر ساختار، یکی از منظر عاملیت، انواع دیدگاههایی که در جامعهشناسی وجود دارد و اگر لازم شد آقای دکتر خودشان بحث را باز میکنند و من هم مشارکت کوچکی میکنم و خود حضرتعالی هم میتوانید اگر لازم دیدید اینها را بیشتر اهمیت بدهید و یا بگویید بیشتر توضیح بدهیم.
در هر صورت خلاصهی مطلب را اینجا تمام بکنم، شما میفرمایید جامعهشناسی اخلاق دقیقاً چه چیزی را بررسی میکند، اولاً امر اجتماعی را بررسی میکند و اخلاق را هم به عنوان یک پدیده جمعی و به عنوان یک امر اجتماعی بررسی میکند و به چه منظور میخواهد جامعهشناس اخلاق کمک کند که اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن رفتار اجتماعی و روابط اجتماعی و مناسبات اجتماعی و نظم اجتماعی و ساختارهای اجتماعی و نهادهای اجتماعی را خوب بفهمیم، تبیین بکنیم و توضیح بدهیم و موضوعش از رفتارهای جمعی از جهت اخلاقی بودن و اجتماعی بودن نه به عنوان عالم اخلاق بلکه به عنوان یک عالم اجتماعی که علل این امر اخلاقی غیراجتماعی و یا امر اجتماعی اخلاقی و غیراخلاقی را باز میکند توضیح دهیم.
تفاوت جامعهشناسی اخلاق با جامعهشناسی دینی این است که جامعهشناس دین نهادهای دینی و رفتارهای اجتماعی مربوط به دین را بررسی میکند و جامعهشناس اخلاق همین کار را با اخلاق میکند، اما جامعهشناسی و اخلاق تفاوتش این است که جامعهشناسی و اخلاق دو حوزه و دو علم هستند، ما بررسی میکنیم که علم اخلاق با علم جامعهشناسی، از نظر زبان، روشها و مبانی چه مناسباتی دارد، این یک بحث مجزا میشود. در جامعهشناسی اخلاق، اخلاق موضوع جامعهشناسی است، اما اخلاق یک حوزه معرفتی است در کنار جامعهشناسی در یک حوزه معرفتی علمی دیگری است که مناسبات آنها را میتوانیم بررسی کنیم. اما اخلاق جامعهشناسی یک چیز کاملا متفاوت است؛ در جامعهشناسی اخلاق، اخلاق موضوع جامعهشناسی است اما در اخلاق جامعهشناسی، جامعهشناسی موضوع اخلاق است. یک عالم اخلاق و یک محقق و نظریهپرداز اخلاقی ممکن است جامعهشناس هم باشد؛ مثلاً آقای دکتر شجاعیزند به عنوان یک جامعهشناس بررسی میکند که جامعهشناسان چگونه تحقیق و تدریس میکنند و به چه روشی، مسائل اجتماعی خود را دنبال میکنند و چقدر در بررسیهایشان حقوق دیگران را رعایت میکنند؛ چقدر مسئولیتهای پاسخگوییشان را انجام میدهند؛ چقدر در خدمت قدرت هستند؛ چقدر آزادانه مسائل اجتماعی را بررسی میکنند و چقدر انواع سوگیریهای مسلکی دارند و یا ندارند. پس جامعه و اخلاق دو حوزه و ساحت جامعه را بررسی میکند که چقدر عام و خاص هستند، چقدر جامعه میتواند اخلاقی و غیراخلاقی باشد و چقدر اخلاق میتواند امر اجتماعی و یا امر فردی بشود، اساساً رابطۀ جامعه و اخلاق چیست؟
من در عرایضم یک جمله گفتم که برایم خیلی مهم است، البته ممکن است اشتباه باشد اما خیلی شواهد و استدلالها دارم که میگویم پایان اخلاق، پایان اجتماع است، پس در اینجا مقداری اینطور بحثها در جامعه و اخلاق دنبال بشود که چه اندازه اخلاق در امر اجتماعی و جامعه بودن جامعه دخیل است، آخرش هم اخلاق اجتماعی میفرمایید یک موضوع دیگر وسیعتر است یعنی اخلاق ممکن است یکی از جهت تغییر اخلاقی صحبت بکند یکی هم به طور کلی میتوانیم در اخلاق اجتماعی با تمام پدیدههای اجتماعیای که وجود دارد، رفتارهای اجتماعی که داریم و نهادهای اجتماعی و مناسبات اجتماعی که داریم بگوییم که اخلاق اجتماعی چطور است؛ مثلاً مردم چقدر احساس مسئولیت دارند و چه اندازه در مشکلات اجتماعی مشارکت دارند و چقدر به امور جمعی اهتمام دارند و بقیۀ چیزها. مجموعۀ مباحث اخلاقی را از حیث اجتماعی بودن آنها ما دنبال کنیم. اینها هم انواع و اقسام و حوزههای مختلف هستند. من البته خودم توصیه و پیشنهادم این است که خیلی خودمان را درگیر این واژهها و این حوزههای مختلف نکنیم، به طور مشخص متمرکز بشویم به اینکه همان قسمت اول صحبت شما جامعهشناسی اخلاقی دقیقاً میخواهد چه کار کند. در ادامۀ بحث اگر لازم شد مقداری با مثالهای مشخصی کمک کنیم و در صورت انتشار این متن، آن وقت احتمالاً بتواند یک افقگشایی کوچکی کند که پژوهشگران جوان علوم اجتماعی و دانشجویان و نسل آیندۀ علمی جامعهشناسی را شایق کند که بیایند در حوزۀ جامعهشناسی اخلاق پایاننامه و تز دکتری انتخاب کنند، تحقیقات و تخصصهای خاصی را پی بگیرند و ادامۀ تحصیلات و مطالعاتشان را در این جهت سوق بدهند تا بلکه متون و منابع این مبحث بزرگ جامعهشناسی اخلاق در ایران توسعه یابد و به سیاستگذاریها و عاملان اجتماعی، نهادهای جمعی، نهادهای مدنی، علمی فرهنگی، سازمانهای مردمنهاد (NGO)ها، کمک کند تا از این مباحث جامعهشناسی اخلاق بهره ببرند و بتوانند اخلاق را در مقیاس اجتماعی توسعه دهند.
2. موضوع جامعهشناسی اخلاق چيست: گزارههای اخلاقی؛ اَعمال اخلاقی؛ نيتهای اخلاقی؛ صفات اخلاقی یا موضوعات دیگر؟
دکتر فراستخواه: گفتیم که موضوع جامعهشناسیِ اخلاق تقریباً امر اجتماعی است از حیث اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن، یعنی موضوع جامعهشناسی اخلاقی، اخلاق و گزارههای اخلاقی به معنای یک زبانشناس نیست که تحلیل زبانی کند یا به معنای یک فیلسوف اخلاق و یا به معنای یک معلم اخلاق بررسی کند. جامعهشناس اخلاق یا جامعهشناسی اخلاقی اگر هم گزارههای اخلاقی را بررسی میکند به عنوان زبان به مثابۀ بخشی از پدیدههای اجتماعی است؛ به طور مثال، «برگر» در همان بحثsocial construction of reality ساخت اجتماعی واقعیت توضیح میدهد که زبان به شکل اجتماعی ساخته میشود و اگر زبان اخلاقی را به مثابۀ بخشی از زبان اجتماعی در نظر بگیریم جامعهشناس میتواند زبان اخلاقی اجتماعی را تحقیق و بررسی کند که چگونه گزارههای اخلاقی به شکل اجتماعی ساخته میشود. یک جامعهشناس اخلاق از آن جهت که زبان اجتماعی را هم تحلیل میکند و در این زمینه متون و منابع زیاد داریم، متونی داریم که اساساً زبان اجتماعی را تهدید میکند و این زبان به طور مثال میتواند اخلاقی و غیراخلاقی باشد. زبان میتواند یک دیگری مادون درست کند، زبان میتواند یک زبان غیراخلاقی باشد. در نتیجه ما گزارههای اخلاقی را هم میتوانیم به یک معنایی که عرض کردم در جامعهشناسی اخلاق، تحلیل کنیم، اما به طور عمده جامعهشناسی اخلاق با اعمال اخلاقی سروکار دارد؛ یعنی آن چیزی که به شکل رفتار اجتماعی، مناسبات اجتماعی، رفتار با دیگران و اعمال اخلاقی است مثل سرکوب و عدالت که یکی از مهمترین اعمال اخلاقی است.
هر عمل اخلاقی لزوماً به معنای مثبت نیست، هر نوع عمل اخلاقی یعنی عملی که اخلاقاً میتواند دربارۀ آن یک قضاوتی صورت بگیرد. عدالت، تبعیض، مهربانی خشونت، نوعدوستی، دیگر آزاری، همبستگی و غیره همگی اینها اعمال اخلاقی هستند که با بعضی اخلاقیات آنها منفی میشود مثل تبعیض و بعضی را هم اخلاق ارزیابی مثبت میکند مثل عدالت، اینها موضوع جامعهشناسی اخلاق هستند.
«وبر» بحث نیات را مطرح میکند که پشت عمل چه نیتهایی است؛ یعنی چه تفسیری مردم از اعمالشان دارند، و خود این تفاسیر میتواند اخلاقی و غیراخلاقی باشد. من ممکن است تفسیری از رفتار حضرتعالی داشته باشم که اتفاقاً ممکن است خود این تفسیرم اخلاقی نباشد. در نتیجه مرا به رفتار غیراخلاقی به شما سوق بدهد. بسیاری از رفتارهای غلط، مثال خیلی سنتی این «وبر» است که چطور من یک فهمی دارم که بر اساس آن فهم عمل میکنم، نیتی پشت سر عمل عاملان اجتماعی وجود دارد، چه بسا بسیاری از بیاخلاقیهای ما مثلاً فرض کنید هلوکاست، یا نسلکشی، که یکی از موضوعهای اخلاقی دنیای مدرن است و در همین دنیای مدرن اتفاق افتاده و در همین جامعۀ مدرن چه سرکوبهایی وجود دارد. در همین جامعۀ مدرن یک تفسیرهای غیراخلاقی وجود دارد؛ مثلاً شرقشناسانه، تفسیرهای استعماری، تفسیرهای مردمانی که نمیتوانند بر خودشان قیمومت داشته باشند و ما باید قیمومت کنیم. اول این تفسیرها به وجود میآیند و بعد هم سلطهها شکل میگیرد. سلطهها بر اساس تفسیرها و نوعی معیار شکل میگیرد. البته اینجا من به عنوان یک دانشآموز دارم بلندپروازی میکنم، تصور میکنم جامعهشناس حتی با نیتها هم میتواند با مشربها، متدها و ضوابط خاص خود عمل کند؛ مثلاً در روشهای تحقیق کیفی مصاحبههای کیفی داریم، مثلاً حضرتعالی با من گفتوگو میکنید و از طریق آن به دست میآورید که من دیدگاهم دربارۀ گروههای اجتماعی چیست؛ و بعد درمییابید که در دیدگاه من در خصوص گروههای دیگر یک کینه وجود دارد و آنها را خیلی بد و خطرناک تلقی میکنم. در نتیجه من نوعی نیتهایی دارم که از آنها هژمون سرکوب و سلطه به وجود میآید.
صفات نیز همینطور؛ صفات اخلاقی اگر صفاتی هستند که در مناسبات اجتماعی و رفتارهای جمعی خود را نشان میدهند، پس هم صفات هم نیّتها و هم اعمال و حتی بخشی از گزارهها میتواند موضوع جامعهشناس اخلاق باشد و از حیث اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن اینها را تحلیل کند و علتهایش را توضیح دهد که چطور این تفسیرها و این اعمال شکل گرفته است؛ مثلاً ریشههای خشونت چیست که منشأ آن شقاوت است و شقاوت یک امر غیراخلاقی است. یا داعش چگونه شکل میگیرد، داعش آدمکشی میکند و بدترین ظلمها و بیرحمیها را در مورد اسیران و زنان و مردان و بچهها در طول سالهای گذشته انجام داده است. یک جامعهشناس بررسی میکند که این پدیدۀ داعش و این رفتارهای غیراخلاقی از کجا ناشی شده؛ این قساوتها و خشونتها که به نام دین هم به وجود آمده، چگونه شکل گرفته، ریشههای تاریخی و اجتماعیاش چیست. جامعهشناس تاریخی از منظر تاریخی بررسی میکند اما جامعهشناس اخلاق با استفاده از همه این سنتهای جامعهشناسی بر ظرفیتهای جامعهشناسی و نظریههای جامعهشناسی متمرکز میشود. مسئلههای اخلاقی مربوط به گزارهها، اعمال و صفات و نیّتهای اخلاقی را تحلیل و ریشهیابی و علتیابی میکند و درک ما را از این اعمال اخلاقی، نیّتها و صفات اخلاقی بهبود میبخشد تا با استفاده از تحقیقات و نتایج و روشنیهایی که جامعهشناس اخلاق برای ما ایجاد میکند علمای اخلاق در جهت توضیح اخلاق بهدست آورند و سیاستگذاران با استفاده از جامعهشناسی اخلاق، سیاستهایی را در جهت بهبود اخلاق اجتماعی طرح کنند.
دکتر شجاعیزند: در علم، «موضوعشناسی» اهمیت زیادی دارد؛ خصوصاً در جامعهشناسی که به طبع موضوعات مختلفش، شاخههای متعددی از آن منشعب شدهاند. مبنا و ملاکِ نخستِ جداسازی این شاخهها از یکدیگر، همین «موضوعات» (Objects) بودهاند؛ زیرا از حیث «منظر» (Perspective) و «غایت» (Purpose)، چندان تفاوتی با هم ندارند.
به جز این، دلیل دیگری هم برای تقدیمِ بحثهای مفهومی وجود دارد و آن اینکه به رفع پیشینیِ بسیاری از بدفهمیهای احتمالی کمک میکند و از خلط و خطاهای ناخواسته جلوگیری مینماید. لذا ورودِ درستی به بحث داشتید و سؤال خوبی را طرح کردهاید. اینکه «موضوعِ» جامعهشناسی اخلاق چیست؛ پرسش دقیق و خوبی است. به دلایلی که خواهم گفت، ضرورت و اهمیت آن در این شاخه از جامعهشناسی، دوچندان میشود.
لازمۀ اول مقدمات مفهومی رسیدن به این نکتۀ مهم است که «اخلاق» با «هنجار» فرق دارد و آن اخلاقی که مورد نظر این شاخۀ جدید است یا باید باشد، قطعاً هنجار نیست. چون نوآوریهایی که تا بدینجا برای این شاخه گفتیم، دربارۀ آن صدق نمیکند. هنجارْ همیشه جزء اصلیِ مباحث جامعهشناسی در همۀ ادوار بوده است. از دورۀ کلاسیک تا دورههای متأخر. هنجارْ عنصری اساسی در حدوث و بقای جامعه است. این تعبیرِ آقای دکتر که فرمودند اخلاق، لازمۀ جامعه است و بدون اخلاق، جامعه پایان میپذیرد، بیشتر در بابِ هنجارْ صادق است؛ یعنی اگر کسی چنین سخنی را در باب هنجار بگوید، بهراحتی پذیرفته میشود و با کمتر مخالفتی مواجه خواهد شد؛ درحالیکه در باب اخلاق بهمعنای خاص آن، ممکن است مخالفانی هم داشته باشد. این مؤید آن است که اینها دو مقولۀ متفاوتند و نباید با هم خلط شوند. خصوصاً اخلاق را نباید به هنجار تقلیل داد. اگر مجال شود، تفاوتهایشان را بیشتر خواهم گفت. اخلاق را همچنین نباید با آنچه اخیراً مطرح شده است و تحت عنوان «اخلاق حرفهای» از آن یاد میشود، خلط کرد. معتقدم این سه، در عین داشتن برخی وجوه شَبَه، متفاوت از هماند.
در وارسی و دقتنظرهای مفهومی، طبیعی است که ما روی وجوه افتراق و تمایزاتشان بایستیم و همین تمایزات است که برپایی این شاخه از جامعهشناسی را واجد تازگی و اهمیت ساخته است. اینکه میگویم ابداع، منظورم این نیست که آن را به حساب بنده و آقای دکتر بگذارید؛ خیر. پیش از این دیگرانی بودهاند که به ضرورت و تمایز آن پی برده و ادبیاتی هم در اطراف آن پدید آوردهاند، هر چند که دنباله و ادامه پیدا نکردند و جامعهشناسی اخلاق همچنان نحیف است.
معتقدم که در موضوعشناسی این شاخه و هر شاخۀ دیگری از علم باید به شیوۀ «وبری» یا پدیدارشناختی عمل کرد. وبری در موضوعشناسی، ممیزۀ اصلیِ کار او از پوزیتیویستهاست و در این اصل خلاصه میشود که از سادهسازی و همسانبینیِ حداکثری موضوعات باید پرهیز کرد. نزاعِ عمدۀ «وبر» با پوزیتیویستها در همین موضوعشناسی و تبعیت و التزام به پیامدهای روششناختیِ آن، تمایز پدیدههای انسانی و اجتماعی از پدیدههای طبیعی و همچنین توجه نمودن به تمایزات درونیِ پدیدههای انسانی و اجتماعی است. این مسیر و رویکرد که با وبر آغاز شد، با پدیدارشناسیْ ادامه یافت و تکمیل گردید. نقطۀ تأکید پدیدارشناسان بهجای موضوع، بر فصلِ میان «ناظر» (Observer) و «کنشگر» (Actor) است. راهکارِ نزدیک شدن به موضوع را ایشان در این دیدهاند که در فرایند شناسایی، بهجای ناظر، کنشگر را بنشانیم. نمیخواهم بگویم که پدیدارشناسی به مثابه یک رویکرد، کفایت دارد و قادر است در همه جا جانشین رهیافتهایِ ناظرمحور (Observer- Centered) باشد؛ خیر. اما در کارِ شناخت موضوعات انسانی و اجتماعی، خصوصاً در جاهایی که به ریزهکاری و ادراک کنشگران از آن پدیده نیاز است، خیلی بهکار میآید. حال اگر این مسیر را برگزینیم و دنبال کنیم، متوجه خواهیم شد که مقولۀ اخلاق در میان عامۀ مردم، متفاوت از عادات (Habits)، آداب (Mores)، شیوهها (Manners)، سنتها (Traditions) و هنجارها (Norms) است. مردم این تفاوتها را میفهمند و غالباً هم لحاظ میکنند؛ هر چند ممکن است که نتوانند آن را بهخوبی توضیح دهند. اینکه میگویم در مقام موضوعشناسی باید وبری یا پدیدارشناسانه بود و عمل کرد؛ بهخاطرِ همین است که وفاداری بیشتری از این طریق، به واقعیتهای جاریِ جامعه داشت و به بدنۀ اجتماعی نزدیکتر شد. اگر این راهبرد را بپذیریم و ملتزم باشیم و پیاده کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که اخلاقِ مورد نظر ما در این بحث و شناخته شده در جامعه، متمایز از مفاهیم و مقولات دیگری است که جلوتر نام بردیم. منظور از اخلاق در اینجا، همان «اخلاقِ فضیلتی» (Virtuous Ethics) است که با آن چیزی که بعضا در ادبیات جامعهشناختی، خصوصاً در کلاسیکها آمده، تفاوت دارد.
مثلا به تلقی دورکیم از اخلاق نگاه کنید و تأکیدش بر عنصر «الزام» (Obligation) و «وظیفه» (Duty) و برجستهسازیِ منشأ و علتِ اجتماعی (Social Source & Cause) برای آنکه فرق و تمایز چندانی با آنچه با عنوان هنجار میشناسیم، ندارد. این برداشت در تعبیر مشهور دورکیم که جامعه را یک «هستی اخلاقی» (Moral Entity) میبیند، کاملاً مشهود است. همین طور است در وبر، آنجا که از اخلاق پروتستانی (Protestant Ethics) میگوید و منظورش اساساً اخلاق (Morality) نیست، بلکه آموزهها و ادراکات پروتستانی (Protestant Doctrines & Perceptions) است. بدیهی است که این ادبیات با این ویژگی نمیتواند در خدمت جامعهشناسی اخلاق، به معنای خاصی که از آن منظور است، قرار گیرد. وبر البته در جای دیگری به این معنای از اخلاق نزدیک شده است. آنجا که در سخنرانی “سیاست به مثابه حرفه” (Politics as a Vocation)، میان «اخلاقِ مسئولیت» (Ethics of Responsibility) و «اخلاقِ باور» (Moral Conviction) تمایز قائل میشود.
شاید بتوان ردِّ کمرنگِ این معنا از اخلاق را در بحثهای برخی از جامعهشناسان پیدا کرد؛ مثلاً در کنش ارتباطیِ «هابرماس» که مناسبات میان آحاد، خارج از مناسبات قدرت و نظام اجتماعی است. طبعاً این معنا از اخلاق، ما را از آن چیزی که به مثابۀ خُلقیات از آن یاد میشود یا به مثابۀ عادتهای رفتاری یا هنجارهای غالب اجتماعی، جدا میسازد و این را حتماً باید مطمح نظر داشت.
اگر اجازه بفرمایید در همین جا به تمایزات میان اخلاق و هنجار هم که بیشترین خلط را به هم دارند، اشاره کنم و نشان دهم که ضرورت این تمییز و تشخیص تا چه حد مهم است و اگر توجه نشود، جامعهشناسی اخلاق را به همان بحثهای مطرح در جامعهشناسیِ عمومی تحویل خواهد برد.
تمایز اخلاق با هنجار صرفاً در فضیلتی و پیشینی بودنِ آن نیست، بلکه در منشأ آن نیز هست. منشأ وجودیِ اخلاق، فرد است و به مقوِّماتی نیاز دارد که از درون فرد ریشه میگیرد. دو عنصر برجسته در اخلاق هست که در هنجار وجود ندارد. اولاّ: منشأ آن که درونی است و ثانیاً: تضمین آن که بیش و پیش از هرکس، خودِ فرد است. اگر شما برای اخلاق، ضمانتها و مراقبتهای بیرونی بگذارید، جوهرۀ ذاتی آن را از دست خواهید داد. در صورتی که در هنجار، عکس آن بیشتر صادق است؛ یعنی هنجار، هم یک امر بیرونی است و هم مستلزمِ تضمین و مراقبتهای اجتماعی. هنجارهای اجتماعی اگر توسط دیگرانِ ناظر، مورد رصد و مراقبت قرار گیرد، هرگز از ارزش و اصالتِ آن کاسته نمیشود؛ درحالیکه این کار برای اخلاق، مخرب است و بنیادافکن.
اخلاق مبتنی است بر دگرخواهی (Altruism) نیّتِ خیر و خیرخواهیِ به دیگری (Benevolence)؛ اما هنجار مبتنی است بر همنوایی (Conformity) و به همین سبب، ماهیتی خودخواهانه (Selfishness) و مصلحتجویانه (Expediency) پیدا میکند. منِ نوعی به دلیل امتیازهایی که همنوایی دارد و پاداشهایی که از همنوایی میگیرم، عملِ هنجارمند را انجام میدهم. در واقع در رفتار من، نوعی مصلحتاندیشی وجود دارد که جوهرهاش خودخواهی است؛ یعنی برای گریز از تنبیه و اخذ تأیید و بهدست آوردنِ پاداشهای بیشترِ اجتماعی است که آن را انجام دادهام و میدهم.
این در حالی است که اخلاقْ واجدِ ارزشِ فینفسه (Value in itsef) است. شاید به همین خاطر است که آقای دکتر فراستخواه تأکید فرمودند که اخلاق، غایتِ جامعه است؛ یعنی جامعه با اخلاق، به کمال خود میرسد. این البته نظر و بیانی است که مخالفان قابل توجهی هم دارد. دیگرانی از همین جمع جامعهشناسان هستند که این غایت و اساساً فرضِ غایت را برای جامعه نمیپذیرند. لذا باید آن را به حساب گرایشهای اخلاقی آقای دکتر بگذارید؛ چون برای اخلاق، ارزشِ ذاتی و فینفسه قائل هستند. در صورتی که هنجارْ اساساً واجدِ ارزش لغیره (Instrumental Value) است. هنجارْ ارزشمند است؛ اما نه بهخاطر خودش، بلکه ازآنرو که به همبستگیِ اجتماعی مدد میرساند و مناسبات اجتماعی را تسهیل میکند.
هنجار بهعلاوه، یک پدیدۀ موقعیتی (Situational) است؛ درحالیکه اخلاق مقولهای اساساً فراموقعیتی است. به این توجه کنید؛ احتمالاً آقای دکتر هم با من همنظر باشند که اخلاق نمیتواند یک امر نسبی (Relative) باشد. ما واجد یک مجموعه اصول اخلاقی هستیم که اعتبار و مقبولیتِ جهانی دارند. همانکه بخش قابل توجهی از حقوق بشر بر پایۀ آن استوار شده است. «کانت» بسیار کوشید تا پایۀ محکمی برای اخلاق بنا کند تا بتواند شمولیت و عمومیت (Universality) آن را تأمین کند و آن را از دچار شدن به نسبیت و معیارهای موقعیتی و موقتی (Temporal) برهاند. دیگران هم با مبانی دیگری مثلاً بر پایۀ فطرتِ مشترک بشری، به دنبال دستیابی به بنیان محکمی برای اخلاق بودهاند. این در صورتی است که هنجارها بهشدت موقعیتی هستند و دستخوش تغییر. این را نباید عیب و نقصی برای هنجار دانست. البته بحثهای بیشتری را میطلبد که باید در جای دیگری دنبال کرد.
یک تفاوت مهم دیگر که از همین مقدمات نتیجه میشود این است که اخلاق بهشدت دچار ندرت و قِلَّت (Rarity) است. البته باعث تأسف است و مبیّن اینکه راههای نرفتۀ بسیاری پیشِ رو داریم تا ظرفیتهای ارزشمند و بالقوۀ بشری محقَّق شوند. لذا اگر شما در سنجشِ میزان رواج اخلاق در یک جامعه مشاهده کردید که نرخهای بالای چهل و پنجاه درصد به شما میدهند، بدانید که چیز دیگری را بهجای اخلاق سنجیدهاند. اخلاق از آن دسته پدیدههایی است که معالاسف در همۀ جوامع، با تفاوتهایی، نرخهای بهشدت پایینی دارد که ناشی از کمیابی و دیریابیِ اخلاق است. چرا کمیاب و دیریاب است؟ چون مستلزم تحولات وجودی است یعنی نیازمند آنکه انسانها از درون متحول شوند تا متصف به این صفات و فضائل شوند و اخلاق در روابطشان شکوفا گردد. این با آن فشار و تحمیل و القائات بیرونی که در هنجار رایج است سازگار نیست. در مقابل آن، هنجار است که فراوانترین پدیدهایست که در حیات اجتماعی میتوان سراغ داد.
این را هم به عنوان نکتۀ پایانی عرض کنم و خاتمه دهم. حقِّ جامعهشناسی است که سراغ هر موضوعی که فکر میکند در حیطه و دایرۀ مطالعاتیاش قرار دارد، برود. موضوعات مختلفی که یک وجه و جنبۀ جمعی دارند، اما حق ندارد که تعریف خودش را از آن موضوعات ارائه دهد؛ چون این موضوعات، واقعیاند و به یک معنا، حیات دارند و در زندگیِ اجتماعی جاری هستند و فهم و معنای خاصی هم از آن وجود دارد و بهکار میرود؛ لذا حق ندارد که آنها را به دلخواهْ تعریف کند. میتواند این کار را با مفهوم جدیدی که کشف یا خلق کرده است، انجام دهد؛ اما نمیتواند چنین کاری با مفاهیم و مقولاتی که شناخته شدهاند و در زندگی مردم حضور دارند انجام دهد. نمیتواند آنها را از نو و از پیشِ خود تعریف کند؛ بلکه باید از همان معنای رایج و کاربردیِ میان مردمْ تبعیت نماید و استفاده کند. اخلاق و دین به نظر ما از این مقولاتند. یعنی نمیشود و نباید به مثابۀ جامعهشناس و برای سادهسازی و یا به هر دلیل دیگری آنها را از پیشِ خود تعریف کنیم و یا با مقولات دیگری خلط نماییم. بنابراین بنده هم مثل شما روی این اِفراز مفهومی و موضوعشناختی خیلی تأکید دارم و معتقدم که اگر این اِفرازْ صورت نگیرد، یا بهدرستی صورت نگیرد، جامعهشناسیِ اخلاق در نطفه خفه خواهد شد.
3. از آنجا که جامعهشناسی به دنبال عينيتها و امور محقَّق است، آيا بايد به بررسی وضع موجود و محقَّقِ اخلاق اکتفا نمايد (اوضاع اخلاقي) و يا وارد مرحلۀ رفع موانع و تسهيل امور برای بسط اخلاق نيز بشود (اخلاق عملي)؟
دکتر شجاعیزند: اتفاقاتی در ادوار اخیر رخ داده که به نظر میرسد دامنگیر این بحث نیز هست و میتواند حاوی نکتهها و اشارتهایی برای پرسش شما باشد. بنده یک جریان و کشش دوسویهای را در عطف توجه به آنچه با عنوان جامعهشناسیِ اخلاق یاد میکنیم، تشخیص میدهم. برداشتِ من قطعاً اعتبار و جامعیتی ندارد و از رصد دقیق ساحات و ادوار مختلف بهدست نیامده، یک استنباط شخصی است. حالا آقای دکتر هم میتوانند و خوب است که در این زمینه نظر دهند که تا چه حد این برداشت، محلِ اعتناست.
گمانم است که از این سو میلی به «مداخلهگری» (Interventionism) در جامعهشناسان نضج گرفته و در حال تقویت شدن است. به نظر میرسد که جامعهشناسان در این میل و رغبت، دچار عقبافتادگی هم هستند. این را در قیاس با دیسیپلینهای دیگر عرض میکنم؛ حتی دیسیپلینهایی که جامعهشناسی در اوان شکلگیریاش به نحو شایانی از آنها تأثیر پذیرفته بود. منظورم علوم دقیقه است در بهاصطلاح حوزۀ طبیعیات. عجیب است که علومانسانی و خصوصاً جامعهشناسی که رشد و نموش را تا حد زیادی مدیون این علوم است و در بسیاری از مبانیِ مفهومی و نظری و روششناختی به آنها تأسی کرده؛ در مسئلۀ مداخلۀ در واقعیت، راه آنها را دنبال نکرده است.
غایتِ علم در این دسته از علوم همین است که بتوانند دستکاریهایی در طبیعت و در واقعیت انجام دهند. در پزشکی، در مهندسی و در دیگر علومی که رشتههایی که به عنوان علوم دقیقه میشناسیم، شاهدیم که سرانجامشان به نوعی مداخلۀ در واقعیت منتهی میشود. حتی در علومِ پایه هم که غرض و غایاتِ کاربردی ندارند نیز قضیه از همین قرار است؛ چون مقدمهای هستند برای علومی که کارشان مداخلهگریِ در طبیعتِ امور است. شاهدیم که چه مداخلاتِ فراوانی در گیاهشناسی و کشاورزی صورت گرفته است و میگیرد تا به افزایش محصولات غذایی کمک شود. البته امروزه عوارضِ سوءِ برخی از این مداخلاتْ نمایان شده است و ایراد گرفتهاند که راه را خطا رفتهاید؛ اما اصل چنین غایتی در علم، اعم از دقیقه و غیر آن هنوز زیر سؤال نرفته است.
این مسیر و منظور را بعضی از شاخههای علوم انسانی هم داشته و تعقیب کردهاند؛ مثل روانشناسی، اقتصاد و مدیریت. اینها به مرحلۀ مهندسی و دستکاریِ در واقعیت وارد شدهاند و بنیادشان اساساً بر مداخلۀ در واقعیات است. عجیب است جامعهشناسی که از همان ابتدا از این کارْ امتناع داشته است. هر کسی هم که تلاشی در این راستا کرده، بهسرعت مورد طعن و طردِ دیگر جامعهشناسان قرار گرفته است. این سرنوشت را در دورکیم هم که از بنیانگذاران جامعهشناسی است و از ستونهای آن، شاهد بودهایم؛ آنگاه که نشانههایی از گرایش به «اصلاحات اجتماعی» (Social Reforms) از خود بروز داد. معمولا به این بخش از آرا و نظریاتش، وقعی گذارده نمیشود و همچنان ناخوانده باقی مانده است. «اگوست کُنت» هم به سببِ رغبت سرشارش به مداخله، در بین جامعهشناسانْ بدنام شد، زیرا آن را از مرحلۀ مهندسیِ (Engineering) امور اجتماعی فراتر بُرد و به چیزی در حد پیامبری (Prophecy) رساند.
صرف نظر از اینکه کدامیک از جامعهشناسان چنین تمایلی از خود نشان دادهاند و تا چه حد کارشان صائب بوده یا نبوده؛ واقعیت برجای مانده از ایشان این است که جامعهشناسیِ غالب بهشدت از مداخلهگری پرهیز دارد و این بخش را با عناوینی چون «مهندسی اجتماعی» (Social Engineering) و «سیاستگذاری» (policy) و امثالهم، از خود دور کرده است و خارج از جامعهشناسی میداند. اما گمانم این است که گویا در این اواخر میلی از درون جامعهشناسی در حال شکلگیری و تقویت است که آن را تا مرحلۀ مداخلهگریهای اجتماعی نیز بسط دهد. امروزه البته تصور اینکه جامعهشناسان هم روزی نظیر روانشناسی، کلینیک بزنند تا مبتلایانِ اجتماعی به آنها مراجعه کنند؛ دور از ذهن است. اما به هر صورت با این قبیل سؤالها مواجه شده است که این همه تلاش فکری و نظریهپردازی و تحقیقات میدانی و دادههای حاصل از این تحقیقات، به چه کار میآید؟ چرا خودِ جامعهشناسان که پدیدآورندگان آن بودهاند، در عمل هیچ اعتنایی به دستآوردهایشان ندارند و هیچ استفادهای از این ذخایر برای حل مسائل و کاهش آلام نمیکنند؟ این همه خواندیم و به هم آموختیم و دستگاههای نظری عظیم را برپا کردیم؛ خُب، آخرش چی و حاصلش چیست؟ چه دردی، چه مسئلهای و چه مشکلی را حل کرده است؟ وقتی جامعهشناسان به نتایج کارِ خود چنین بیاعتنا هستند، چه انتظاری از دیگران است؟ جز این است که تنها کتابخانهها را پر کردهاند؟ لذا شاهدیم که بهتدریج گرایشی بهسوی مهندسی اجتماعی، سیاستگذاری و برنامهریزی اجتماعی در حال شکلگیری و تقویت است و این میتواند مقدمهای باشد برای ورود جامعهشناسان به عرصۀ مداخلهگری و کشاندن جامعهشناسی به این ساحتها. بنده بخشی از گرایش رو به تزاید به جامعهشناسیِ اخلاق را در این چارچوب میبینم. این پدیده، منظورم «بازگشت به اخلاق» (Return to Morality) است، سویۀ دیگری هم دارد. بازگشت به اخلاق، چیزی است نظیر بازگشت به معنویت و بازگشت به دین که برخی از جامعهشناسان در دهههای اخیر به سراغش رفتهاند و توجهاتی بهسوی آن جلب شده است. همین که شما و ما، توجهمان به این موضوع جلب شده، نشانهایست از یک دغدغۀ مشترک و از احساس یک خلأ جدی. غرض ما و شما از پرداختن به این موضوع، خیلی تبیینی هم نیست؛ صرفِ بررسی اوضاع و گزارش وضع اخلاقی جامعه و دادن آمار و عدد هم نیست. اینها به تنهایی، کارهایِ ابتر و بیحاصلی هستند؛ خُب که چی؟ این نرخها را به اضافۀ نرخهای قبلی در ذهنمان و در کتابخانههایمان انباشته کنیم که چی؟ همۀ اینها به نحوی دارند با ما سخن میگویند. با زبانِ بیزبانی میگویند که از ما برای اصلاح امور استفاده کنید. اینجاست که البته محل ظهور و بروز اختلافات است و منازعاتی شکل میگیرد. خودِ این تعریفِ «اصلاح»؛ چون یک معنا و عقبۀ ایدئولوژیک دارد و جهتگیری پیدا میکند، جامعهشناسان را دچار خوف و هراس میسازد که نمیخواهیم به این ساحات وارد شویم. همین احتراز و امتناع از وارد شدن به این ساحات برای اینکه دامانِ علم را از آغشته شدن به ارزش و ایدئولوژی مصون بدارند، باعث شده تا جامعهشناسی در حد یک علمِ دانشگاهی و کتابخانهپرکن باقی بماند. بگذریم از اینکه همین جامعهشناسیِ بهاصطلاح مبرا از گرایشهای ایدئولوژیک، به انواع فراوان ولی پنهانِ آن دچار است و احساس خطر نمیکند؛ چرا؟ چون همسوی با پارادایم غالب است.
یکی از علل اینکه کمتر جامعهشناسی در کار عظیمِ کشورداری وارد شده و کمتر نقشآفرینی کرده، همین است. درحالیکه با توجه به دانش و تخصصشان، مناسبترین کارشناسان این ساحات هستند و بهترین میدان برای عرض اندام ایشان. اتفاق عجیبی است که بخشهای سیاستگذاری و کارگزاری و برنامهریزیِ کشور تقریباً خالی از جامعهشناسان است. البته جامعهشناسان همواره دیگران را متهم به نادیدهگرفتن و مانعشدن از ورود جامعهشناسی میکنند؛ درحالیکه به نظرم عامل مهمترِ این محرومیت، خودِ جامعهشناسی و نیز جامعهشناسان هستند که بیرغبتند و مایل به اینکه در بیرون از موقعیتها و مسئولیتها بهسر ببرند و سرگرم پژوهش و کشف و تبیین مسائل اجتماعی و البته نظرپردازی. درگیرِ خوف و هراسی خاماندیشانه که مبادا علمشان دستخوشِ سوگیری شود. سیاستگذاری، جهتگیری میخواهد و ما جامعهشناسان از جهتگیری و جهتمندی پرهیز داریم. نمیدانم سرانجام این امتناع در ایشان و آن ضرورتها در جامعۀ ایران به کجا خواهد کشید؟ گمانم بر این است که با برملاشدن جهتمندیهای خفی و مداخلهگریِ دستهای پنهانشده و واداریهای اجتماعی، بهتدریج رغبتی از سوی جامعهشناسانِ جوانتر در این باب شکل خواهد گرفت و جامعهشناسی را در جایگاه مستحق آن خواهد نشاند.
این ماجرا سویۀ دیگری هم دارد که مربوط به اخلاقگرایان (Moralists) است. اخلاقگرایان هم از سوی دیگر به این نقطه رسیدهاند که این همه فلسفۀ اخلاق و این همه مواعظِ اخلاقی، گویا ره به جایی نبرده است و یا بهتر بگویم، انتظارات را برآورده نکرده است. ایشان هم به این ضرورت رسیدهاند، هم فیلسوفانِ اخلاق و هم معلمان اخلاق، که اخلاقْ مستلزم بستر و فراهمآوری و آمادهسازیِ زمینههاست. در همین نقطه است که جامعهشناسان و اخلاقشناسان به هم رسیدهاند و به ضرورت ایجاد پیوند میان جامعهشناسی و اخلاق. چون جامعهشناسی است که نظر به بسترها و ساختارها و مناسبات دارد و قادر است آنها را تشریح نماید و موانع موجود در آنها را برای ایشان تبیین کند و کمک نماید تا آنها را از پیش پا بردارند.
فکر میکنم که هم چشمِ جامعهشناسان در حال باز شدن به روی این مقولۀ مهم در حیات اجتماعی است و هم چشمانِ اخلاقشناسان و اخلاقگرایان به این حقیقت که موعظه و نصیحت و خودسازی و آمادگیهای درونی با تمام ضرورتهایشان، به تنهایی کفایت ندارند و نمیتوانند پاسخگوی این مسئله در ابعاد کلان باشند. پس لازم است که نیمنگاهی هم به شرایط و زمینههای بسط اخلاق داشته باشند. همین امعان است که برخی از معلمان اخلاق را مجاب ساخته تا دست به دامان جامعهشناسی و روانشناسی شوند، چون هر دوی این رشتههای علمی قادرند و قابلیت آن را دارند که در این ماجرا وارد شوند و اثرگذار باشند. این بهعلاوه مؤیدِ آن است که میتوان جامعهشناسی را هم از فضاهای بستۀ دانشگاهی بهدر آورد و به واقعیتها و ضرورتهای جدی و جاری زندگی نزدیک ساخت. بنده ظرفیتهای ورود جامعهشناسی به عرصۀ مداخلهگری را خیلی بیش از اینها میبینم و درعینحال اذعان میکنم که شروع آن با اخلاق، مناسبتر از هر مقولۀ دیگری است، زیرا اتفاق نظر بیشتری دربارۀ آن وجود دارد. در این باب حتی میتوان با سکولارهای معتدل هم به تفاهم رسید. ایشان هم به نظر با بسیاری از مصادیقش، مثل صداقت و امانت و رعایت و از این قبیل، همراه هستند.
دکتر فراستخواه: در پاسخ به سؤالتان جناب دکتر شجاعیزند توضیحات بسیار راهگشایی را فرمودند، درک ناچیز بنده نیز همین است؛ یعنی جامعهشناسِ اخلاق، خودش به عنوان یک کنشگر اجتماعی مداخله کند، بلکه کارِ او جامعهشناسی است؛ یعنی علم و تحقیق و تحلیل، آشکارسازی علتها و ریشهها و روشنی بخشیدن و روشن کردن یک چراغ آگاهی و دانش است، ولی چقدر میتواند در رفع موانع کمک کند. برای اینکه کمک میکند ما موانع بیاخلاقی بودن جامعه را بفهمیم، به طور مثال: خشونت، بیتفاوتی در برابر دردها، رنجها و مشکلات مردم، بیگانگی؛ یعنی بیگانه شدن انسان، مقابل همکلاسی، همشهری، هممحله، همنوع و حتی در برابر اشیاء و محیط اجتماعی، همگی یک نوع وضعیت غیراخلاقی است.
دیگرآزاری یک نوع مشکل اخلاقی است که ما دیگران را آزار میدهیم از آزار همسایه گرفته تا آزار هممحله و همشهری و همنوعان و اعضای جامعه. اینکه روی یک عده اسمی میگذاریم و با کدگذاریهایی دیگران را آزار میدهیم که این هم یک رفتار غیراخلاقی است.
تملّق، تخریب محیط زیست، خشونت و رفتارهایی امثال اینها غیراخلاقی است، جامعهشناس اگر میخواهد با خشونت مبارزه بکند در این مقام، دیگر جامعهشناس نیست، بلکه شهروند و یک انسان شجاع و دردمند و با مسئولیت اجتماعی است که کار مدنی، سیاسی و اجتماعی میکند که آن یک چیز دیگر است. اما کار جامعهشناس این است که بررسی کند خشونت از کجا ناشی میشود. جامعهشناسِ اخلاق، مسئلۀ خشونت را بهعنوان یک مسئلۀ اخلاقی کاوش و بررسی میکند که چرا مردم بهجای اینکه با هم مهربانی و رأفت کنند خشونت میورزند. جامعهشناس به موانع پی میبرد و علتها و موانع مهربانی و علل شکلگیری خشونت و علل تاریخیاش را بررسی میکند؛ مثلاً یک جامعهشناس اخلاق میتواند از امکاناتی که یک جامعهشناس تاریخی در اختیارش قرار میدهد و از تحلیل گفتمان و از راههای مختلفی که در جامعهشناسی وجود دارد استفاده کند. جامعهشناسانی مثل «پارسونز» کارکردها را بررسی میکنند ساخت و کارکرد را یعنی آن structural functionalها آنهایی که اینها را بررسی میکنند چطور میشود که ساختارهای یک نوع functionهای خشونت در آن ایجاد میشود آنها را بررسی میکند؛ مثلاً اگر کسی مثل «بوردیو» عادتوارهها را بررسی میکند. البته این عادتوارهها غیر از فرمایش آقای دکتر شجاعیزند است آنجا که به دقت فرمود مسئلۀ عادتها و هنجارها غیر از اخلاق است، آن سر جایش است اما عادتواره یعنی habitusها توضیح مسائل اجتماعی را از یک جهت روی آن ساختهای ذهنی و عادتوارهها و ریختهای ذهنی توضیح میدهد که من وارد آن بحث نمیشوم. اما بههرحال چطور این عادتوارهها و این ساختارها یا فهمها به وجود میآید که به خشونت میانجامد. پس بررسی شکلگیری گفتمان خشونت، ریشههای تاریخی خشونت، نحوۀ مسئلۀ زبان خشونتها، مناسبات خشونتآمیز مطرح است. چه علل اجتماعی دست به دست هم میدهد که در جامعه به جای رأفت و مهربانی و نوعدوستی و دگردوستی، دگرآزاری به وجود میآید. بررسی این موارد این کار جامعهشناس اخلاق است. در نتیجه، جامعهشناس اخلاق – همانطور که آقای دکتر گفتند- مداخلههایی در جهت حل مسائل دارد؛ مثلا سیاستگذاران، سیاستهایی تنظیم کنند تا عوامل شکلگیری خشونت برطرف شود و کمک شود که در جامعه به جای خشونت، مهربانی باشد و به جای بیتفاوتی، احساس مسئولیت جمعی و تکافل جمعی، همبستگی اجتماعی، انسجام اجتماعی، مشارکت اجتماعی در حل مسائل به وجود بیاید. در مورد سؤال حضرتعالی که میفرمایید: آیا جامعهشناس فقط وضع موجود را میبیند یا خیر؟ بله جامعهشناسی به تغییر فکر میکند منتها نه اینکه خودش یک عامل باشد. مثلاً آقای دکتر شجاعیزند فعالیتهای زیادی در دانشگاه، شهر و کشورش در جهت اخلاق انجام میدهد، اما وقتی که جامعهشناس است و به عنوان یک جامعهشناس بررسی میکند که چه عللی این مشکلات را به وجود میآورد، با طرح آن علل به عاملان اجتماعی حتی به خودش که وقتی عمل اجتماعی میکند کمک میکند تا آگاهانه بداند که چه عملی باید انجام بدهد.
نکتۀ آخر عرض من این است که جامعهشناس اخلاق کمکی که به جامعه میکند این است که علتها را به ما معرفی میکند، چون بسیاری از مشکلات جامعه این است که ما علتها را نمیدانیم و با معلولها درگیر میشویم. ما حتی در تعالیم دینیمان هم داریم مثلا در کلام علیبنابیطالب داریم که «الفَقْرَ مَنْقَصَۀ لِلدِّينِ مَدْهَشَۀ لِلْعَقْلِ داعيَۀ لِلْمَقْتِ» یعنی فقر منشأ کینهتوزی میشود، فقر همانطور که منشأ نقیصه در دین میشود کینهتوزی هم ایجاد میکند. مهمترین خدمتی که جامعهشناسِ اخلاق میتواند به اخلاق کند همین است که بگوید شما اگر میخواهید اخلاق در جامعه باشد باید انگشت بگذارید روی علتها و تا زمانی که بیعدالتی در جامعه وجود دارد و نابرابری فرصتهای اجتماعی وجود دارد و تا زمانی که فرصتهای اجتماعی و بختهای زندگی به طور برابر برای مردمان توزیع نمیشود بدانید که بیتفاوتی، کینهتوزیهای اجتماعی، خشونتهای کلامی و خشونتهای اجتماعی سرخواهد زد.
کتاب «فضیلتهای فراموش شده» به قلم مرحوم حسینعلی راشد، که شرح حال عارف فرزانه ملاعباس تربیتی است در این زمینه کتاب مناسبی است. واقعاً چطور میشود در جامعه فضیلتها فراموش میشود. جامعهشناس اخلاق این را به لحاظ جامعهشناختی بررسی میکند که چطور شده در جامعه فضیلتها، مردم رفتار اقتضائی میکنند. الآن شما دقت کنید نوعی احساس رفتارهای اقتضائی را در جامعه میبینید، خیلیها به طور اقتضائی رفتار میکنند. مدتی است احساس میکنم که نوعی پوچی پنهان در بخشهایی از جامعه وجود دارد و یک نوع نیهیلیسم پنهان وارد بدنۀ اجتماعی ما شده است؛ یعنی بدون اینکه ابراز بکنیم بخشهایی از مردم چنان رفتار میکنند که گویا به نوعی پوچی رسیدهاند و پوچانگارانه رفتار میکنند. جامعهشناس اخلاق بررسی میکند که چطور این ویروس پوچگرایی که یکی از عوامل مخرب اخلاق در زندگی اجتماعی است و در نتیجه یکی از عوامل ویرانگر زندگی اجتماعی و پایداری حیات جمعی است، وارد اجتماع شده و ریشۀ این ویروس اجتماعی چیست؟ چطور شده که مردم در یک زمانی این مسئله برایشان جدی بود و رفتاری را که میکردند برایشان یک استدلال اخلاقی داشتند، اما الآن بیمار را در آمبولانس میگذارند کنار جاده رها میکنند و میروند. یک جامعهشناس اخلاق این را بررسی میکند که این ریشۀ اجتماعی بیاخلاقیها، این فراموش شدن فضیلتها، این گم شدن ارزشهای عالی انسانی و مکارم اخلاقی چیست. همانطور که یک روانشناس ریشههای روانشناختی آن را بررسی میکند، جامعهشناس هم ریشههای اجتماعی آن را بررسی میکند.
جمعبندی
گفتوگوی حاضر میان آقای دکتر فراستخواه و آقای دکتر شجاعی زند به مدت یک ساعت و نیم صورت پذیرفت. این گفتوگو در قالب هفت سؤال طراحی شده بود که بهخوبی و به تفصیل به سه سؤال از سؤالهای مطرح شده پاسخ داده شد. چهار سؤال باقی ماند که فرصت پاسخگویی به آنها فراهم نشد. در میان صحبتهای مطرح شده در این هماندیشی، به شکل تلویحی به سه سؤال از چهار سؤال باقیمانده پاسخ داده شد که به شکل زیر از متن استخراج شد:
– ضرورتهای پرداختن به جامعهشناسی اخلاق را در چه میبینید؟
در بخشی از بحث، به ضرورتهای پرداختن به جامعهشناسی اخلاق اشاره میشود، آنجایی که دکتر شجاعیزند میگوید: «اخلاق مقولهای است که در حیات جمعی انسانها مؤثر است؛ یعنی اگر پدیدهای فینفسه، جمعی هم محسوب نشود، پدیدهای است که در زندگی جمعیِ انسانها مؤثر است و همین کافی است که مورد توجه جامعهشناسان قرار گیرد». در همین راستا دکتر فراستخواه معتقد است: «کمکی که جامعهشناس اخلاق به جامعه میکند این است که علتها را به ما معرفی میکند. چون بسیاری از مشکلات جامعه این است که ما علتها را نمیدانیم و با معلولها درگیر میشویم».
– جامعهشناسی چگونه میتواند به مطالعۀ پديدهای به نام «اخلاق» بپردازد که سرمنشأ و وقوع فردی دارد؛ درحالیکه واحد تحليل در جامعهشناسی فرد نيست و گروه و سازمان و نهاد و جامعه است؟
دکتر شجاعیزند بر این باور است که اخلاق به اعتقاد ما یک پدیدۀ جمعی است؛ یا لااقل پدیدهای است که وجه جمعی دارد و بهعلاوه واجد آثار و تبعاتی در زندگی جمعی نیز هست. اینکه اصراری بر جمعی محسوب کردن اخلاق ندارم و صرفاً به داشتنِ وجه جمعی و آثار جمعی آن تأکید کردم بدین خاطر است که منشأ اخلاق، فرد است و درون انسان؛ درعینحال که معطوف به دیگری است و اثرگذار در روابط و مناسبات بینافردی. به همین روست که وجه و آثار جمعی پیدا میکند. اخلاق با اینکه منشأ و مصدرِ صرفاً فردی دارد، تنها وقتی موضوعیت پیدا میکند که پای انسان یا انسانهای دیگر در میان باشد. آن تقسیمبندی رایجی که اخلاق را به فردی و جمعی تقسیم میکند اساساً نمیتوان پذیرفت. نباید دقیق و صائب باشد. به نظرم چیز دیگری را بهخطا با عنوان «اخلاق فردی» مطمح نظر قرار داده است.
چگونه است پدیدهای که تا بدین حد بر حوزۀ روابط بینافردی و مناسبات جمعیْ اثرگذار است و میتواند صورتِ کاملاً متمایزی از مناسبات را شکل دهد، از نگاه و توجه جامعهشناسان به دور مانده است؟ چگونه است که ایشان، رقابت و ستیز و تعارضِ منافع و فردگرایی را در مناسبات اجتماعی دیدهاند، اما چشم خویش را بر تعاون و همکاری و خوشبینی و خیرخواهی و نوع دوستی و از خودگذشتگی که منشأ اخلاقی دارند و در انسانیتر کردنِ زندگی و تقویت همبستگی و حل بسیاری از مسائل اجتماعی اثرگذارند، بستهاند؟ لاجرم آن را باید به حساب کمکاری و غفلت جامعهشناسان گذاشت و شاید هم، سوگیریهای آشکار و پنهانِ پارادایم حاکم بر جامعهشناسی.
– اگر با این گزاره همدل هستید که تاکنون جامعهشناسان ما کمتر به تولید ادبیات در زمینۀ جامعهشناسی اخلاق پرداختهاند، علت یا علل آن را چه میدانید؟
دکتر شجاعی زند بر این باور است که تاکنون جامعه شناسان ما کمتر به تولید ادبیات در زمینۀ جامعهشناسی اخلاق پرداختهاند و در این راستا بیاعتنایی شایعی که به خودِ اخلاق وجود دارد را یکی از مهمترین علل عقبافتادگی و نحیف ماندن جامعهشناسیِ اخلاق نسبت به دیگر شاخههای جامعهشناسی میداند. همچنین به این مسئله میپردازد که در ایران و در ظلِّ حکومت دینی با وجود دارا بودن ظرفیت و اهمیت و ضرورتهای اخلاق در جامعۀ ما نسبت به جوامع دیگر، در موضوع جامعه شناسی اخلاق کار زیادی انجام نشده است و از دلایل احتمالی این امر به موجود نبودن الگوی پیشینی آن در متروپل و در اختیار نداشتن نسخههای حاضر آمادۀ آن اشاره میکند.
سؤال آخر با عنوان «چه موانعی را در سرِ راه جامعهشناسی اخلاق میبینید و چه راهکاری برای برونرفت از آن پیشنهاد میکنید؟» نیز بدون پاسخ ماند.